• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعارعمران صلاحی

Maryam

متخصص بخش ادبیات



یک بار
دری ممنوع را گشودی
از دهلیزهای تو در تو گذشتی
به نهری رسیدی
عقابی تو را ربود و به جزیره ای برد

روزی بادبانی از افق طلوع کرد
و سفینه ی تو را به ستاره ای برد پر از لبخند
اکنون دری دیگر
به وسوسه باز می شود

وارد می شوی
و نمی دانی که خارج شده ای

عمران صلاحی


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
صب زود
وقتی که باد
تو کوچه صداش می آد
میرم و فوری درو وا می کنم
داد می زنم :
-آی نسیم سحری !
یه دل پاره دارم چن می خری؟




عمران صلاحی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
گلدوزی

گوشه ی پارچه ای برفی رنگ
شاخه ها سبز شدند
روی هر شاخه ی گلی می روید
مادرم مثل بهار
گوشه ی پارچه گل می سازد
غنچه می رویاند
و نخ گلدوزی
شیره ی خام گیاهی ست که در ساقه ی گلها جاری ست
خواهرم توی حیاط
دوست دارد که گل از شاخه بچیند، اما گنجشکی روی درخت
خواب گل می بیند
ذهن گنجشک پر از عطر گل است
روی دیوار حیاط
گربه ای آمد و گل پرپر شد
مادرم مثل بهار
گوشه ی پارچه گل می سازد
نخ گلدوزی او کوتاه است
مادرم می ترسد
غنچه ها وا نشوند


عمران صلاحی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تعزیه

باد ها
نوحه خوان
بیدها
دسته ی زنجیرزن
لاله ها
سینه زنان حرم باغچه
بادها
در جنون
بیدها
واژگون
لاله ها
غرق خون
خیمه ی خورشید سوخت
برگ ها
گریه کنان ریختند
آسمان
کرده به تن پیرهن تعزیه
طبل عزا را بنواز ، ای فلک ...


عمران صلاحی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
کمر هفته

کمر هفته شکست
می توانم بروم پس فردا
نفسی تازه کنم
می توانم راحت
با تکان دادن دستم همه جا پر بزنم
می توانم بروم
و به فرمان دلم
سر دیوار تو دستی بزم برگردم
ای دل ِ خسته ، به پیش !
برویم
تا دیاری که در آن " ایست ، خبر دار " ی نیست
برویم
تا که چشمانم را
در خیابان بچرانم یک شب
مادرم
چای را دم کرده ست
و سماور سخن از آمدنم می گوید


عمران صلاحی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
خار

حتی تن نسیم ازین سیم خاردار
خونین است
شور گریز درمن
می جوشد
می خواهم
هر تکه ز لباس مرا خاری
بردارد و به باد سپارد
می خواهم
یک شب گلوله ای
بر شیشه ی سکوت پراند
سنگی
ای کاش بین ما
گر خار می کشیدند
با خارهای ساق گل سرخ
دیوار می کشیدند



عمران صلاحی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
نام تو

دفتر من در وسط
باد ورق می زند
برگی از آن می کند
نام تو در باغها
ورد زبان می شود


عمران صلاحی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
طیاره ی کاغذی

کودک
با تیر و کمان چوبی اش سنگی
انداخت
و بال پرنده
قوه ی جاذبه را
باور کرد
و خون پرنده خاک را تر کرد
در باغ پرنده ها
خزان آمده بود
در باغ پرنده ها
خزان
با تیر و کمان آمده بود
بر ساقه ی گل
پرنده معکوس نشست
تا ساقه ی گل نیز شکست
از شاخه
پرنده بود
که می افتاد
پرهای پرنده
برگ پاییز شدند
در باد
کودک
با تیر و کمان چوبی اش در باغ
فواره سنگ را بنا می کرد
وقتی
یک نقطه هم از پرنده در باغ نماند
کودک
طیاره ی کاغذی هوا می کرد !

عمران صلاحی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات


درخت را به نام برگ

بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!


عمران صلاحی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



پرندگان هستند
تا من و تو برایشان
دانه های کلمات بریزیم
پرندگان هستند
تا من و تو عشق را
فراموش نکنیم




عمران صلاحی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
OmranSalahi.jpg







هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم.
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم




عمران صلاحی
 
بالا