• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار حافظ (غزلیات)

eliza

متخصص بخش


الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها


که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

eliza

متخصص بخش



صلاح کار کجا و من خراب کجا

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجاشمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
 

eliza

متخصص بخش
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
 

eliza

متخصص بخش

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را


صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبان بادپیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده ی روشنایی

درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی

نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی؟

ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشایی

عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد می‌برد شیوه ی بی‌وفایی

دل خسته ی من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی

می صوفی افکن کجا می‌فروشند؟
که در تابم از دست زهد ریایی

رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبوده‌ست خود آشنایی

مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی

بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم صحبت بد جدایی جدایی

مکن «حافظ» از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده کار خدایی
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
هــمــای اوج ســعـادت بـه دام مـا افـتـد
اگــر تــو را گــذری بــر مــقــام مـا افـتـد

حــبــاب وار بــرانــدازم از نـشـاط کـلـاه
اگـر ز روی تـو عـکـسـی به جام ما افتد

شــبــی کـه مـاه مـراد از افـق شـود طـالـع
بــود کــه پــرتــو نـوری بـه بـام مـا افـتـد

بــه بــارگــاه تـو چـون بـاد را نـبـاشـد بـار
کــی اتــفــاق مــجــال ســلــام مــا افــتـد

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم
کـه قـطـره‌ای ز زلـالـش بـه کـام مـا افتد

خـیـال زلـف تو گفتا که جان وسیله مساز
کـز ایـن شـکـار فـراوان بـه دام مـا افـتد

بــه نـاامـیـدی از ایـن در مـرو بـزن فـالـی
بــود کـه قـرعـه دولـت بـه نـام مـا افـتـد

ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نـسـیـم گـلـشـن جـان در مـشام ما افتد

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بيداد کني شرط مروت نبود



ما جفا از تو نديديم و تو خود نپسندي
آن چه در مذهب ارباب طريقت نبود



خيره آن ديده که آبش نبرد گريه عشق
تيره آن دل که در او شمع محبت نبود



دولت از مرغ همايون طلب و سايه او
زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود



گر مدد خواستم از پير مغان عيب مکن
شيخ ما گفت که در صومعه همت نبود



چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکيست
نبود خير در آن خانه که عصمت نبود



حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود ...

 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به «عشق» دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست


ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد؟
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست

او را به چشم «پاک» توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه ی آن «ماه پاره» نیست

فرصت شمر طریقه ی رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریه ی «حافظ» به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست


224157_182638471787411_3598715_n.jpg
 

parisa

متخصص بخش
با سلام.
می خوام دراین تاپیک کل غزلیات حافظ بدون کم وکاست بذارم امیدوارم که در حفظ نظم تاپیک دوستان کمک کنند....
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱
الا يا ايها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فرياد می دارد که بربنديد محمل ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گويد
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
شب تاريک و بیم موج و گردابی چنین هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها
حضوری گ رهمی خواهی از او غايب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۵
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم ديدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای ياران فرصت شمار يارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلمت
روزی تفقدی کن درويش بی نوا را
آسايش دو گیتی تفسیر اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نم یپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخباثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاين کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آيینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید اين خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۶
به ملزمان سلطان که رساند اين دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب ديوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فريب او بینديش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از اين چه سود داری که نمی کنی مدارا
همه شب در اين امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنايان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رويت بنما عذار ما را
به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۷
صوفی بیا که آينه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاين حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
در بزم دور يک دو قدح درکش و برو
يعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلم را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحم غلم را
حافظ مريد جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ايام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم اين دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلن
ما نمی خواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از اين باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینه نالن من
سوخت اين افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نم یبینم ز خاص و عام را
با دلرامی مرا خاطر خوش است
کز دلم يک باره برد آرام را
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن
هر که ديد آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شبعاقبت روزی بیابی کام را
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۹
رونق عهد شباب است دگر بستان را
می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم اين قوم که بر دردکشان م یخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلک کشی ايوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۰
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست ياران طريقت بعد از اين تدبیر ما
ما مريدان روی سوی قبله چون آريم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنین رفته ست در عهد ازل تقدير ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلن ديوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آيتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آيا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۱
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ يار ي دده ايم
ای ب یخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز ياد به عمدا چه می بری
خود آيد آن که ياد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلل شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکی همی فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دريای اخضر فلک و کشتی هلل
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۲
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم ديدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد يا برآيد چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر ديده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای
بو که بويی بشنويم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید
زينهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پريشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر اين ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوريم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شمايیم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شما
می کند حافظ دعايی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳
می دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح يا اصحاب
می چکد ژاله بر رخ لله
المدام المدام يا احباب
می وزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین درياب
در میخانه بسته اند دگر
افتتح يا مفتح البواب
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه های کباب
اين چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب
بر رخ ساقی پری پیکرهمچو حافظ بنوش باده ناب
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۴
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غريب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندين غريب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غريب
ای که در زنجیر زلفت جای چندين آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غريب
می نمايد عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب
بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غريب
گفتم ای شام غريبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب
گفت حافظ آشنايان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غريب
 
بالا