در گرماگرم نبرد صحرا ژنرال مونتگمرى كه بعد از شكست رومل «فاتح العلمين» لقب گرفت وارد صحنه جنگ شد.
مونتگمرى در خاطرات خود مى نويسد:
صبح روز هشتم اوت ۱۹۴۲ (۱۷ مرداد ۱۳۲۱) حدود ساعت ۷ صبح مشغول اصلاح بودم كه از وزارت جنگ به من تلفن شد كه بايد بى درنگ براى فرماندهى ارتش هشتم به مصر بروم و در آن زمان «ژنرال الكساندر» در مصر بود و من تحت فرماندهى او قرار مى گرفتم.
چون دارو ندار من در بمباران از بين رفته بود چيز زيادى نداشتم كه با خود ببرم از اين رو سبكبار رفتم.
از آن لحظه من تمام مدت درفكر و انديشه مسائل بزرگ جنگ بودم. يك فرمانده در جنگ بايد فكر كند كه چگونه مى تواند دشمن را شكست دهد. اگر گرفتار جزئيات شود نمى تواند وظيفه فرماندهى را انجام دهد. اگر فرمانده به نكات فرعى بپردازد نمى تواند عمليات بزرگ را در نهايت لياقت اداره كند.
در ساعت ۱۱ صبح وقتى كه به مركز فرماندهى ارتش هشتم رسيدم با افكارى كه در ذهن خود داشتم خوشحال بودم ولى آنچه در اولين برخورد ملاحظه كردم براى خراب كردن روحيه هر كس كافى بود.
قرارگاه ارتش هشتم محوطه اى بود دورافتاده. در آن جا چند كاميون پراكنده به چشم مى خورد، كارهاى جارى در داخل كاميونها در هواى آزاد و زير آفتاب گرم انجام مى شد و همه جا پر از مگس بود. پرسيدم ژنرال «اوكينلك» كجا مى خوابد؟ گفتند: روى زمين بيرون كاميون.
ژنرال«اوكينلك» چادر زدن را ممنوع كرده بود تا افراد در حد امكان ناراحت باشند.
بزودى دريافتم كه نيروى زمينى و هوايى مثل اينكه در دو مكان و دو جنگ مختلف باشند، از هم بى خبرند. خلاصه سراسر محيط فرماندهى ارتش اندوهگين و كثيف بود.
احساس كردم اوضاع خطرناك است لذا تصميم گرفتم بى درنگ مشغول كار شوم. به من دستور داده شده بود كه روز ۱۵ ماه اوت ۱۹۴۲ (۲۴ مرداد ۱۳۲۱) فرماندهى ارتش هشتم را تحويل بگيرم اما من با توجه به وخامت اوضاع تصميم گرفتم از روز سيزدهم مشغول كار شوم و اين يك تخلف بود.
در ساعت ۲ بعدازظهر روز سيزدهم به فرماندهى كل تلگراف زدم كه از همين روز فرماندهى را در دست گرفته ام. سپس به فرماندهان طى فرمانى ابلاغ كردم كه منبعد در صورت حمله دشمن مسأله عقب نشينى مطرح نخواهد بود. ما بايد در مناطقى كه در دست داريم بجنگيم و اگر زنده نمانديم در همين جادفن مى شويم.
در اين جا ياد سنگ نبشته اى كه در سفر يونان ديده بودم افتادم. در آن سنگ نبشته چنين نوشته شده بود «اى كسى كه از اينجا مى گذرى برو به اسپارتى ها بگو كه ما در پيروى از قوانين تو اين جا آرميده ايم».
من اندكى دير به مقر ارتش هشتم رسيدم، وقتى به آنجا رسيدم ديدم افسران ستاد همه در انتظار من هستند. آنها از فرمان هاى قبلى من خبر داشتند. به آنها گفتم ديگر فرمان عقب نشينى در كار نخواهد بود. دفاع از شهرهاى مصر بايد در همين «العلمين» انجام شود.
فرمانى كه «ژنرال الكساندر» به من داده بود بسيار ساده بود: «رومل و سپاهيانش بايد نابود شوند».
در آن هنگام اگر رومل فوراً حمله مى كرد بد نبود و اگر دو هفته به ما فرصت مى داد آن وقت هر كارى دلش مى خواست مى توانست بكند زيرا پيروزى با ما بود.
ژنرال اوكينلك فرمانده سابق، روز ۱۵ اوت (۲۴ مرداد) مى رفت و من يك روز ديگر بايد صبر مى كردم و دست روى دست مى گذاشتم.
از نظر فرماندهى كل خاورميانه من يك «جاروى ناپسند» به شمار مى رفتم زيرا پيش از به دست گرفتن رسمى فرماندهى، فرمان صادر كرده بودم در حالى كه آن فرمان ها بدون كسب اجازه از فرماندهى كل بود و تمرد محسوب مى شد.
شب پانزدهم ماه اوت ۱۹۴۲ (۲۳ مرداد ۱۳۲۱) كه خيلى خسته بودم با لبخندى غير ارادى به خواب رفتم زيرا من به ارتشى فرمان مى دادم كه شخص ديگرى تصور مى كرد فرمانده آن ارتش است.
روز ۱۵ اوت ۱۹۴۲ (۲۴ مرداد ۱۳۲۱) ژنرال اوكينلك رفت و من عملاً دو روز قبل از رفتن او فرماندهى را بدون اجازه ستاد كل در دست گرفته بودم. ديگر مى بايستى جنگى را كه در تاريخ به نام «العلمين» شناخته شده است طراحى كنم و مى دانستم كه در ماه بعد فرمان حمله صادر خواهد شد.
«وينستون چرچيل» در روز ۱۹ ماه اوت (۲۸ مرداد ۱۳۲۱) در مراجعت از مسكو به قاهره آمد و من او را براى بازديد از لشگر هشتم بردم و طرح در هم شكستن رومل را برايش توضيح دادم.
من بعد از آن، تمامى نقشه هاى جنگ را در مركز فرماندهى سپاه هشتم طراحى مى كردم.
طرح هايى براى فريب دشمن
فريب دادن دشمن كار بسيار مهمى بود. يكى از جنبه هاى فريب دشمن «فريب بصرى» بود. ما طى تمركز دادن نيروهاى مهاجم خود در روز قبل از حمله به جاى وسايط نقليه دروغى، كاميون هاى حقيقى گذاشتيم ولى در مناطق عقب جبهه از وسايل دروغى استفاده كرديم و آنجا را مملو از وسايل نقليه وانمود كرديم. ديگر اين كه در جنوب، خط لوله آب گذاشتيم تا دشمن باور كند كه حمله از آن نقطه خواهد بود. البته انتشار خبرهاى دروغى هم به «فريب بصرى» كمك مى كرد.
من پيش از شروع حمله بزرگ پيامى براى ارتش هشتم فرستادم و در آن پيام گفتم:
«جنگى كه اكنون شروع مى شود يكى از جنگ هاى سرنوشت ساز تاريخ است. اين جنگ نقطه عطف جريان جنگ است. چشم همه جهانيان به ما دوخته شده است و همه نگرانند كه پيروزى جنگ نصيب كه خواهد شد؟ جوابش اين است:
ما وسايل درجه يك داريم، تانك هاى خوب داريم، توپ هاى ضد تانك خوب و توپخانه بسيار زياد داريم و عالى ترين نيروى هوايى دنيا از ما حمايت مى كند بنابراين بر ما واجب است، به هر سرباز و هر افسر كه بجنگد، بكشد و سرانجام پيروز شود.»
حمله روز۲۴ اكتبر ۱۹۴۲ (۲ آبان ۱۳۲۱) شروع شد و رومل كه تا آن زمان در جنگ صحرا پيروز بود شكست خورد.
درس هايى كه آموختيم
از هر جنگى مى توان هميشه مقدار زيادى درس فراگرفت. در ارتش بريتانيا علاقه داشتيم كه خود را در جزئيات غرق كنيم و اغلب اساسى را كه جزئيات بر آن قرار داشت از نظر دور مى داشتيم.
در اين جنگ سه مرحله وجود داشت و عمليات بنا بدان مراحل پيشرفت مى كرد.
اول - شكست صفوف دشمن
اين جنگ براى به دست آوردن موقعيت بود و يا جنگى بود براى به دست آوردن برترى تاكتيكى. در پايان مرحله ما مى بايستى چنان قرار گيريم و تعادل ما چنان باشد كه بتوانيم مرحله دوم را بى درنگ شروع كنيم و در حقيقت بايد برترى تاكتيكى به دست آوريم.
دوم- جنگ تن به تن
من اين جمله را به كار مى برم تا آنچه را كه مى دانم بايد بعد از شكستن صفوف دشمن به وجود مى آيد و آن هم عبارت از يك جنگ خونين و كشنده است، شرح دهم. در طى اين جنگ بايد نيروى دشمن را از پا درآوريم و آخرين ضربات را براى اضمحلال ارتش او به كار بريم.
سوم - حمله نهايى
لازم بود كه اين عمليات را به وسيله ضربات شديد بر نقاط انتخاب شده وارد كنيم. در طى جنگ تن به تن دشمن باور كرده بود كه حمله نهايى در جناح شمالى بر محور جاده شمالى انجام مى شود. دشمن نسبت به اين حمله حساسيت نشان داد و نيروهاى آلمانى را براى مواجه شدن با آن حملات در شمال متمركز كرده بود. ايتاليايى ها را براى حفظ جناح جنوبى قرار دادند ليكن ما ضربه اى سخت به خط فاصل آلمانى ها و ايتاليايى ها وارد آورديم و بر ايتاليايى ها در آن جبهه تسلط يافتيم.
ژنرال هايى كه از بدى جريان وضع متأثر مى شوند و فاقد شور انجام يافتن دستورات هستند و اراده اى ندارند و ادعاى عقل زياد مى كنند و آنقدر قدرت اخلاقى ندارند كه نقشه شان را تا به پايان انجام دهند، بى فايده هستند. اينان در واقع از بى فايده هم بدترند و اسباب خطر هستند زيرا هر نشانه انحراف و يا ترديد در موقعى كه جريان امور وضع بحرانى دارد اسباب به هم خوردن آنى تعادل مى شود. هيچ جنگى منجر به شكست نمى شود مگر آن كه سردار فرمانده تصور شكست را به خود راه دهد. اگر من استوار نمى ماندم و در انجام يافتن نقشه ام اصرار نمى ورزيدم در جنگ العلمين پيروز نمى شديم.
اگر دشمن شما براى جنگيدن استوار باشد و در جنگ به طور كامل شكست يابد، همه چيز به سود شما افزوده مى شود. شكست رومل از جنگ «علم حفا» شروع شد. آن جنگ نقطه عطف تغيير سرنوشت«جنگ صحرا» بود. پس از آن وى در نبرد العلمين از پا درآمد. رومل هرگز شكست نخورده بود او فقط تا آن زمان براى «به دست آوردن بنزين عقب مى نشست» ولى اين بار او به طور كامل شكست خورده بود. شكست نيروهاى محور در آفريقا ديگر قطعى بود به شرط آن كه، بيش از اين اشتباه نكنيم!
مونتگمرى در خاطرات خود مى نويسد:
صبح روز هشتم اوت ۱۹۴۲ (۱۷ مرداد ۱۳۲۱) حدود ساعت ۷ صبح مشغول اصلاح بودم كه از وزارت جنگ به من تلفن شد كه بايد بى درنگ براى فرماندهى ارتش هشتم به مصر بروم و در آن زمان «ژنرال الكساندر» در مصر بود و من تحت فرماندهى او قرار مى گرفتم.
چون دارو ندار من در بمباران از بين رفته بود چيز زيادى نداشتم كه با خود ببرم از اين رو سبكبار رفتم.
از آن لحظه من تمام مدت درفكر و انديشه مسائل بزرگ جنگ بودم. يك فرمانده در جنگ بايد فكر كند كه چگونه مى تواند دشمن را شكست دهد. اگر گرفتار جزئيات شود نمى تواند وظيفه فرماندهى را انجام دهد. اگر فرمانده به نكات فرعى بپردازد نمى تواند عمليات بزرگ را در نهايت لياقت اداره كند.
در ساعت ۱۱ صبح وقتى كه به مركز فرماندهى ارتش هشتم رسيدم با افكارى كه در ذهن خود داشتم خوشحال بودم ولى آنچه در اولين برخورد ملاحظه كردم براى خراب كردن روحيه هر كس كافى بود.
قرارگاه ارتش هشتم محوطه اى بود دورافتاده. در آن جا چند كاميون پراكنده به چشم مى خورد، كارهاى جارى در داخل كاميونها در هواى آزاد و زير آفتاب گرم انجام مى شد و همه جا پر از مگس بود. پرسيدم ژنرال «اوكينلك» كجا مى خوابد؟ گفتند: روى زمين بيرون كاميون.
ژنرال«اوكينلك» چادر زدن را ممنوع كرده بود تا افراد در حد امكان ناراحت باشند.
بزودى دريافتم كه نيروى زمينى و هوايى مثل اينكه در دو مكان و دو جنگ مختلف باشند، از هم بى خبرند. خلاصه سراسر محيط فرماندهى ارتش اندوهگين و كثيف بود.
احساس كردم اوضاع خطرناك است لذا تصميم گرفتم بى درنگ مشغول كار شوم. به من دستور داده شده بود كه روز ۱۵ ماه اوت ۱۹۴۲ (۲۴ مرداد ۱۳۲۱) فرماندهى ارتش هشتم را تحويل بگيرم اما من با توجه به وخامت اوضاع تصميم گرفتم از روز سيزدهم مشغول كار شوم و اين يك تخلف بود.
در ساعت ۲ بعدازظهر روز سيزدهم به فرماندهى كل تلگراف زدم كه از همين روز فرماندهى را در دست گرفته ام. سپس به فرماندهان طى فرمانى ابلاغ كردم كه منبعد در صورت حمله دشمن مسأله عقب نشينى مطرح نخواهد بود. ما بايد در مناطقى كه در دست داريم بجنگيم و اگر زنده نمانديم در همين جادفن مى شويم.
در اين جا ياد سنگ نبشته اى كه در سفر يونان ديده بودم افتادم. در آن سنگ نبشته چنين نوشته شده بود «اى كسى كه از اينجا مى گذرى برو به اسپارتى ها بگو كه ما در پيروى از قوانين تو اين جا آرميده ايم».
من اندكى دير به مقر ارتش هشتم رسيدم، وقتى به آنجا رسيدم ديدم افسران ستاد همه در انتظار من هستند. آنها از فرمان هاى قبلى من خبر داشتند. به آنها گفتم ديگر فرمان عقب نشينى در كار نخواهد بود. دفاع از شهرهاى مصر بايد در همين «العلمين» انجام شود.
فرمانى كه «ژنرال الكساندر» به من داده بود بسيار ساده بود: «رومل و سپاهيانش بايد نابود شوند».
در آن هنگام اگر رومل فوراً حمله مى كرد بد نبود و اگر دو هفته به ما فرصت مى داد آن وقت هر كارى دلش مى خواست مى توانست بكند زيرا پيروزى با ما بود.
ژنرال اوكينلك فرمانده سابق، روز ۱۵ اوت (۲۴ مرداد) مى رفت و من يك روز ديگر بايد صبر مى كردم و دست روى دست مى گذاشتم.
از نظر فرماندهى كل خاورميانه من يك «جاروى ناپسند» به شمار مى رفتم زيرا پيش از به دست گرفتن رسمى فرماندهى، فرمان صادر كرده بودم در حالى كه آن فرمان ها بدون كسب اجازه از فرماندهى كل بود و تمرد محسوب مى شد.
شب پانزدهم ماه اوت ۱۹۴۲ (۲۳ مرداد ۱۳۲۱) كه خيلى خسته بودم با لبخندى غير ارادى به خواب رفتم زيرا من به ارتشى فرمان مى دادم كه شخص ديگرى تصور مى كرد فرمانده آن ارتش است.
روز ۱۵ اوت ۱۹۴۲ (۲۴ مرداد ۱۳۲۱) ژنرال اوكينلك رفت و من عملاً دو روز قبل از رفتن او فرماندهى را بدون اجازه ستاد كل در دست گرفته بودم. ديگر مى بايستى جنگى را كه در تاريخ به نام «العلمين» شناخته شده است طراحى كنم و مى دانستم كه در ماه بعد فرمان حمله صادر خواهد شد.
«وينستون چرچيل» در روز ۱۹ ماه اوت (۲۸ مرداد ۱۳۲۱) در مراجعت از مسكو به قاهره آمد و من او را براى بازديد از لشگر هشتم بردم و طرح در هم شكستن رومل را برايش توضيح دادم.
من بعد از آن، تمامى نقشه هاى جنگ را در مركز فرماندهى سپاه هشتم طراحى مى كردم.
طرح هايى براى فريب دشمن
فريب دادن دشمن كار بسيار مهمى بود. يكى از جنبه هاى فريب دشمن «فريب بصرى» بود. ما طى تمركز دادن نيروهاى مهاجم خود در روز قبل از حمله به جاى وسايط نقليه دروغى، كاميون هاى حقيقى گذاشتيم ولى در مناطق عقب جبهه از وسايل دروغى استفاده كرديم و آنجا را مملو از وسايل نقليه وانمود كرديم. ديگر اين كه در جنوب، خط لوله آب گذاشتيم تا دشمن باور كند كه حمله از آن نقطه خواهد بود. البته انتشار خبرهاى دروغى هم به «فريب بصرى» كمك مى كرد.
من پيش از شروع حمله بزرگ پيامى براى ارتش هشتم فرستادم و در آن پيام گفتم:
«جنگى كه اكنون شروع مى شود يكى از جنگ هاى سرنوشت ساز تاريخ است. اين جنگ نقطه عطف جريان جنگ است. چشم همه جهانيان به ما دوخته شده است و همه نگرانند كه پيروزى جنگ نصيب كه خواهد شد؟ جوابش اين است:
ما وسايل درجه يك داريم، تانك هاى خوب داريم، توپ هاى ضد تانك خوب و توپخانه بسيار زياد داريم و عالى ترين نيروى هوايى دنيا از ما حمايت مى كند بنابراين بر ما واجب است، به هر سرباز و هر افسر كه بجنگد، بكشد و سرانجام پيروز شود.»
حمله روز۲۴ اكتبر ۱۹۴۲ (۲ آبان ۱۳۲۱) شروع شد و رومل كه تا آن زمان در جنگ صحرا پيروز بود شكست خورد.
درس هايى كه آموختيم
از هر جنگى مى توان هميشه مقدار زيادى درس فراگرفت. در ارتش بريتانيا علاقه داشتيم كه خود را در جزئيات غرق كنيم و اغلب اساسى را كه جزئيات بر آن قرار داشت از نظر دور مى داشتيم.
در اين جنگ سه مرحله وجود داشت و عمليات بنا بدان مراحل پيشرفت مى كرد.
اول - شكست صفوف دشمن
اين جنگ براى به دست آوردن موقعيت بود و يا جنگى بود براى به دست آوردن برترى تاكتيكى. در پايان مرحله ما مى بايستى چنان قرار گيريم و تعادل ما چنان باشد كه بتوانيم مرحله دوم را بى درنگ شروع كنيم و در حقيقت بايد برترى تاكتيكى به دست آوريم.
دوم- جنگ تن به تن
من اين جمله را به كار مى برم تا آنچه را كه مى دانم بايد بعد از شكستن صفوف دشمن به وجود مى آيد و آن هم عبارت از يك جنگ خونين و كشنده است، شرح دهم. در طى اين جنگ بايد نيروى دشمن را از پا درآوريم و آخرين ضربات را براى اضمحلال ارتش او به كار بريم.
سوم - حمله نهايى
لازم بود كه اين عمليات را به وسيله ضربات شديد بر نقاط انتخاب شده وارد كنيم. در طى جنگ تن به تن دشمن باور كرده بود كه حمله نهايى در جناح شمالى بر محور جاده شمالى انجام مى شود. دشمن نسبت به اين حمله حساسيت نشان داد و نيروهاى آلمانى را براى مواجه شدن با آن حملات در شمال متمركز كرده بود. ايتاليايى ها را براى حفظ جناح جنوبى قرار دادند ليكن ما ضربه اى سخت به خط فاصل آلمانى ها و ايتاليايى ها وارد آورديم و بر ايتاليايى ها در آن جبهه تسلط يافتيم.
ژنرال هايى كه از بدى جريان وضع متأثر مى شوند و فاقد شور انجام يافتن دستورات هستند و اراده اى ندارند و ادعاى عقل زياد مى كنند و آنقدر قدرت اخلاقى ندارند كه نقشه شان را تا به پايان انجام دهند، بى فايده هستند. اينان در واقع از بى فايده هم بدترند و اسباب خطر هستند زيرا هر نشانه انحراف و يا ترديد در موقعى كه جريان امور وضع بحرانى دارد اسباب به هم خوردن آنى تعادل مى شود. هيچ جنگى منجر به شكست نمى شود مگر آن كه سردار فرمانده تصور شكست را به خود راه دهد. اگر من استوار نمى ماندم و در انجام يافتن نقشه ام اصرار نمى ورزيدم در جنگ العلمين پيروز نمى شديم.
اگر دشمن شما براى جنگيدن استوار باشد و در جنگ به طور كامل شكست يابد، همه چيز به سود شما افزوده مى شود. شكست رومل از جنگ «علم حفا» شروع شد. آن جنگ نقطه عطف تغيير سرنوشت«جنگ صحرا» بود. پس از آن وى در نبرد العلمين از پا درآمد. رومل هرگز شكست نخورده بود او فقط تا آن زمان براى «به دست آوردن بنزين عقب مى نشست» ولى اين بار او به طور كامل شكست خورده بود. شكست نيروهاى محور در آفريقا ديگر قطعى بود به شرط آن كه، بيش از اين اشتباه نكنيم!