• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعاری از فریدون مشیری

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
كــوچـــه

اثری ماندگار از زنده یاد فریدون مشیری



بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر كن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!

با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،

باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشك در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید كه : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم


بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!

703.gif


كــوچـــه

سروده "هما میرافشار"

(پاسخی به اثر فریدون مشیری)

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم

703.gif


Room

اما هیچ فکر کردین که اگر زنده یاد آقا فریدون خان مشیری
میخواست اون شعر معروف و محبوب "کوچه" رو امروزه بگه،چطوری می سرود؟

آخه امروز دیگه همه چی کامپیوتری شده و فکر کنم این مضمون بیشتر به دوره و زمونه ی فعلی میاد ...
icon_arrow.gif


بی تو Online شبی باز از آن Room گذشتم
همه تن چشم شدم، دنبال ID ی تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم
شدم آن User دیوانه که بودم

وسط صفحه Room ،Desktop یاد تو درخشید
Ding صد پنجره پیچید

شکلکی زرد بخندید
یادم آمد که شبی با هم از آن Chat بگذشتیم

Room گشودیم و در آن PM دلخواسته گشتیم
لحظه ای بی خط و پیغام نشستیم

تو و Yahoo و Ding و دنگ
همه دلداده به یک Talk بد آهنگ

Windows و Hard و Mother Board
آریا دست برآورده به Keyboard

تو همه راز جهان ریخته در طرز سلامت
من بدنبال معنای کلامت

یادم آمد که به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این Room نظر کن

Chat آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به Email ی نگران است

باش فردا که PM ات با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این Log Out ،Room کن

باز گفتم حذر از Chat ندانم
ترک Chat کردن هرگز نتوانم نتوانم

روز اول که Email ام به تمنای تو پر زد
مثل Spam تو Inbox تو نشستم

تو Delet کردی ولی من نرمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو یک Hacker و من User مستم

تا به دام تو درافتم Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا Hack بنمودی. نرمیدم. نگسستم

Room ی از پایه فرو ریخت
Hacker ی Ignore تلخی زد و بگریخت

Hard بر مهر تو خندید
PC از عشق تو هنگید

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از User آزرده خبر هم

نکنی دگر از آن Room گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن Room گذشتم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
بابا لالا نکن،فریدون مشیری




سراپا درد افتادم به بستر
شب تلخی به جانم آتش افروخت
دلم در سینه طبل مرگ می کوفت
تنم از سوز تب چون کوره می سوخت
ملال از چهره مهتاب می
ریخت
شرنگ از جام مان لبریز میشد
به زیر بال شبکوران شبگرد
سکوت شب خیال انگیز می شد
چه ره گم کرده ای در ظلمت شب
که زار و خسته واماند ز رفتار
ز پا افتاده بودم تشنه بی حال
به جنگ این تب وحشی گرفتار
تبی آنگونه هستی سوز و جانکاه
که مغز استخوان را
آب می کرد
صدای دختر نازک خیالم
دل تنگ مرا بی تاب می کرد
بابا لالا نکن فریاد میزد
نمی دانست بابا نیمه جان است
بهار کوچکم باور نمی کرد
که سر تا پای من آتش فشان است
مرا می خواست تا او را به بازی
چو شب های دگر بر دوش گیرم
برایش قصه شیرین بخوانم
به
پیش چشم شهلایش بمیرم
بابا لالا نکن می کرد زاری
بسختی بسترم را چنگ می زد
ز هر فریاد خود صد تازیانه
بر این بیمار جان آهنگ می زد
به آغوشم دوید از گریه بی تاب
تن گرمم شراری در تنش ریخت
دلش از رنج جانکاهم خبر یافت
لبش لرزید و حیران در منآویخت
مرا
با دست های کوچک خویش
نوازش کرد و گریان عذر ها گفت
به آرامی چو شب از نیمه بگذشت
کنار بستر سوزان من خفت
شبی بر من گذشت آن شب که تا صبح
تن تبدار من یکدم نیاسود
از آن با دخترم بازی نکردم
که مرگ سخت جان همبازیم بود
 

eliza

متخصص بخش
اشعار زیبای فریدون مشیری


ای همیشه خوب<<خدا>>


ماهی همیشه تشنه ام

در زلال لطف بیکران تو.


میبرد مرا به هرکجا که میل اوست


موج دیدگان مهربان تو


زیر بال مرغکان خنده هات


زیر آفتاب داغ بوسه هات


-ای زلال پاک-!


جرعه جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویش


تا که پر شود تمام جان من ز تو!


ای همیشه خوب!


ای همیشه آشنا!


هر طرف که می کنم نگاه


تا همه کرانه های دور


عطر و خنده و ترانه می کند شنا


در میان بازوان تو!


ماهی همیشه تشنه ام


ای زلال تابناک!

یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی

ماهی تو جان سپرده روی خاک!





 

eliza

متخصص بخش
زرد و نیلی وبنفش

سبز و آبی و کبود!

با بنفشه ها نشسته ام،

سال های سال،

صبح های زود.

در کنار چشمه ی سحر

سر نهاده روی شانه های یکدگر،

گیسوان خیس شان به دست باد،

چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم،


رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم،

می تراود از سکوت دلپذیرشان،

بهترین ترانه،

بهترین سرود!

مخمل نگاه این بنفشه ها،

می برد مرا سبکتر از نسیم،

از بنفشه زار باغچه،

تا بنفشه زار چشم تو- که رسته در کنار هم-


زرد ونیلی وبنفش

سبز و آبی و کبود.

با همان سکوت شرمگین،

با همان ترانه ها وعطرها،

بهترین هرچه بود و هرچه هست،

بهترین هرچه هست و بود!


در بنفشه زار چشم تو

من ز بهترین بهشت ها گذشته ام

من به بهترین بهار ها رسیده ام.

ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من

لحظه های هستی من از تو پر شده ست

آه!

در تمام روز،

در تمام شب،

در تمام هفته،

در تمام ماه،

در فضای خانه، کوچه ، راه

در هوا، زمین،درخت،سبزه،آب،

در خطوط در هم کتاب،

در دیار نیلگون خواب!


ای جدایی تو بهترین بهانه ی گریستن!

بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام.

ای نوازش تو. بهترین امید زیستن!

در کنار تو

من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام.

در بنفشه زار چشم تو

برگ های زرد و نیلی و بنفش،

عطر های سبز و آبی و کبود،

نغمه های نا شنیده ساز می کنند،

بهتر از تمام نغمه ها و سازها!


روی مخمل لطیف گونه هات،

غنچه های رنگ رنگ ناز،

برگ های تازه تازه باز می کنند،

بهتر از تمام رنگ ها و رازها!


خوب خوب نازنین من!

نام تو مرا همیشه مست می کند

بهتر از شراب

بهتر از تمام شعر های ناب!


نام تو، اگرچه بهترین سرود زندگی است

من تو را به خلوت خدایی خیال خود:

«بهترین بهترین من» خطاب می کنم،

بهترین بهترین من!!


 

eliza

متخصص بخش
آنکس که درد عشق بداند
اشکی بر این سخن بفشاند:
این سان که ذره های دل بی قرار من
سر در کمند تو ، جان در هوای توست
شاید محال نیست که بعد از هزار سال ،
روزی غبار مارا ، آشفته پوی باد ،
در دور دست دشتی از دیده ها نهان ،
بر برگ ارغوانی،
-پیچیده با خزان-
یا پای جویباری،
-چون اشک ما روان-
پهلوی یکدگر بنشاند!
ما را به یکدگر برساند!
 

eliza

متخصص بخش
[FONT=Vazir,times,serif]همه می پرسند :

[FONT=Vazir,times,serif]- « چیست در زمزمه ی مبهم آب؟

[FONT=Vazir,times,serif]چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

[FONT=Vazir,times,serif]چیست در بازی آن ابر سپید،

[FONT=Vazir,times,serif]روی این آبی آرام بلند،

[FONT=Vazir,times,serif]که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

[FONT=Vazir,times,serif]چیست در خلوت خاموش کبوترها؟

[FONT=Vazir,times,serif]چیست در کوشش بی حاصل موج؟

[FONT=Vazir,times,serif]چیست در خنده ی جام؟

[FONT=Vazir,times,serif]که تو چندین ساعت

[FONT=Vazir,times,serif]مات و مبهوت به آن می نگری!؟»

[FONT=Vazir,times,serif]- نه به ابر ،

[FONT=Vazir,times,serif]نه به آب،

[FONT=Vazir,times,serif]نه به برگ

[FONT=Vazir,times,serif]نه به این آبی آرام بلند،

[FONT=Vazir,times,serif]نه به این خلوت خاموش کبوترها،

[FONT=Vazir,times,serif]نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

[FONT=Vazir,times,serif]من به این جمله نمی اندیشم.

[FONT=Vazir,times,serif]من،مناجات درختان را، هنگام سحر

[FONT=Vazir,times,serif]رقص عطر گل یخ را با باد

[FONT=Vazir,times,serif]نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه

[FONT=Vazir,times,serif]صحبت چلچله ها را با صبح

[FONT=Vazir,times,serif]نبض پاینده ی هستی را در گندم زار

[FONT=Vazir,times,serif]گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل

[FONT=Vazir,times,serif]همه را می شنوم

[FONT=Vazir,times,serif]می بینم

[FONT=Vazir,times,serif]من به این جمله نمی اندیشم!

[FONT=Vazir,times,serif]به تو می اندیشم

[FONT=Vazir,times,serif]ای سرا پا همه خوبی،

[FONT=Vazir,times,serif]تک و تنها به تو می اندیشم.

[FONT=Vazir,times,serif]همه وقت

[FONT=Vazir,times,serif]همه جا

[FONT=Vazir,times,serif]من به هر حال که باشم به تو می اندیشم.

[FONT=Vazir,times,serif]تو بدان این را، تنها تو بدان

[FONT=Vazir,times,serif]تو بیا

[FONT=Vazir,times,serif]تو بمان با من،تنها تو بمان

[FONT=Vazir,times,serif]جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

[FONT=Vazir,times,serif]من فدای تو به جای همه گلها تو بخند.

[FONT=Vazir,times,serif]اینک این من که به پای تو در افتادم باز

[FONT=Vazir,times,serif]ریسمانی کن از آن موی دراز،

[FONT=Vazir,times,serif]تو بگیر،

[FONT=Vazir,times,serif]تو ببند!

[FONT=Vazir,times,serif]تو بخواه

[FONT=Vazir,times,serif]پاسخ چلچله ها را تو بگو

[FONT=Vazir,times,serif]قصه ی ابر هوا را ، تو بخوان

[FONT=Vazir,times,serif]تو بمان با من، تنها تو بمان

[FONT=Vazir,times,serif]در رگ ساغر هستی تو بجوش

[FONT=Vazir,times,serif]من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است

[FONT=Vazir,times,serif]آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!!


 

eliza

متخصص بخش
آهی کشید غمزده پیری سپید موی

افکند صبحگاه ، در آیینه چون نگاه

در لابلای موی چو کافور خویش دید

یک تار مو سیاه!

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد.

در خاطرات تیره و تاریک خود دوید.

سی سال پیش ، نیز، در آیینه دیده بود :

یک تار مو سپید!

در هم شکست چهره ی محنت کشیده اش

دستی به موی خویش فرو برد و گفت: وای!

اشکی به روی آینه افتاد و ناگهان

بگریست های های!

دریای خاطرات زمان گذشته بود

هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید

در کام موج، ضجه ی مرگ غریق را

از دور می شنید.

طوفان فرو نشست، ولی دیدگان پیر

می رفت باز در دل دریا به جستجو

در آب های تیره ی اعماق خفته بود:

یک مشت آرزو...!
 

eliza

متخصص بخش
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]نغمه ی خاطر نواز مرغ شب،

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]کاروان ماه را همراه بود.

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]نیمه شب ها آسمان را عالمی است.

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]آه اگر این آسمان بی ماه بود!

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]از جهان آرزوها، بوی جان

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]بر فراز باغ دامن می کشید

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]از بهشت نسترن ها می گذشت

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]بال خود بر گونه ی من می کشید

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]اختران قندیل ها آویخته

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]زیر سقف معبد نیلوفری

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]کهکشان لرزنده همچون دود عود

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]می کند در بزم ماه افسونگری.

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]رازهای خفته در آفاق دور

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]در سکوت نیمه شب جان می گرفت

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]پر به سوی آسمان ها می گشود

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]دامن ماه درخشان می گرفت.

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]خوش تر از شب های مهتاب بهار

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]عالمی دیگر کجا دارد خدا؟

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]عالم عشق و امید آرزوست

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]عالم تنهایی و اندیشه ها.

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]در فضایی روشن و بی انتها

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]راه ، سوی آسمان ها باز بود

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]چشمه ی نور و صفای ماهتاب

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]روح من دیوانه ی پرواز بود!

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]نیمه شب بر عالم افلاکیان

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]با دلی افسرده می کردم نگاه

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]همچنان در پهن دشت اشتیاق

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]کاروان ماه می پیمود راه...

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]اشک حسرت چهره ام را می گداخت

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]دیگر از غم طاقت و تابم نبود

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]زانکه در این کوره راه زندگی

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]آسمانم بود و مهتابم نبود!

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]پرده ی جانکاه ظلمت را بسوز!

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]ای دل من شعله ی آهت کجاست؟

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]جانم از این تیرگی بر لب رسید

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]آسمان عمر من، ماهت کجاست؟
 

eliza

متخصص بخش
زندگی در چشم من شبهای بی مهتاب را ماند،

شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند،

ابر بی باران اندوهم،

خار خشک سینه کوهم،

سال ها رفته است کز هر آرزو خالی است آغوشم،

نغمه پرداز جمال و عشق بودم،- آه-

حالیا، خاموش خاموشم،

یاد از خاطر فراموشم!

روز چون گل، می شکوفد بر فراز کوه

عصر، پر پر می شود این نو شکفته- در سکوت دشت-

روزها اینگونه پرپر گشت

لحظه های بی شکیب عمر

چون پرستوهای بی آرام در پرواز

رهروان را چشم حسرت باز...

اینک اینجا شعر و ساز و باده آماده است،

من- که جام هستیم از اشک لبریز است – می پرسم:

«در پناه باده باید رنج دوران را زخاطر برد؟

با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد؟

در نوای ساز باید ناله های روح را گم کرد؟»

ناله ی من می تراود از در و دیوار

آسمان- اما سرا پا گوش و خاموش است!

همزبانی نیست تا گویم به زاری- ای دریغ-

دیگرم مستی نمی بخشد شراب،

جام من خالی شدست از شعر ناب،

ساز من: فریادهای بی جواب!

نرم نرم از راه دور

روز، چون گل می شکوفد بر فراز کوه

روشنایی می رود در آسمان بالا

ساغر ذرات هستی از شراب نور سر شار است- اما من:

همچنان در ظلمت شبهای بی مهتاب،

همچنان پژمرده درپهنای این مرداب،

همچنان لبریز از اندوه می پرسم :

- «جام اگر بشکست؟

ساز اگر بگسست؟

شعر اگر دیگر به دل ننشست؟»...
 

eliza

متخصص بخش
بر نگه سرد من به گرمي خورشيد

مي نگرد هر زمان دو چشم سياهت

تشنه ي اين چشمه ام، چه سود، خدا را

شبنم جان مرا نه تاب نگاهت


جز گل خشكيده اي و برق نگاهي

از تو در اين گوشه يادگار ندارم

زان شب غمگين كه از كنار تو رفتم

يك نفس از دست غم قرار ندارم


اي گل زيبا، بهاي هستي من بود

گر گل خشكيده اي ز كوي تو بردم

گوشه ي تنها، چه اشك ها كه فشاندم

وان گل خشكيده را به سينه فشردم


آن گل خشكيده، شرح حال دلم بود

از دل پر درد خويش با تو چه گويم؟

جز به تو، از سوز عشق با كه بنالم

جز ز تو، درمان درد، از كه بجويم؟


من، دگر آن نيستم، به خويش مخوانم

من گل خشكيده ام، به هيچ نيرزم

عشق فريبم دهد كه مهر ببندم

مرگ نهيبم زند كه عشق نورزم


پاي اميد دلم اگر چه شكسته است

دست تمناي جان هميشه دراز است

تا نفسي مي كشم ز سينه ي پر درد

چشم خدا بين من به روي تو باز است
***
 

eliza

متخصص بخش
هان اي پدر پير كه امروز

مي نالي از اين درد روانسوز

علم پدر آموخته بودي

واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي

***

افسرده تن و جان تو در خدمت دولت

قاموس شرف بودي و ناموس فضيلت

وين هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت

چل سال غم رنج ببين با تو چها كرد

دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا كرد

چل سال تو را برده ي انگشت نما كرد

وآنگاه چنين خسته و آزرده رها كرد

***

از مادر بيچاره من ياد كن امروز :‌

هي جامه قبا كرد

خون خورد و گرو داد و غذا كرد و دوا كرد

جان بر سر اين كار فدا كرد

***

هان ! اي پدر پير ،

كو آن تن و آن روح سلامت ؟

كو آن قد و قامت ؟

فرياد كشد روح تو ، فرياد ندامت !

***

علم پدر آموخته بودي

واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي

از چشم تو آن نور كجا رفت ؟‌

آن خاطر پر شور كجا رفت ؟

ميراث پدر هم سر اين كارهبا رفت

وان شعله كه بر جان شما رفت

دودش همه بر ديده ما رفت

***

چل سال اگر خدمت بقال نمودي

امروز به اين رنج گرفتار نبودي

***

هان اي پدر پير !

چل سال در اين مهلكه راندي

عمري به تما شا و تحمل گذراندي

ديدي همه ناپاكي و خود پاك بماندي

آوخ كه مرا نيز بدين ورطه كشاندي

***

علم پدر آموخته ام من !

چون او همه در دام بلا سوخته ام من

چون او همه اندوه و غم آموخته ام من

***

اي كودك من ! مال بيندوز !

وان علم كه گفتند مياموز !

*****
 

eliza

متخصص بخش
اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
ما در تو به چشم دوستي مي بينيم
اي دوست مبين به چشم دشمن ما را
***
 

eliza

متخصص بخش
لب دريا، نسيم و آب و آهنگ،

شكسته ناله هاي موج بر سنگ.

مگر دريا دلي داند كه ما را،

چه توفان ها ست در اين سينه تنگ !

***

تب و تابي ست در موسيقي آب

كجا پنهان شده ست اين روح بي تاب

فرازش، شوق هستي، شور پرواز،

فرودش : غم؛ سكوتش : مرگ ومرداب !

***

سپردم سينه را بر سينه كوه

غريق بهت جنگل هاي انبوه

غروب بيشه زارانم در افكند

به جنگل هاي بي پايان اندوه !

***

لب دريا، گل خورشيد پرپر !

به هر موجي، پري خونين شناور !

به كام خويش پيچاندند و بردند،

مرا گرداب هاي سرد باور !

***

بخوان، اي مرغ مست بيشه دور،

كه ريزد از صدايت شادي و نور،

قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه

هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !

***

لب دريا، غريو موج و كولاك،

فرو پيچده شب در باد نمناك،

نگاه ماه، در آن ابر تاريك؛

نگاه ماهي افتاده بر خاك !

***

پريشان است امشب خاطر آب،

چه راهي مي زند آن روح بي تاب !

« سبكباران ساحل ها » چه دانند،

«شب تاريك و بيم موج و گرداب » !

***

لب دريا، شب از هنگامه لبريز،

خروش موج ها: پرهيز ... پرهيز ... ،

در آن توفان كه صد فرياد گم شد؛

چه بر مي آيد از واي شباويز ؟!

***

چراغي دور، در ساحل شكفته

من و دريا، دو همراز نخفته !

همه شب، گفت دريا قصه با ماه

دريغا حرف من، حرف نگفته !
*****
 

eliza

متخصص بخش
دريا، - صبور وسنگين -

مي خواند و مي نوشت

- "... من خواب نيستم !

خاموش اگر نشستم ،

مرداب نيستم !

روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم

روشن شود كه آتشم و آب نيستم !"

***
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد


چه صدف ها که به دریای وجود
سینه هاشان ز گهر خالی بود
ننگ نشناخته از بی هنری
شرم ناکرده از این بی گهری
سوی هر درگهشان روی نیاز
همه
جا سینه گشایند به ناز
زندگی دشمن دیرینه من
چنگ انداخته در سینه من
روز و شب با من دارد سر جنگ
هر نفس از صدف سینه تنگ
دامن افشان گهر آورده به چنگ
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
گل امید


وا هوای بهار است و باده باده ناب
به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست
که خودش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم از این جهان خراب
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
گرفتار


لب خشکم ببین چشم ترم را
بیا از باده پر کن ساغرم را
دلم در تنگنای این قفس مرد
رسید آن دم که بگشایی پرم را
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
چشم من روشن


آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
ن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
دل پر درد فریدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
پشیمان


وفادار تو بودم تا نفس بود
دریغا همنشینت خار و خس بود
دلم را بازگردان
همین جان سوختن بس بود بس بود
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
پرستو


ستاره گم شد و خورشید سر زد
پرستویی به بام خانه پر زد
در آن صبحم ثفای آرزویی
شب اندیشه را رنگ سحر زد
پرستو باشیم و از دام این خاک
گشایم پر به سوی
بام افلاک
ز چشم انداز بی پایان گردون
در آویزم به دنیایی طربناک
پرستو باشم و از بام هستی
بخوانم نغمه های شوق و مستی
سرودی سر کنم با خاطری شاد
سرود عشق و ‌آزادی پرستی
پرستو باشم از بامی به بامی
صفای صبح را گویم سلامی
بهاران را برم هر جا نویدی
جوانان را دهم هر سو پیامی
تو هم روزی اگر پرسی ز حالم
لب بامت ز حال دل بنالم
وگر پروا کنم بر من نگیری
که می ترسم زنی سنگی به بالم
 
بالا