• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعاری از مسعود فردمنش

sasan

Banned
ا ی عاشق در انتظار چه نشستی

در انتظار بادها ی پائیزی ?

باران های بهاری ?

برگها ی زرد

و یا شکوفه های ارغوانی

در انتظار کدامی ?

انتظار بیهوده ست ، پنجره را باز کن

جدار را بشکن

غبار را بشوی

و خاطره ها را به خاطره ها بسپار

تا پایان ، پایانها مانده است

این است زندگی

این است روزگار
 

sasan

Banned
شعر "اشک ناکامی" از دفتر شعر "برگ زردی در بهار" شاعر "مسعود فردمنش"

بریز ا ی اشک ناکامی
بریز از بی سرانجامی
*

که نفرین دلی ، قلبی شکسته
پس این بی سرانجامی نشسته
که آه سینه سوز مهربونی
سر راه مرا از پیش بسته
**

دلم رنجیده از زخم زبونها
به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها
***

خیال کردم یکی دلسوزمونه
اگه موندیم توی کار زمونه
خیال کردم یکی داره هوای کار مارو
برای گریه هام دل می سوزونه
****

دلم رنجیده از زخم زبونها
به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها
 

sasan

Banned
شعر "اطاق خالی" از دفتر شعر "برگ زردی در بهار" شاعر "مسعود فردمنش"

من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم
تا از اینجا بروم
من به دنبال اطاقی خالی ، کز دل پنجره اش
عطر گل بوته ئ شبنم زده یی می گذرد
کز دل پنجره اش
ناله و سوز نی غمزده یی می گذرد
روزها می گردم
تا از اینجا بروم

من به دنبال گلیمی ساده
سقفی از چوب و حصیر
سر دری افتاده
من به دنبال هوا ی خنک آزادی
و دری پنجره یی باز به یک آبادی
روزها می گردم تا از اینجا بروم

من به دنبال هوایی نه چنین آلوده
روزگاری نه چنین افسرده
روزهایی نه چنین پژمرده
روزها می گردم
تا از اینجا بروم

من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم
کز سر کوچه ئ آن
جوی آبی ، چشمه یی می گذرد
که مرا عصر به عصر
به تماشا ببرد

کاش که پیرزنی
صاحب یک بز پیر
با دو تا مرغ و خروس
و سگی بازیگوش
کاش همسایه ئ دیوار به دیوار اطاقم باشد
کاش که توی حیاطش باشد
دو سه تایی از درختان بلند
چند تایی نارنج
و چناری که کلاغی هر روز
به سراغش برود
و من
هر روز
به عشق گل روشان بروم پنجره را باز کنم
 

sasan

Banned
شعر "بابا بیا" از دفتر شعر "برگ زردی در بهار" شاعر "مسعود فردمنش"

بابا منو تنها نذار
با این وجود بی قرار
ماند ز تو گر بروی
طفل یتیمی یادگار
تا من نگریم زار زار
بابا بیا بابا بیا
*

بازنده گشتم در قمار
بودم گر از بازی کنار
در حیرت و اندیشه ام
از دست کار روزگار
خواهم تو را دیوانه وار
بابا بیا بابا بیا
**

بابا چه سخته زندگی
دور از تو وآغوش تو
بوی تو را دارد هنوز
این آخرین تنپوش تو
بهشتم بود رو دوش تو
بابا بیا بابا بیا
***

از یاد خود بردی مگر
سیما ی معصوم مرا
رفتی ولی جایت هنوز
خالی بود در این سرا
یاد آور این دردانه را
بابا بیا بابا بیا
****

بابا نمی دانی چه ها
از دوری تو می کشم
دستی دگر نمی کند
با گرمیش نوازشم
این گشته تنها خواهشم
بابا بیا بابا بیا
*****

بابا چه ها کردی که من
تنها تو را خواهم ز جان
برگرد و شادم کن دگر
تا زنده ام پیشم بمان
قدر وفا ی من بدان
بابا بیا بابا بیا
******

ایکاش در خانه ئ ما
روح تو بود و جسم تو
پیچیده افسوس این زمان
تنها طنین اسم تو
این بود راه و رسم تو? بابا بیا بابا بیا
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



چه حکمتی است


وقتی نگاه می کردم
از گل به خار رسیدم
با خود گفتم
پروردگارا !
چه فلسفه یی ست
در این همسایگی؟
و چه حکمتی ست در این بیگانگی؟
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



پرواز با تو باید


پرواز با تو باید
گر پر شکسته در باد
آغاز هر کجا شد
پایان هر کجا باد
گر تابش از تو باشد
خورشید بی فروغ ست
از چشم من چنین ست
گر پوچ ، یا دروغ ست
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : شعر "بابا بیا" از دفتر شعر "برگ زردی در بهار" شاعر "مسعود فردمنش"





نریزه آبرویی


با هم بیاین دعا کنیم
خدامونو صدا کنیم
که آسمون بباره
فراوونی بیاره
ازش بخوایم برامون
سنگ تموم بذاره
راه ها ی بسته وا شه
هیچکی غریب نباشه
صورت و شکل هیچکس
مردم فریب نباشه
شفا بده مریضو
خط بزنه ستیزو
رو هیچ دیوار و بومی
نخونه جغد شومی
خودش می دونه داره
هر کسی آرزویی
این باشه آرزومون
نریزه آبرویی
دعا کنیم رها شن
اونا که توی بندن
از بس نباشه نا اهل
زندونا رو ببندن
سیاه و سفید یه رنگ بشه
زشتی هامون قشنگ بشه
کویرا آباد بشن
اسیرا آزاد بشن
خودش می دونه داره
هر کسی آرزویی
این باشه آرزومون نریزه آبرویی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



حادثه



آن لحظه كه از نياز، انسان
دارد نه كم از هوای حيوان
يک دانه ی گندم طلايی
از تشت طلا گرانبهاتر
در حادثه های ناگهانی
سالم از مريض مبتلاتر
آسوده مباش كه بي نيازی
يک آن دگر پر از نيازی
آنجا كه تو فرعون زمانی
در تيررس باد خزانی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




چشم انتظار



ای كه سياهه چشمات همرنگ روزگارم
از دست تو چه روز و چه روزگاری دارم

هزار تا وعده دادی نيومدی مارو كاشتی
اين دل مهربونو چشم‌انتظار گذاشتی

براي بی‌وفايی هزار بهونه داری
هزار و يک شكايت از اين زمونه داری

چشم‌انتظارم نذار تاريك و تارم نذار
بيشتر از اين غصه رو، رو كوله‌بارم نذار

چه روز و روزگاريه وای چه شبای تاريه
دل پی بیقراری و عاشق ما فراريه

اون روز و روزگاری بود زمستون و بهاری بود
تو شادی و تو غصه‌مون حال و هوای ياری بود

برای بی‌وفايی هزار بهونه داری
هزار و يک شكايت از اين زمونه داری

چشم‌انتظارم نذار تاريک و تارم نذار
بيشتر از اين غصه رو رو كوله‌بارم نذار



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



پرنده ها



منو می کشی بکش ولی به دشمنم خبر نده
هر چی دارم آتیش بزن پرنده هام و پر نده
اونا یه یادگارند عشقای روزگارند
غصه ی ما رو خوردند باز غم ما رو دارند
تو آسمون عشقم برام پرنده بودی
یه یار مهربون با یه دنیا خنده بودی

چی شد بهونه کردی
رفتی که برنگردی
چی شد خبر ندادی
شکوه رو سر ندادی
خوب شد پرنده هام و
یکی یکی پر ندادی

چی شد بهونه کردی
رفتی که برنگردی
چی شد خبر ندادی
شکوه رو سر ندادی
خوب شد پرنده هام و
یکی یکی پر ندادی

منو می کشی بکش ولی به دشمنم خبر نده
هر چی دارم آتیش بزن پرنده هام و پر نده پر نده پرنده
اونا یه یادگارند عشقای روزگارند
غصه ی ما رو خوردند باز غم ما رو دارند
توو آسمون عشقم برام پرنده بودی
یه یار مهربون با یه دنیا خنده بودی

 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات



بی تو هیچم

تو یــادم کن فرامــوشـم
تو روشن کن که خاموشم
نبــر عشــقـو از آغوشـم

بگـو قـلـبـت پشـیــمـونـه
نبر عشــقـو از این خونـه
تو بـــاور کن کــــلام مـن

مجنون تر از تو عاشق نمی بینم
اشکامو پاک کن محتاج تسکینم
آرامـش مـن ای عشـق دیریـنـم
بی تو هیچم بی تو مـی مـیــرم

ای سر نوشت سازم ای بال پروازم
پـایـان ندارم بگـو که آغازم

من رفته از یادم گـم گشـتـه فریادم
بـی تـو اسـیـرم بـا تـو آزادم

مجنون تر از تو عاشق نمی بینم
اشکامو پاک کن محتاج تسکینم
آرامـش مـن ای عشـق دیریـنـم
بی تو هیچم بی تو مـی مـیــرم

مجنون تر از تو عاشق نمی بینم
اشکامو پاک کن محتاج تسکینم
آرامـش مـن ای عشـق دیریـنـم
بی تو هیچم بی تو مـی مـیــرم

می میرم
می میرم
می میرم

 

baroon

متخصص بخش ادبیات
خار


خارم اگر از خواری
خارم تو مپنداری
دانم كه مرا با گل
يكجا تو نگهداری

گل را تو به آن گويی
كه از عشق معطر شد
آن گل كه فقط گل بود
در حادثه پر پر شد

سودای تو را دارم
من از دل و از جانم
گفتند كه پيدا شو
ديدند كه پنهانم

گفتند كه پيدا كن
خود را و تو را با هم
گفتم كه پيدا هست
در هر نفس آدم

پيداست و من پنهان
من در تن و او در جان
يك آن نظری كردم
در خود گذری كردم

ديدم كه نه در دوری
نزديك تر از نوری
در راه عبور از تو
من اين همه دور از تو

يك عمر نينديشم
هيهات، تو در پيشم
چشم است كه بينا نيست
در عشق كه اين ها نيست



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



سکوت



باز آ كه برويد باز، دل گل خزانش را
باز آ كه ببويد باز، عشق جاودانش را

باز آ كه بگويد باز، دل درد نهانش را
باز آ كه بجويد باز، دل جا و مكانش را
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



شکایت


سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره
خودش گیره گرفتار

همون بهتر که ساکت باشه این دل
جدا از این ضوابط باشه این دل
از این بدتر نشه رسوایی ما
که تنهاتر نشه تنهایی ما

که کار ما گذشته از شکایت
هنوز هم پایبندیم در رفاقت
می ریزه تو خودش دل غصه هاشو
آخه هیچ کس نمی خواد قصه هاشو

کسی جرمی نکرده گر به ما
این روز ها عشقی نمی ورزه
بهایی داشت این دل پیشترها
که این روزها نمی ارزه

سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره
خودش گیره گرفتاره



 

baroon

متخصص بخش ادبیات


ای عاشق‎


ای عاشق در انتظار چه نشستی؟‎
در انتظار بادهای پایيزی؟‎
باران های بهاری؟‎
برگ های زرد؟‎
و يا شكوفه های ارغوانی؟‎
در انتظار كدامی؟‎
انتظار بيهوده ست!‏
‏ پنجره را باز كن‎
جدار را بشكن‎
غبار را بشوی‎
و خاطره ها را به خاطره ها بسپار‎
تا پايان، پايان ها مانده است‎
اين است زندگی!‏‎
اين است روزگار!‏
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


اشک ناكامی


بريز ای اشک ناكامي
بريز از بی سرانجامی

كه نفرين دلی، قلبی شكسته
پس اين بی سرانجامی نشسته

كه آه سينه سوز مهربونی
سر راه منو از پيش بسته

دلم رنجيده از زخم زبون ها
به ظاهر مهربونی ديدن از نامهربون ها

خيال كردم يكی دلسوزمونه
اگه مونديم توی كار زمونه

خيال كردم يكی داره هوای كار مارو
برای گريه هام دل می سوزونه

دلم رنجيده از زخم زبون ها
به ظاهر مهربونی ديدن از نامهربون ها

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


اطاق خالی


من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم
تا از اينجا بروم
من به دنبال اطاقی خالی، كز دل پنجره اش
عطر گل بوته ی شبنم زده ای می گذرد
كز دل پنجره اش
ناله و سوز نی غمزده ای می گذرد
روزها می گردم
تا از اينجا بروم

من به دنبال گليمی ساده
سقفی از چوب و حصير
سر دری افتاده
من به دنبال هوای خنک آزادی
و دری پنجره ای باز به يک آبادی
روزها می گردم تا از اينجا بروم

من به دنبال هوايی نه چنين آلوده
روزگاری نه چنين افسرده
روزهايی نه چنين پژمرده
روزها می گردم
تا از اينجا بروم

من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم
كز سر كوچه ی آن
جوی آبی، چشمه ای می گذرد
كه مرا عصر به عصر
به تماشا ببرد

كاش كه پيرزنی
صاحب يک بز پير
با دو تا مرغ و خروس
و سگی بازيگوش
كاش همسايه ی ديوار به ديوار اطاقم باشد
كاش كه توی حياطش باشد
دو سه تايی از درختان بلند
چند تايی نارنج
و چناری كه كلاغی هر روز
به سراغش برود
و من
هر روز
به عشق گلِ روشان بروم پنجره را باز كنم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



بابا بيا


بابا منو تنها نذار
با اين وجود بیقرار
ماند ز تو گر بروی
طفل يتيمی يادگار
تا من نگريم زار زار
بابا بيا بابا بيا

بازنده گشتم در قمار
بودم گر از بازی كنار
در حيرت و انديشه ام
از دست كار روزگار
خواهم تو را ديوانه وار
بابا بيا بابا بيا

بابا چه سخته زندگی
دور از تو وآغوش تو
بوی تو را دارد هنوز
اين آخرين تنپوش تو
بهشتم بود رو دوش تو
بابا بيا بابا بيا

از ياد خود بردی مگر
سيمای معصوم مرا
رفتی ولی جايت هنوز
خالی بود در اين سرا
ياد آور اين دردانه را
بابا بيا بابا بيا

بابا نمی دانی چه ها
از دوری تو مي كشم
دستی دگر نمی كند
با گرميش نوازشم
اين گشته تنها خواهشم
بابا بيا بابا بيا

بابا چه ها كردی كه من
تنها تو را خواهم ز جان
برگرد و شادم كن دگر
تا زنده ام پيشم بمان
قدر وفای من بدان
بابا بيا بابا بيا

اي كاش در خانه ی ما
روح تو بود و جسم تو
پيچيده افسوس اين زمان
تنها طنين اسم تو
اين بود راه و رسم تو؟
بابا بيا بابا بيا
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


یوسف کنعان



یوسفم بستم دگر بار سفر
یوسفم کنعان نمیخواهم دگر
بر زلیخایی دگر دل دلده ام
از هوای عشق تو افتاده ام

در دل افسانه ها جانانه ام را یافتم
آتشی بودم من و پروانه ام را یافتم
ای که از ما دل بریدی و به دنیا باختی
رفتی و با رفتنت دنیای ما را ساختی

ای خدای دل ببین اکنون به کفر افتاده ام
من زلیخایی دگر را در دلم جا داده ام
با من عاشق تو بد کردی ز یادم میرود
من دعا کردم خدا هم از گناهت بگذرد

یوسفم بستم دگر بار سفر
یوسفم کنعان نمیخواهم دگر
بر زلیخایی دگر دل دلده ام
از هوای عشق تو افتاده ام

می روم در قعر چاهی من سفر
تا نماند از من یوسف خبر
من به عشق روشنایی می روم
من به دنبال رهایی می روم

یوسفم بستم دگر بار سفر
یوسفم کنعان نمیخواهم دگر
بر زلیخایی دگر دل دلده ام
از هوای عشق تو افتاده ام

تو هنوز اندر غم و اندر خم یک کوچه ای
من هزاران کوره راه و راه را طی کرده ام
از حقیقت می گریزی و ز من بیگانه ای
من به دنبال حقیقیت چاه را طی کرده ام

آنقدر آسان نبود گر تو حقیقیت داشتی
عاشقی بودم من و دیوانه ام پنداشتی
یوسفم من عاقبت از عشق کنعان سوختم
زندگی دادم بسی تا درس عشق آموختم

یوسفم بستم دگر بار سفر
یوسفم کنعان نمیخواهم دگر
بر زلیخایی دگر دل دلده ام
از هوای عشق تو افتاده ام

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


ننه



پشت درو ننداختی ننه
با خوب و بدم ساختی ننه
سرمو بگیر تو دامنت
قربون بوی پیرهنت

دنیا رو می خواستی برام
عمرتو گذاشتی به پام
عشق تو فقط زیارت
نماز بود و عبادت

حرف و حدیثت منم
عاشق گیست منم
سفیده مثل برفه
راس راسی خیلی حرفه

به انتظار دیدنم نشستی
چفت درو به عشق من نبستی
نشستی هی خدا خدا می کنی
اسم منو همه ش صدا می کنه

دنیا رو می خواستی برام
عمرت و گذاشتی به پام
عشق تو فقط زیارت
نماز بود و عبادت

حرف و حدیثت منم
عاشق گیست منم
سفیده مثل برفه
راس راسی خیلی حرفه

دل ناگرونم تویی
آروم جونم تویی
دل ناگرونت منم
آروم جونت منم
 
بالا