• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار شهریار عشق

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
سلام
من عاشق شهریارم
خیلی شعرهاش را دوست دارم
تو این تاپیک دوستان اگه شعری از شهریار دارند،بنویسند

اولین چراغ را خودم روشن میکنم

با یکی از بهترین و ماندگارترین اشعار استاد




آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا



نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا


عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا


نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا


وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا


شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا


ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا


آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا


در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا


شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

 
آخرین ویرایش:

samin

کاربر ويژه
با اجازه دومین چراغ رو هم بنده روشن میکنم:نیش:

با این شعر:


[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]

[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]چو در بستی بروی من به کوی صبر رو کردم
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]من اینها هر دو با آئینه‌ی دل روبرو کردم
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]
[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]"شهریار"
 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی


کاهش جان تو من دارم و من می دانم

که تو از دوری خورشید چها می بینی


تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی


هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی


همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی


من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

که توام آینه بخت غبار آگینی


باغبان خار ندامت به جگر می شکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی


نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه ز هجران لب شیرینی


تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان

گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی


کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد

ای پرستو که پیام آور فروردینی


شهریارا اگر آئین محبت باشد

جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی









استاد چقدر قشنگ بیت اول گفته:امشب ای ماه….چقدر قشنگ هلال ماه رو به کاهش جان یه عاشق از معشوق وصف کرده!!!من عاشق این وصف بی نظیرم.
 
آخرین ویرایش:

سمیه.ن

کاربر ويژه
آقا اجازه منم شهریارو دوست دارم.
آقا اجازه از شعرهای ترکیش هم میشه بذاریم؟


در وصل هم ز
عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم

 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
این شعر هم تقدیم به همه عاشقان امام زمان عج


به بارگاه نگاهت بهار میِ‌بینم

بهار را بدرت جان نثار می‌بینم
***
به بال عشق تو بتوان بر اوج‌ها پر زد
فـلـک بـه نـام تـو انـدر مـدار می‌بینم
***
نوای نای دل کعبه جز ولای تو نیست
ط‌ـواف کـوی تو را افـتـخار می‌بـیـنـم
***
جـمـال کعبه ز خـال تو آبرومند است
وگرنه سنگ و گل بی‌عیار می‌بینم
***
چو سعی بی تو یکی پسته ایست دور از مغز
نـمـاز بـی تـو بـسی شـرمـســار می‌بـیـنـم
***
محمد و علی و فاطمه، حسن و حسین
ز چـهـر پـاک تـو مـهـدی، نـگار می‌بینم
***
مقام و حجر و حجرناودان و زمزم مهر
چو مستجار درت، خاکسار می‌بینم
***
به عشق روی تو بوسند حاجیان عرفات
تـو را فــروغ سـمـاوات یـار می‌بـیـنـم
***
به‌دور شمع گرانت وقوف و بیتوته است
به سوی خصم تو رمی جـمار می‌بینم
***
رخ تو چشمه خورشید و دیده ام خفاش
ز گرد و خاک معاصی است تار میبینم
***
تـو آفتاب گـران سـنـگ عـرصـه امـیـد
جهـان به‌راه تو چشم انتظار می‌بینم
***
رخ کریم تو از کعبه می دمد فردای
ازیـن سـرای گـل روزگار می‌بـینم
***
بتاب شمس پس ابر غیب، ای موعود
زمـانه در کـف قـوم شـرار می‌بـینــم




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
با سپاس از همگی دوستان:گل:

تاپیک به قسمت شعر سنتی منتقل شد.

 
آخرین ویرایش:

samin

کاربر ويژه
یعنی کجا؟؟:نیش:


اینم نمیدونم چراغه چندم :نیش:


از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران
دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند
که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی

لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی


آمد ز برف مانده بر طره شانه عاج

ماه است و هرگزش نیست پروای بی کلاهی


افسون چشم آبی در سایه روشن شب

با عشوه موج میزد چون چشمه در سیاهی


زان چشم آهوانه اشکم هنوز حلقه است

کی در نگاه آهوست آن حجب و بی گناهی


سروم سر نوازش در پیش و من به حیرت

کز بخت سرکشم چیست این پایه سر به راهی


رفتیم رو به کاخ آمال و آرزوها

آنجا که چرخ بوسد ایوان بارگاهی


دالانی از بهشتم بخشید و دلبخواهم

آری بهشت دیدم دالان دلبخواهی


دردانه ام به دامن غلطید و اشکم از شوق

لرزید چون ستاره کز باد صبحگاهی


چون شهد شرم و شوقش میخواستم مکیدن

مهر عقیق لب داد بر عصمتش گواهی


ناگه جمال توحید وانگه چراغ توفیق

الواح دیده شستند اشباح اشتباهی


افسون عشق باد و انفاس عشقبازان

باقی هر آنچه دیدیم افسانه بود و واهی


عکس جمال وحدت در خود به چشم من بین

آیینه ام لطیفست ای جلوه الهی


مائیم و شهریارا اقلیم عشق آری

مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
 
آخرین ویرایش:

مهری

کاربر ويژه
هدیه روزه داران

حکمت روزه داشتن بگذار
باز هم گفته و شنيده شود

صبرت آموزد و تسلط نفس
و ز تو شيطان تو رميده شود

هر که صبرش ستون ايمان بود
پشت‏شيطان از او خميده شود

عارفان سر کشيده گوش به زنگ
کز شب غره ماه ديده شود

آفتاب رياضتى که ازو
ميوه معرفت رسيده شود

عطش روزه مى بريم آرزو
کو به دندان جگر جويده شود

چه جلايى دهد به جوهر روح
کادمى صافى و چکيده شود

بذل افطارى سفره عدلى است
که در آفاق گستريده شود

فقر بر چيده‏دار از خوانى
که به پاى فقير چيده شود

شب قدرش هزار ماه خداست
گوش کن نکته پروريده شود

از يکى ميوه عمل که درو
کشته شد سى هزار چيده شود

گر تکانى خورى در آن يک شب
نخل عمر از گنه تکيده شود

چه گذارى به راه توبه کزو
پيچ و خمها ميان بريده شود

مفت مفروش کز بهاى شبى
عمرها باز پس خريده شود

روز مهلت گذشت و بر سر کوه
پرتوى مانده تا پريده شود

تا دمى مانده سر بر آر از خواب
ور نه صور خدا دميده شود

در جهنم ندامتى است کزو
دست و لب ها همه گزيده شود

مزه تشنگى و گرسنگى
گر به کام فرو چشيده شود

به خدا تا گرسنه ا‏ى ناليد
تسمه از گرده‏ها کشيده شود

 

samin

کاربر ويژه
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]لوح خدانمایی و آینۀ تمام قد
بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟
این هم اگرچه شکوۀ شحنه به شاه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبۀ (لطف اله) کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]بوسه تو به کام من ،کوهنورد تشنه را
کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]شهریار
 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
هیچ آفریده ئی به جمال فریده نیست

این لطف و این عفاف به هیچ آفریده نیست



آن سروناز هم که به باغ ارم در است

فرد و فرید هست و لیکن فریده نیست



نرگس دریده چشم به دیدار او ولی

دیدار آفتاب به چشم دریده نیست


در بزم او که خفته فرو پلک چشمها

غیر از دل تپیده و رنگ پریده نیست


هر آهوئی به هر چمنی می چرد ولی

آن آهوئی که در چمن او چریده نیست


زلفش بریده رشته پیوند دل ولی

خود رشته ای که دل دمی از وی بریده نیست


از شهریار غیر گناه مجردی

یک نقطه سیاه دگر در جریده نیست



 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست

که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست



دگر قمار محبت نمی برد دل من

که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست


من اختیار نکردم پس از تو یار دگر

به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست


به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس

که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست


تو میرسی به عزیزان سلام من برسان

که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست



چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه

چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست


به لاله های چمن چشم بسته می گذرم

که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست



 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست



کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر


این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست


ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست


ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است

مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست


تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است

خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست


خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز


باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست


شهریارا عقب قافله کوی امید

گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

به زندگانی من فرصت جوانی نیست




من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار

خدای شکر که این عمر جاودانی نیست


همه بگریه ابر سیه گشودم چشم

دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست


به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم

دریغ و درد که این انتحار آنی نیست


نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس

به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست


ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند

به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست


ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس

که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست




 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
سری به سینه خود تا صفا توانی یافت

خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت



در حقایق و گنجینه ادب قفل است

کلید فتح به کنج فنا توانی یافت



به هوش باش که با عقل و حکمت محدود

کمال مطلق گیتی کجا توانی یافت


جمال معرفت از خواب جهل بیداریست

بجوی جوهر خود تا جلا توانی یافت


تحولی است که از رنجها پدید آید

نه قصه ای که به چون و چرا توانی یافت


تو حلقه بردر راز قضا ندانی زد

مگر که ره به حریم رضا توانی یافت


ز قعر چاه توان دید در ستاره و ماه

گر این فنا بپذیری بقا توانی یافت


کمال ذوق و هنر شهریار در معنی است

تو پیش و پس کن لفظی کجا توانی یافت



 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را



کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را


به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم


که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را


بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را


چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی

که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را


سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل

خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را


نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را


به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان

خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را



نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن

که از آب بقا جویند عمر جاودانی را



 

سمیه.ن

کاربر ويژه
در انتظار فرج

دلـــم شکستی و جــانم هنـــوز چشم به راهت
شبـــــی سیــاهم و در آرزوی طلعت مــــــــاهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگـــر قبـــول تـــو افتـــد فـــدای چشم سیــاهت

زگـــرد راه بـــرون آ کـــه پیــــــــــر دست به دیوار
به اشـــک و آه یتیمـــــان دویـــده بر ســـر راهت

بیـــــا که این رمـــد چشم عـاشقان تـو ای شـاه
نمـــی رمد مگـــر از تـــوتیای گـــرد سپـــــــاهت

بیا که جـــز تـــو ســزوار ایـــن کلاه و کمر نیست
تـــویی که ســـود کمـــربند کهکشان به کـلاهت

جمــــال چـــون تو به چشم و نگــاه پاک توان دید
به روی چــون منــی الحــق دریغ چشم و نگاهت

بــــرو به کنـــج خـــــراباتت ای نـــــدیم گــــدایان
تــو بختت آن نه که راهی بود به خلـــوت شاهت

در انتظار تــــو می میـــــرم و در ایــــن دم آخــــر
دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت

اگر به بـــاغ تو گل بر دمیـــد و من به دل خــــاک
اجـــازتی که ســـری بر کنـــم به جـــای گیاهت

تنـــــور سینه ما را ای آسمـــان به حـــــذر باش
که روی مــــاه سیــــه می کنــــد به دوده آهت

کنــــون که مـــی دمد از مغـــرب آفتــــاب نیابت
چـــه کوههای ســلاطین که می شود پر کاهت

تــــویی که پشت و پنــــاه جهــــادیان خــــدای
که سر جهــاد تــویی و خداست پشت و پناهت

خــــدا وبال جــــوانی نهـــد به گـــردن پیـــــــری
تو شهــــریار خمیـــــــدی به زیـــــر بار گنـــاهت
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
قـمار عاشـقان بردی نــدارد از نـــداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس

جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس

تو کز چشـم و دل مــردم گریزانی چه می دانی
حدیث اشــک و آه من برو از باد و باران پرس

جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
بــرو تاریـخ این دیر کهن از یـــادگـــاران پرس

سـلامــت آنسـوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس

به چشم مدعی جانان جمال خویــش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس

315854_270899826283729_655734271_n.jpg
 

کیمیا

کاربر ويژه
شهریار

1
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم
 
بالا