• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اروتیزم در شاعرانگی حسین منزوی

چاووش

متخصص بخش ادبیات
هزار بار کتاب تن تو را خواندم

هنوز فصلی از آن کهنه و مکرر نیست


برخی به اشتباه شعر اروتیک را با پورنوگرافی (وقاحت‌نگاری) یکی می‌دانند.در حالی ‌که بین این دو بی گانگی حاکم است. پورنوگرافی تصویر و توصیف عمل جنسی است که هدف آن انگیزش و ترغیب میل جنسی است و در ایران قدیم در داستان‌های شهوی «الفیه و شلفیه» موجود است، اما اروتیزم، اصولاً چیز دیگری است، با تعریف و کارکردی متفاوت.

اصولاً حالات وصل و اتحاد دو تن، به ویژه کیفیت ذهنی- فیزیکی هم‌آغوشی در اشعار عاشقانه جهان رواج فراوان داشته است. در ادبیات کلاسیک ما، خصوصاً در داستان‌های منظوم عاشقانه (خسرو و شیرین، ویس و رامین، هفت پیکر و...) به صحنه‌های روشن و گویایی از حالات وصل جنسی برمی‌خوریم،اما ادبیات معاصر با صحنه آرایی‌های رنگارنگ‌تر و جسورانه‌تر در فضا و موقعیت خاص هم‌آغوشی، شعر ویژه (اروتیک) را پدید آورده است، اما جالب است بدانیم شعر اروتیک خود طیف‌هایی از برخوردهای ذهنی و زبانی ست و یک روال معین و تعریف شده ندارد که غیر‌مستقیم از موقعیت اجتماعی و موضع فرهنگی آنان خبر می‌دهد. «محمد مختاری» در کتاب ارزشمند خود «هفتاد سال عاشقانه» ، شعر اروتیک را در هفتاد سال اخیر در چند طیف زیر طبقه بندی کرده است:

1. شاعرانی که معشوق را جسمی زیبا و در خور وصل جنسی شناخته‌اند و همه هم‌رازی و همبستگی عشق را در کام جویی خلاصه کرده‌اند.

2. شاعرانی که عشق جنسی را به پیوندی خانگی بدل کرده‌اند که جزیره‌ای آرام و مسالمت‌خواه در دل هم یاری و هم دلی است.

3. شاعرانی که شعرهای جنسی عاشقانه سروده‌اند که از حد لرزش تن و تماس فراتر نرفته است.
4. شعر عاشقانه را به عرصه غرق شدن در آغوش زن ‌ـ معشوق‌ ـ ، مادر ازلی یا نماد مادینه‌ی هستی که در کل حرکت عالم آغوش گشاده برای عاشق ‌ـ‌ شاعر ،کودک همیشگی دارد بدل کرده اند.
در بین شاعرانی که تن معشوق را گاه عامل انگیزش ذهن و خیال برای خلق شعر اجتماعی ‌ـ‌ سیاسی و گاه نیز تجسم هم بستگی جهانی در بین اشعار شان می دانند افراط و تفریط در حد بالای خود وجود دارد. برخی از آن‌ها هم واره به عشق‌ورزی در تاریکی اعتقاد دارند و مسائل خصوصی خود را تنها در حریم خلوت خویش باز گشوده‌اند. برخی دیگر حجاب‌ها را یک‌سو زده‌اند تا همه چیز در روشنایی و حتی زرق ‌و‌ برق عریانی خلاصه یا ارائه گردد. گروه اول در پیچاپیچ ذهن خود چنان از کنار تن گذشته‌اند که انگار عاشق و معشوق اصلاً جسمیت ندارد و گروه دوم از عشق ، جز معنای رابطه‌ی گذرا و تمنای صرف جنسی درنیافته‌اند. در این میان تعداد محدودی شاعر برخاسته‌اند که اعتلای ذهن را در معرفت جسم بازیافته‌اند و غنایی‌ترین اشعار معاصر را سروده‌اند که منزوی جایگاه ویژه و منحصر به‌فردی در این میان دارد.
اروتیزم، گنجیدن آمیزش جسمی در هماهنگی ذهنی و یگانگی قلبی است، به گونه‌ای که در این هماهنگی ذهنی، پیوند قلبی ملازم تمنای جنسی گردد. این تعریف به عقیدۀ وحدت تجزیه‌‌ناپذیر هستی انسان و تألیف تن و روان اتکا دارد. یعنی درک درست آن نیز به درک وحدت هستی انسان بستگی تام دارد.
اما در این گزینش وحدت تجزیه‌ناپذیر هستی انسان سه مسأله مطرح است.
1.جنسیت عام یا عمل جنسی از لحاظ زیستی.

2.سلوک و روابط جنسی انسانی.

3.عشق جنسی.
جنسیت عام: حالت مشترک انسان و دیگر جانداران است اما سلوک و رابطه جنسی مختص انسان است . در عشق جنسی است که انسان به تشخیص ویژه دست می‌یابد که در عرصه عشق فراگیر به اعتلای نهایی تشخیص می‌انجامد.
سخنان گفته شده مقدمه‌ای بود برای رسیدن به این مهم که هم‌آغوشی انسان‌ها تنها تخلیه مکانیکی و زیست‌شناختی نیروی متراکم جنسی نیست، بل که در آن نوعی انتخاب و روش پنهان است. هر رابطه‌ای یک نمود فرهنگی است نه صرفاً برای تولیدمثل، فارغ از تجلیات فرهنگ، و نه رابطه‌ای که مسکن جوش و میل جنسی صرف باشد.
«در رابطه جنسی روابط، عوامل و ارزش‌های گوناگون انسانی ‌ـ‌ اخلاقی ، احساسی، زیبا‌شناختی، لذت‌جویی و به‌طور کلی فرهنگی نمودار است. عمل جنسی دو انسان مرتبط است با رفتار ذهنی‌شان به ویژه که هویت هرکس در گرو ذهن او - به تعبیری مفز- اوست. خود هرکس با «مفز» او مشخص می‌شود و هویت ویژه‌اش در مفزش پدید می‌آید. مفز این هویت را هنگام تولد دارا نبوده است و فرا گرفته است».
نظریات پیاژه، مغز به مثابه یک سیستم ترجمه‌ی دکتر احمد محیط و ‌ابراهیم
این نتیجه، نتیجه‌ی مهم‌تری در پی دارد و آن ، این‌ که هرکس از رشد مفزی لازم برخوردار نباشد ممکن است رابطه جنسی را رفتاری غیر‌انسانی و قبیح و شرم‌آور بداند و به ماهیت حقیقی روابط جنسی در عشق پی نبرده در نتیجه برایش ارزش‌های راستین کاملاً پاژگونه و هرآن‌چه به قلمرو تناسلی مربوط است را زشت، کراهت‌انگیز و مایه‌ی شرم و نشانۀ بارز حیوانیت بداند. پس حتی عشق انسانی هم به سبب همین هم بستگی با کشش جنسی در نظر او قبیح و زشت نمود خواهد کرد.
پس روابط جنسی کارکردی دو‌سویه دارد، هم اضطراب درون را تسکین می‌دهد و هم نشاط و لذت پدید می‌آورد. اضطراب و لذت هر دو هم نتیجه جسم‌اند هم خاصیت ذهن. به اعتبار تن با برآورده شدن یا نشدن میل جنسی مرتبط می شود و به اعتبار ذهن، نمودی اجتماعی و فرهنگی می یابد. در نتیجه لذت حاصل از هم‌آغوشی، هم به اضطراب جسمی پاسخ می‌گوید و هم تنهایی و اضطراب ‌روحی را که معلول موفقیت اجتماعی است به سهم خود چاره می‌کند.
با این تفاسیر به تعریف جامع‌تری از اروتیک می‌پردازم. اروتیک کاربرد غیر بیولوژیکی و فرهنگی به ویژه زیبایی‌شناختی و غنایی رابطه جنسی است؛ یعنی هم از جنبۀ فردی و هم جنبۀ اجتماعی از رابطه جنسی فراتر است. هر چه ذهن آدمی بیشتر رشد یافته‌تر باشد، سلوک عاشقانه‌اش نیز ذهنی‌تر شده و اوج می‌گیرد، در نتیجه آدم‌های فرهیخته ، عشقی فرهیخته دارند.
حال می‌رسیم به شعر اروتیک، می‌توانیم شعر را حاصل هماهنگی میان نیروی خلاقیت شاعر و انرژی فوران یافته‌ای در وجود او بدانیم. این انرژی در شعر اروتیک همان انرژی عاشقانه جنسی است که در هر نوع عشقی گونه‌های تغییر‌شکل یافته‌ای از آن نمود دارد؛ یعنی تمامی قوای طبیعت و همه امکانات جسمانی و روانی در این چهار‌راه با هم دیدار می‌کنند و این یگانه مجال در دور حیات برای تحقق ترکیب جامع و شامل، و هماهنگی و فزونی و توافق همه‌ی عناصر متشکلۀ وجود انسان است. این انرژی در میان شاعران معاصر در شعر فروغ در اوج است ما در شعر سپهری در حد پایین و به‌جای آن انرژی عاشقانه عرفانی در شعر سپهری غالب است، یا در شعر شاملو این نیروی خلاقیت با انرژی سیاسی به تعادل سیاسی می‌رسد و این موضوع در شعر نیما متفاوت است، زیرا در شعر نیما هم واره تعالی درونی هست که انرژی‌های گوناگون را به انرژی غنایی می‌گرایاند.
و اما در شعر منزوی موضوع گسترده و وسیع است. اشعار منزوی صبغه‌ی غنایی دارد و اساساً رسالت شاعری او بیان عشق و جلوه‌های گوناگون آن است. خلاقیت فوق‌العادۀ وی در زمینۀ بیان حالات مختلف غنا و توصیف رنگ‌های هماهنگ عشق با زندگی معاصر، موجب تمایز و تشخیص ویژۀ اشعارش گردیده است که مجال و گسترۀ زیادی برای پرداختن به آن لازم است ، اما از آن‌جائی‌که رسالت من در این تحقیق اساساً چیز دیگری است، بیش از این نمی‌توانم به این موضوع بپردازم. جلوه‌ها و نمودهای رنگارنگ اروتیزم در شعر منزوی آن‌چنان تأمل برانگیزند که در ذهن و عاطفۀ خواننده ، تعاریف تازه‌تری از حالات مجموعۀ منسجم عشق پدید می‌آورد و این هم‌خوانی و هم آهنگی شعر اوست با کارکرد اروتیک که شناخت فرهنگ و تشخیص هر فرد را به دنبال دارد.
«یداله رؤیایی» طراح جنسی زبان است، اما اروتیزم در شعر او ، زبانی را که مستحق آن بود را پیدا نکرد و ناچار به ابتذال و تکرار کشیده شد. منزوی به عقیدۀ من در پیدا کردن زبان مناسب در این حیطه که بتواند قلم رو تابناک حیات انسان را بیان کند موفق‌تر از دیگران عمل کرده است. چه ، در اشعار اروتیکی منزوی، گاه حالاتی به انسان دست می‌دهد - که کم هم نیست - که در ذهن و اندیشۀ او تبدیل به ارزشی فرهنگی و زیبایی‌شناختی می شود. اگر در تئوری می‌گوییم که اروتیزم چهار راه اتحاد و هماهنگی عناصر متشکله تنی و روانی خود آگاه و ناخودآگاه انسان است؛ این به معنی این است که در دل روابط جنسی ،راهی به حالات اعتلا و اوج روح و روان آدمیمی یابد که این باید در شعر معاصر ما که چنین تئوری هایی را ارائه داده است به زبان شعر تعریف گردد و شعر منزوی دقیقاً به ارائه همین تعاریف به زبان شعری پرداخته است. به‌عنوان نمونه به این دو بیت توجه کنید.
لبت صریح‌ترین آینه شکوفایی است

و چشم‌هایت شعر سیاه گویایی است



چه چیز داری با خویشتن که دیدارت
چو قله‌ها مه‌آلود، محو و رویایی است
توصیفاتی که در این دو بیت از لب و چشم زیبایی معشوق ارائه گردیده است، بسیار بالاتر از آن چیزی است که فقط جواب‌گوی نیاز و خواهش تن باشد، یا مثل بیشتر اشعار معاصر تاریخ مصرفی باشد. خواننده می‌داند که لب و چشم معشوق دو عنصر از عناصر زیبایی و عشق جنسی است که نیاز جسمی و روانی انسان را برآورده می‌سازند. من می‌گویم که با این تعاریف از چشم و لب و زیبایی ، خواننده به تعاریف تازه و بکر و بدیعی دست می‌یابد که در هر بار خوانش علاوه بر التذاذ روحی و ذهنی، انتظارات و توقعات جدیدتری هم در ذهن و خیال او نقش می‌بندد. حال که می‌توان از لب و چشم ، تعاریف به این زیبایی و بدیعی را ارائه کرد، پس می‌توان از تماشا و بوسیدن و معاشقه با آن‌ها هم به لذت‌های فراگیر و گسترده‌تری هم اندیشید و رسید!!
با سیری در اشعار منزوی معلوم می‌شود که تقریباً اکثر اشعار این شاعر شوریده، صبغه‌ای اروتیکی دارد. چه عشق زمینی که توسط منزوی گام‌های بلندی را برداشته است، قویاً توسط این مضمون- اروتیک- تغذیه می‌شود و از جوانب گوناگون می‌تواند برسی و تحلیل گردد. آن‌چه در پی می‌آید نگره‌ای است کلی که در این باب گردآوری شده است اگر چه مختصراً اما به سهم خود گویای این وجه از شخصیت تغزل منزوی تواند بود.
مانده در انتظار تو، بوس تو و کنار تو

بستر خالی من و خواهش بی‌امان من


وه چه خوش آن خجسته شب- آن شب تن شب طلب
آن شب من از آن تو، آن شب تو از آن من
(از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها، ص 87)

توصیفی مطنطن و بزمی از انتظار عاشق ، شب وصل با معشوق را.
حُسنی داری به قدر شیدایی من

عشقی داری به قدر تنهایی من

بازو بگشا و سینه را عریان کن
آغوشی شو به قدر گنجایی من
(از خاموشی ...، ص123)

در این رباعی هم آهنگی و توازنی برقرار است بین عاشق و معشوق. عاشق خواستار این توازن است که به اندازۀ شیدایی خود برای معشوق حسن قائل باشد یعنی غیر‌قابل توصیف؛ به اندازۀ تنهایی‌اش عشق را می‌خواند، یعنی بی‌مرز و بی‌انتها و آغوشی از معشوق را طالب است به گنجایی خود.
می‌بیندش خیال که از راه می‌رسد

تن‌پوش کرده پبرهن ماهتاب را

هم‌چون نگین به حلقۀ سیمین صورتش

از لب سواره کرده، عقیق مذاب را

بر شانه‌هاش ریخته آوار موج را
بر سینه‌هاش بسته، چراغ حباب را

با ناز می‌خرامد و در خیل ماهیان
بیدار کرده وسوسۀ پیچ و تاب را
(از شوکران و شکر، غزل 53)


شاعر ـ‌‌ عاشق ‌ـ ، در تخیل خود آمدن معشوق را به نظم کشیده: لب‌هایش را در صورت سیمین‌اش هم‌چون نگینی ساخته شده از عقیق مذاب می‌داند و سینه‌هایش را چراغ حبابی و موهایش را موج می‌خواند و خرامیدن معشوق را علت بیدار شدن وسوسه پیچ‌و‌تاب ماهی‌ها می‌دان!

تنت ز لطف و طراوت به سوسنی ماند

که در شمیم گل‌سرخ، شست‌وشو شده است

برابر تو چه یارای عرض اندامش

که پیش روی تو دست بهار رو شده است



چگونه ‌آینه لاف برابر ی زندت؟
کهپ از تو صاحب این آب و رنگ و رو شده است

(شوکران و شکر، غزل 93)


ادامه در پایین
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
در تصویری که در بیت اول از تن معشوق ارائه شده است در همانند‌سازی به سوسنی که با شمیم گل‌سرخ خود را می‌شوید به رنگ سفید سوسن و عطر و بوی دل‌انگیز گل‌سرخ ستوده است که نهایت لطف و ظرافت است. بهار هم از جمله لشگریان معشوق است که هرچه از زیبایی و طراوت دارد، وام دار اوست. حتی آینه هم یارای مقابله با معشوق را ندارد چون تنها جلوه‌گر زیبایی اوست.تنت بیرقی از جوانی، برافراشت زآنسان‌که دانی

چه پیروزی طرفه‌ای بود، به تسلیم جانانه‌ی تو

شرابم که می‌ریخت چشمت، لبت نقل‌ام از بوسه می‌داد
همه شب سیه‌مست بودم، به آیین میخانۀ تو

زمانی لبت را مزیدم، گهی سینه‌ات را گزیدم
که با شیر و شکر عجین بود، می خاص پیمانۀ تو

فرو ریختی گیسوان را، به آوار برشانۀ خود

فروریختم بوسه‌ها را، به رگبار برشانۀ تو
(با عشق در حوالی فاجعه، ص 168)

در این غزل حس‌آمیزیی زیبایی در توصیف اروتیکی وجود دارد. چشمان معشوق به عاشق شراب می‌دهند و لبان‌اش نقل شراب گشته‌اند، تا عاشق در میخانۀ خاص ، معشوق خود را سیه‌مستی بداند. در بیت سوم تناسب معنایی با سینۀ معشوق در سفیدی و لب با تکرار در شیرینی جالب است.
طرح تازه‌ای کشیده‌ام از حضور دوست‌ـ‌ مرتعی

که در آن دو میش مهربان در چرای بی‌شُبانی‌اند

مرتعی که روز آفتابی‌اش یک نگاه روشن است و باز

قوس‌های با‌شکوه آن جفتی ابروی کمانی‌اند
(از کهربا و کافور، ص102)

تصویر خیالی در این دو بیت از بکرترین توصیفات اروتیکی است از معشوق که منزوی در چنین توصیفاتی گوی‌ سبقت را از دیگران ربوده است. جفت سینه‌های معشوق در مرتع با طراوت و خرم و سرسبزش بی‌حضور شبان در حال چریدن هستند. در بیت دوم صورت معشوق ، آسمانی تصویر شده است که چشم معشوق خورشید آن است و ابروهایش قوس‌های آن به حساب می‌آیند، ترکیب استادانۀ منزوی در این تصویر‌سازی مدنظر است که باید در آن حال ارگانیکی بدن و بالا قرار گرفتن خورشید چشم و روشن ساختن سینه‌هایی که چون زمین محسوب می‌شوند و از او نور و حیات می‌گیرند مورد توجه واقع شوند.
چنان گرفته تو را بازوان پیچکی‌ام

که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی‌ام

چه برکه‌ای تو که تا ‌آب، آبی است در آن
شناور است همه تارو‌پود جلبکی‌ام

کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم

اگر امان بدهد سرنوشت بختکی‌ام
(از کهربا و کافور، ص183)

*تکرار حروف ج و س ش.

عاشق در وصل با معشوق چنان با او یگانه گشته که گویی دو تن نیستند و یکی هستند. در بیت دوم تصویر ذرات‌جلبکی عاشق روی برکۀ وجود معشوق، تصویری تازه در روابط اروتیکال هست. در ثانی غرق بودن تک‌تک ذرات تار و پود هستی عاشق را در عشق معشوق هم می‌رساند.
عریان شدی و عطر علف زد

شب یکه خورد و ماه، کلف زد

تا صبح ماسه بشکفد از گل
بوی تنت به خواب صدف زد


دریا خنک شد از نفس تو
در هرم آفتاب که تف زد

لبخند تو برابر ظلمت
تیغی برهنه کرد و به‌صف زد

باران به شوق دیدنت انگار
رقصید روی شیشه و دف زد

وقتی به ساحل آمدی، امواج
با هلهله برای تو کف زد
(از کهربا و کافور، ص 199)

تصاویر زیبایی در این عزل از عریانی معشوق در ساحل دریا و ایجاد مناسبات بین آن‌ها ایجاد شده است. با عریان شدن معشوق که نماد طراوات و سرسبزی است عطر علف به مشام می‌رسد و شب و ماه از تعجب دیدن این‌همه لطافت و زیبایی یکه می‌خورند و کلف می‌زنند. این بوی معشوق در باروری صدف مؤثر می‌افتد و دریا که در هرم سوزان آفتاب به تف‌زدن افتاده ، با خُنکای نسیم تنفس معشوق ، احساس خنکی و طراوت می‌کند. در بیت چهارم تقابل زیبایی بین لبخند معشوق و ظلمت ایجاد شده است. معشوق با لبخند خود که هرچه ضیا و امید و روشنی را در خود دارد ـ‌ توجه به دندانهای سفید معشوق ‌ـ به قلب ظلمت و تاریکی‌ها می‌زند. حتی باران هم نماینده آسمان است در تشوق دیدار معشوق که تن به عریانی‌زده فرود می‌آید و روی شیشه دف‌نوازی می‌کند. آخرین تصویر هم کف‌زدن امواج دریا در ساحل با هلهله برای معشوق عریان می‌باشد.
یادی است در همیشه‌ی ذهنم آن گیسوان خیس معطر

بر سینۀ زلال تو افشان، هم‌چون خزه بر آب شناور

آن بازوان عاشق جولان از پیچ و تاب وسوسه لرزان
و آن دهان و آن لب و دندان با بوسه‌های قند مکّرر

آن شب شب مداوم خواهش هر دست پیچکی زنوازش
بانگ عطش، تداوم بارش تا صبح، تا کرانه‌ی خاور

هر نکته یک ‌هزار کنایت، هر لحظه یک نوار روایت
هر بوسه یک بهار حکایت گل کرده در شبانه‌ی بستر

آن لحظه‌های ناب شکفتن هر راز را به زمزمه گفتن
بیدار لحظه‌های نخفتن بیدار تا شکفتن دیگر

آیینه‌ای برابر ما بود تصویرمان مکرر ما بود
شب پاسدار بستر ما بود از شام تا سپیده سراسر
(از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها، ص26)

*تسمیط سه گانه در ابیات دوم تا ششم/ تکرار/ نغمۀ حروف س ، ش ، خ ، ز ، پ.

غزل با یادآوری عاشق از خاطرات وصل و حالات آن آغاز می‌شود در ابتدا گیسوان خیس عطر‌آگین افشان شده بر سینۀ زلال معشوق با ذکر همانند‌ی‌اش به خزه‌های روی آب، اولین تصویر بکر را می‌آفرینند. شب وصل ـ‌ شب عروج عاشق و معشوق ‌ـ ، شبی ارزش‌مند است که در آن خود شب وظیفۀ پاسداری از بستر را به دوش گرفته است و آیینه در کار تکرار تصویرهاست. بستر، باغی تصویر شده است که در آن دو دل داده رمز و رموز شکوفایی و بالیدن را به زمزمه در گوش هم می‌گویند. در دل هر نکته‌ای که بیان می‌شود، هزار حکایت بکر و نغز نهفته است و هر بوسه‌ای که از لب‌های داغ گرفته می‌شود حکایت از بهاری دارد سبز و آباد و خرم. لحظه به لحظه وصل را دو دل داده تقدیم به عشق می‌کنند و نیم‌نگاهی هم به آسمان دارند که شب - این پاسدار حریم بستر - ، کی جای تهی خواهد کرد. زمان با همه شتاب ناکی‌اش در لحظه ‌لحظه‌اش یک نوار روایت می‌کند و بازوها در هم جولان می‌کنند و از تاب وسوسه لرزانند و بوسه است و وصل است و بیداری...
شهدی که از لب گل‌سرخ تو می‌مکم

در استحاله‌ جای عسل، می‌‌شود غزل

انگار با تمام جهان وصل می‌شوم
در لحظه‌ای که می‌کشمت تنگ در بغل
(از کهربا و کافور، ص 77)


گزیدم در میان مرگ‌ها، این گونه مردن را:

تو را چون جان فشردن در بر ، آن‌گه جان سپردن را

(از شوکران و شکر، ص 187)


تمام روز که دور از توأم، چه خواهم کرد

هوای بستر و بالینم ار، به سر بزند

بپوش پنجره را ای برهنه! می ترسم
که چشم شور ستاره تو را نظر بزند

(با عشق در حوالی فاجعه، ص 108)


به غیر از آینه، کس روبروی بستر نیست

و چشم آینه، جز ما به سوی دیگر نیست

چنان در آینه خورده گره تنم به تنت
که خود، تمیز تو و من، زهم میسر نیست

هزار بار کتاب تن تو را خواندم
هنوز فصلی از آن کهنه و مکرر نیست

برای تو همه از خوبی تو می‌گوید
اگر چه آینه چون شاعرت سخنور نیست

ولی تو از آینه چیزی مپرس، از من پرس
که او به راز تنت از من آشناتر نیست

تن تو بوی خود افشانده در تمام اتاق
وگرنه هیچ گلی، این چنین معطر نیست

به انتهای جهان می‌رسیم در خلایی
که جز نفس نفس آن‌جا صدای دیگر نیست


خوشا رسیدن با هم، که حالتی خوش‌تر

ز حالت تو در آن لحظه‌های آخرنیست
(با عشق در حوالی فاجعه،ص 108،107)



توصیفی است زیبا و کامل از وصل کامل بین عاشق و معشوق که جمیع الاطراف همۀ موتیف های وصل را به شیوایی و زیبایی در بر می گیرد. گویی منزوی قراردادی دارد با آفرینش که این سان به زیبایی قادر است وصل و اتحاد را به تصویر غزل ظاهر کند و خواننده را به کشف زیبایی های دیگری از این هم بستری تحریک و تشویق نماید.
دریغ و افسوس که نمی توانم بیش از این ها وقت بگذارم و از شگردهای بی بدیل این استاد به سعدی پهلو زنندۀ امروز سخن به میان آورم .چه ، غم نان امانم نمی دهد و گوشی شنوای حرف های من نیست که ای در راس کاران عزیز مگر من نوعی چه قدر می توانم توان مالی و انرژی داشته باشم که بدون حمایت و کمک بتوانم یک تنه بنویسم آن هم از بزرگ مردی چون منزوی و با چه شگردی از گرسنگی نمیرم و نمیرانم!؟


حرف ها خروار خروار...


شادباشید


 
بالا