[FONT=Arial]توخیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت:
[FONT=Arial]
آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم
[FONT=Arial]
چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.
[FONT=Arial]
قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم...