• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار طنز

eliza

متخصص بخش

من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!

پزشکان اصطلاحاتی دارند
که ما نمی فهمیم
ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
نفهمی بد دردی است
خوش به حال دامپزشکان!

بهزیستی نوشته بود :
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ !

شير مادر، بوي ادكلن مي‌داد
دست پدر، بوي عرق
(گفتم بچه‌ام نمي‌فهمم )
نان، بوي نفت مي‌داد
زندگي، بوي گند
(گفتم جوانم نمي‌فهمم)
حالا كه بازنشسته‌ شده‌ام
هر چيز، بوي هر چيز مي‌دهد، بدهد
فقط پارك، بوي گورستان
و شانه تخم مرغ، بوي كتاب ندهد!

با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل می‌کاریم
ماهی‌ها به جهنم !
کندوها پر از قیر شده‌اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
جه سعادتی !
داریوش به پارس می‌نازید
ما به پارس جنوبی !

نيروي جاذبه
شاعران را سر به زير كرده است
بر خلاف منج‍ّمها كه هنوز سر به هوايند
تمام سيبها افتاده‌اند
و نيوتن، پشت وانت
سيب‌زميني مي‌فروشد
آهاي، آقاي تلسكوپ !
گشتم نبود، نگرد نيست!

مثل روزنامه‌ها، اول همه را سر كار مي‌گذارند
بعد آگهي استخدام مي‌زنند
بچه‌هاي وظيفه، يا شاعر شده‌اند يا خواننده !
خدا را شكر در خانه ما، كسي بيكار نيست
يكي فرم پر مي‌كند، يكي احكام مي‌خواند
يكي به سرعت پير مي‌شود
و آن يكي مدام نق مي‌زند :
مرده‌شور ريختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتي؟

تعطیلات نوروز به کجا برویم
پدر از بی‌پولی گفت و قسط‌های عقب‌مانده
مادر از سختی راه و بی‌خوابی و ملافه و حمام
ساعت شد 12 نصف شب
گفتیم برویم سر اصل مطلب
یکی گفت برویم شیراز
دیگری گفت نه‌خیر مشهد
ساعت شد 5 صبح
مادر گفت بالاخره کجا برویم
پدر گفت برویم بخوابیم !

جهان در اول دایره بود
بعد از تصادف با یک کفشدوزک
ذوزنقه شد
تا در چهار گوشه ناهمگون آن بنشینیم
و برای هم پاپوش بدوزیم !
و شانه تخم مرغ، بوي كتاب ندهد!

من تعجب می کنم
به گزارش خبرگزاری پارس
میراث فرهنگی به وزارت نیرو پیوست
بانک پاسارگاد- شعبه تخت جمشید
وام ازدواج می دهد
استخر,نام سابق دشت مرغان است
به همت کارشناسان داخلی
مقبره کوروش به جکوزی مجهز می شود
شعار هفته: آب آبادانی ست – نیست !

رخش،گاری کشی می کند
رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پیچید
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای ...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!

این پارک پارکینگ می شود
این درخت ،تیر برق
این زمین چمن ، آسفالت
و من که امروز به اصطلاح شاعرم
روزی یک تکه سنگ می شوم
با لوح یادبودی بر سینه
درست،وسط همین میدان

مواظب وسایلتون باشین!
من بودم و جمشید و یک پادگان چشم قربان!
از سلمانی که برگشتیم سرباز شدیم
در تخت های دوطبقه،
خوابهای مشترک دیدیم
یک روز که من نبودم
تخت جمشید را غارت کرده بودند!

شب خیرات
مادر ،یک ریز
دعای باران خواند
نزدیک های صبح
رود کنار خانه پر شد
از روی پل گذشت
یواشکی به اتاق رفت
و ما به خیر و خوشی یتیم شدیم!

در راه کشف حقیقت
سقراط به شوکران رسید
مسیح به میخ و صلیب
ما نه اشتهای شوکران داریم
نه طاقت میخ و صلیب
پس بهتر است بجای کشف حقیقت
برگردیم و کشکمان را بسابیم!

صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!




شعر جالبی از اکبر اکسیر
شاعر طنز پرداز


 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
غرغرهای یک جنازه

مرده شورم را کمی پولش دهید
ساعتی دفن مرا طولش دهید

لامروت یک کمی آرام تر
مرده می شوری تو اینجا یا که خر

آخ دستم را شکستی بی مرام
لطف کن ول کن مرا می رم حمام

این لباسا چیست؟ شلوارم کجاس
کی بشه از دسستان گردم خلاص

های مردک پول من را خورده ای
بر سر قبرم کنون گل برده ای

هشت میلیون پول قبر... شرمنده ام
جمع کنید بابا نمی خواد... زنده ام

ای تمام خاک عالم بر سرم
با چنین فرزند و این هم همسرم

های مردک خاک بر رویم مریز
مردک دیوانه پست مریض

پس کجا رفتید ای نامردمان
زهر باشد آنچه خوردید خانه مان
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند

آن کس که بداند و نداند که بداند
بهتر که رود خویش به گوری بتپاند

آن کس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پول خرک خویش براند

آن کس که نداند و نداند که نداند
بر پست ریاست ابدالدهر بماند
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
"چت" کردن رستم و تهمينه

شبی خسته رستم ز رزم و نبرد *** کشيد از درونش يکی آه سرد

نه جفتی که دستی کشد بر سرش *** نه ياری که بنشاند اندر برش

بخود گفت "رايانه "را ساز کن *** هم ايدون تو "وبگردی" آغاز کن

ز تن برنکند او سلاح و زره *** به "لپ تاپ" خيره به ابرو گره

چو "رايانه "را پهلوان"بوت" کرد *** سلاح و زره يک طرف سوت کرد

از اين خيرگی گشت مامش غمين *** رخش پر زخشم و دلش پر زکين

بدو گفت رودابه ای پهلوان *** در آغاز گويم تو را با زبان

تو لشکر بياراستی گاه رزم *** به آراستن نيست در خانه عزم ؟

اگر بر نتابی تو نظم درون *** تو را افکنم از سرايم برون

در اينجا سرو کارو تو با من است *** که رودابه چون زال پيل افکن است

تهمتن ازين گفته بگرفت خشم *** نتابيد و گرديد ، پر آب چشم

چو زين سرزنش گشت زار و پريش *** فراموش بنمود" پسورد" خويش

بزد بر سر" ماوس "مشتی گران *** که ترسند از هيبتش ديگران

در انديشه می بود گُرد دلير *** بپيچيد بر خويش چون نره شير

بياد آمدش، ناگهان رمز خويش *** بياورد "کيبورد" "رايانه" پيش

فشرد او بسی دکمه ها را به زور *** سرانجام بنوشت رمز عبور

نمايان شد آن صفحۀ نيلگون *** که می کرد او را همی رهنمون

که آکنده از "آيکون "رنگ رنگ *** که می برد او را به شهر فرنگ

به "چت روم"شد ناگهان پور زال *** که آنجا بود مرکز عشق و حال

در آنجا يکی بود دخت زرنگ *** به" چت" گشت با او همی بيدرنگ

مر آن دخت را نام تهمينه بود *** پری روی و پر مهر و بی کينه بود

تهمتن چو شد وارد گفتگو *** به او گفت اوصاف خود مو به مو

بگفتا منم رستم داستان *** بود شهر ما زابل باستان

يکی رخش دارم بسی تيز پا *** گذارد همی پشت سر" زانتيا"

به زور و به بازو ندارم همال *** نباشد در اين باره جای سوال

به سيم و به زر خانه انباشته *** بنايی دو اشکوبه افراشته

مرا مرده ريگ است گرزی ز سام *** بکشتم به آن شيرها در کنام

چو تهمينه ديد اين همه فَر و جاه *** ز شادی بزد خنده ای قاه قاه

به خود گفت آن دلبر ماهرو *** روا نيست کم آورم پيش او

بگفتا سمنگان بود شهر من *** که گشته همی رشک ملک ختن

ندانی منم دختر پادشاه *** ندارد کسی همچو من بارگاه

که چون ماهم و پنجۀ آفتاب *** پری رو تر از دخت افراسياب

به کاخ وبه باغ وبه ملک و سرا *** غلام و کنيزک به صف اندرا

به" وب کم" اگر رخ نمايان کنم *** تورا پاک شيدا و حيران کنم

بگفتا بيا تا ببينم تو را *** چو غنچه ز گلبن بچينم تو را

چو تهمينه آگه شد از آن نياز *** بيافزود با عشوه بر فَر و ناز

بگفتا چه انديشه کردی جوان *** که خواهی ببينی رخم را عيان

هزاران جوان مَر مرا خواستگار *** بزرگان و خوبان چو اسفنديار

چو رستم شنيد اين سخنهای او *** ببست ناگهان بغض راه گلو

سراپاش گرديد خشم و خروش *** رگ غيرتش زود آمد به جوش

بزد بر سرميز "رايانه" مشت *** دوصد ناسزا گفت و حرف درشت

بگفتا به رخ می کشی دشمنم *** تو پنداشتی کوهی از آهنم
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
عشق لاتي

بازم همون دوره ی بی سواتی......................... قربون اون حرفهای عشق لاتی

قربون اون مخلصتم فداتم................................. قربون اون من خاك زیر پاتم

قربون اون حافظ روی تاقچه ............................قربون حسن یوسف تو باغچه

قربون مردمی كه مردم بودند.........................اهل صفا اهل تبسم بودند

قربون اون دوره ی تر دماغی ........................قربون اون تصنیف كوچه باغی

قربون دوره ای كه خوش بینی بود.................تار سیبیلا چك تضمینی بود

مردای ناب و اهل دل نداره .........................شهری كه بوی كاه گل نداره

بوی خوش كباب و نون سنگك ....................عطر اقاقیا و یاس و پیچك

بوی خیار تازه توی ایوون ..........................تو سفره ای پر از پنیر و ریحون

بوی سلام گرم مرد خونه ........................تو حوض خونه رقص هندوونه

بوی خوش كتابهای كاهی .......................تو امتحان كتبی و شفاهی

قدم زدن تو مرز خواب و رویا ......................خدا خدا خدا خدا خدایا

حرفهای گریه دار نمی پسندین ................میخواین یه جك بگم كمی بخندین

خوشابه حال اون كه تو محلش ................هوای عاشقی زده به كلش

كسی كه قلبش اتصالی داره ..................می دونه عاشقی چه حالی داره

با این كه سخته باز دلنشین ...................تپش تپش وای از تپش همین

عاشق شدن شیدایی داره والا...................خاطر خواهی رسوایی داره والا

وقتی طرف تو كوچه پیدا میشه .................توی دلت یه باره غوغا میشه

صدای قلبت اونقدر بلند ...........................كه دلبرت می شنوه و می خنده

دین و مرام و اعتقادت میره .......................اون كه می خواستی بگی یادت میره

می خوای بگی فدات بشم الهی ...............میگی كه خیلی مونده تا سه راهی

می خوای بگی عاشقتم عزیزم .................میگی كه من آقا آقا چی چیزم

می خوای بگی بیام به خواستگاری ............میگی هوای خوبی داره ساری

كوزه ی ضربه دیده بی ترك نیست ................حال طرف هم از تو بهترك نیست

می خواد بگه برات می میرم اصغر...................میگه تمنا می كنم برادر

می خواد بگه بیا به خواستگاریم......................میگه كه ما پلاك شصت و چهاریم

اول عشق و عاشقی نگاه ..............................نگاه مثل آب زیر كاه

بین شماها عشق و میشه فهمید...................از تو نگاها عشق و میشه فهمید

عشق اخوی آتیش زیر دیگه ...........................نگاه آدم كه دروغ نمیگه

نگاه میگه عاشقتم به مولا ............................به قلب من خوش اومدی بفرما
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
"از در درآمدى و من از خود به در شدم"
از ديدنت، به جان تو، كلى پكر شدم!
باز آمدى كه ناله برآرى ز دخل و خرج
از دست شكوه‏هاى تو، من خون جگر شدم!
مى‏گفت روز پيش، "حسن" با پدر كه: من
مغبون ز گفته‏هاى شما، اى پدر، شدم!
من اهل ازدواج نبودم ز ابتدا
خواندى به گوشم آن‏قدر آخر كه خر شدم!
من خانه‏اى مصادره‏اى داشتم، دريغ!
صاحب زمين بيامد و من دربدر شدم
گفتم: به قرض، تر نشود شصت پاى من
در منجلاب قرض، فرو تا كمر شدم!
شد با ظهور "نظم نوين" وضع من خراب
بد بود حال و روزم و از بد، بتر شدم!
دنيا به مثل دوره عصر حجر شده است،
يا بنده مثل آدم عصر حجر شدم؟!
بر من مگير اگر پس از اين شعر آبدار
چون استكان كنار سماور، دمر شدم!
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
نباشد مهم ورزش بانوان
که گفته است فردوسی این را عیان:
" ز نیرو بود مرد را راستی "
که او را نگویند چون ماستی!!
ز نیرو بود راستی " مرد " را
نه زن های کم زور دلسرد را!
کِشد گرچه زن، غصه و درد را
ولی هست نیرو فقط مرد را!
بیارد به زن، مشکلاتش فشار
نیاید ورا لیک نیرو به کار
عجیب است و دور است از انتظار
که نیرو نشد مرتبط با فشار!!
کند زور بازو قوی، فرد را
ز نیرو بود راستی مرد را
بزن بچه و زن اگر خواستی
ز نیرو بود مرد را راستی!
زنان را نیاید چو نیرو به کار
نباید که ورزش کنند از قرار
ندارند زین رو به سالن نیاز
برای زنان، هیچ سالن نساز!
و زن هرچه هم کرد هِی جیغ و ویغ
از او کن تو ابزار ورزش دریغ
چه غم ورزشش گر پر از کاستی ست؟
ز نیرو فقط " مرد " را راستی ست!
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
دختری با مادرش در رختخواب
درددل می کرد با چشمی پر آب

گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟
روی دستت باد کردم مادرم!
سن من از بیست وشش افزون شد
دل میان سینه غرق خون شد
هیچ کس مجنون این لیلا نشد
شوهری از بهر من پیدا نشد
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته!
مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
دخترم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن
این همه شوهر یکی را تور کن!
گفت دختر مادر محبوب من!
ای رفیق مهربان و خوب من!
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و با وقارم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر یک پسر
مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با سعیدویاسر وایضا صفر
با سه تاشان رفته بودم سینما
بگذریم از مابقی ماجرا!
یک سری هم صحبت صادق شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید
مصطفای حاج علی اصغر شله
یک زمانی عاشق من شد،بله
بعد جعفر یار من عباس بود
البته وسواسی وحساس بود
بعد ازآن وسواسی پر ادعا
شد رفیقم خان داداش المیرا
بعد او هم عاشق مانی شدم
بعد مانی عاشق هانی شدم
بعدهانی عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد میان حرف او
گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!
گرچه من هم در زمان دختری
روز و شب بودم به فکر شوهری
لیک جز آن که تو را باشد پدر
دل نمی دادم به هرکس اینقدر
خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی
واقعا که پوز مادر را زدی
28.gif
171.gif
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
مدرك دیپلم در ایران...
ای نسیم سحر آرامگه یار كجاست؟
مدرك دیپلمم اینجاست ولی كار كجاست؟
هر كجایی كه من مدرك خود را بردم
پاسخ این بود كه یك پارتی پولدار كجاست؟
روز و شب هر چه دویدم پی همسر گفتند
از برای چو تویی همسر و غمخوار كجاست؟
پدر دختره تا دید مرا با فریاد
گفت اوٌل تو بگو درهم و دینار كجاست؟
خانه در جردن و شمران چه داری بچه؟
پست و عنوان و یا حجره و انبار كجاست؟
ست الماس و گلوبند زمرد كه به آن
بكند دختر من فخر در انظار كجاست؟
یك عدد بنز مدل 2010 دو در
تا كند فیس در آن در بر اغیار كجاست؟
اعتیاد ار كه نداری و سلامت هستی
برگی پاكی ژن ار دكتر و بهیار كجاست؟
هر چه فریاد زدم حرف مرا كس نشنید
كه به دادم برسد؟ گوش بدهكار كجاست؟
نیست چون بهر جوان عیب اكنون حمٌالم
توی میدان بكنم باربری، بار كجاست؟
مدرك دیپلم خود را بفروشم به دو پول
ایهالناس بگویید خریدار كجاست؟
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
دید مجنون دختری مست و ملنگ

در خیابان با جوانانی مشنگ




خوب دقت كرد در سیمای او

دید آن دختر بُود لیلای او



با دلی پردرد گفتا این چنین

حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)



من شنیدم تازگی چت می كنی

با جوانی اهل تربت می كنی



نامه های عاشقانه می دهی

با ایمیل از ( توی) خانه می دهی



عصرها اطراف میدان ونك

می پلاسی با جوانان ونك



موی صاف خود مجعد می كنی

با رپی ها رفت و آمد می كنی



بینی خود را نمودی چون مویز

جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)



خرمن مو را چرا آتش زدی؟

زیر ابرو را چرا آتش زدی؟



چشم قیس عامری روشن شده

دختری چون تو مثال زن شده



دامن چین چین گلدارت چه شد؟

صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟



ابروی همچون هلالت هم پرید؟

آن دل صاف و زلالت هم پرید؟



قلب تو چون آینه شفاف بود

كی در آن یك ذرّه ( شین و كاف) بود



دیگر آن لیلای سابق نیستی

مثل سابق صاف و عاشق نیستی



قبلنا عشق تو صاف و ساده بود

مهر مجنون در دلت افتاده بود



تو مرا بهر خودم می خواستی

طعنه ها كی می زدی از كاستی؟



زهرماری هم كه گویا خورده ای

آبروی هرچه دختر برده ای



رو به مجنون كرد لیلا گفت : هان

سورۀ یاسین درِ‌ ِگوشم نخوان



تو چه داری تا شوم من چاكرت؟

مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟



خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر

یا برو دیوانه ای دیگر بگیر



ریش و پشم تو رسیده روی ناف

هستی از عقل و درایت هم معاف



آن طرف اما جوان و خوشگل است

بچه پولدار است گرچه كه ول است



او سمندی زیر پا دارد ولی

تو به زحمت صاحب اسب شـَلی



خانه ات دشت و بیابان خداست

خانۀ او لااقل آن بالاهاست



با چنین اوضاع و احوالت یقین

خوشه ات یك می شود ، حالا ببین



او ولی با این همه پول و پله

خوشۀ سه می شود سویش یله



گرچه راحت هست از درك و شعور

پول می ریزد به پای من چه جور



عشق بی مایه فطیر است ای بشر

گرچه باشی همچو یك قرص قمر



عاشق بی پول می خواهم چكار

هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار



راست می گویند، تو دیوانه ای

با اصول عاشقی بیگانه ای



این همه اشعار می گویی كه چه؟

دربیابان راه می پویی كه چه؟



بازگرد امروز سوی كوه و دشت

دورۀ عشاق تاریخی گذشت



تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده

قید فرهاد جـُلمبر! را زده



یا همین عذار شده شكل گوگوش

كرده از سرتا نوك پایش روتوش



با جوانان رپی دم خور شده

نان وامق كاملاً آجر شده



ویس هم داده به رامین این پیام

بین ما هرچه كه بوده شد تمام



پس ببین مجنون شده دنیا عوض

راه تهرن را نكن هرروزه گز



اكس پارتی كرده ما را هوشیار

گرچه بعدش می شود آدم خمار



بیخیال من برو كشكت بساب

چون مرا هرگز نمی بینی به خواب



گفت با «جاوید» مجنون این چنین:

حال و روز لیلی ما را ببین



بشكند این «‌ دست شور بی نمك»

كرده ما را دختر قرتی اَنك



حال كه قرتی شده لیلای من

نیست دیگر عاشق و شیدای من



می روم من هم پی ( كیسی ) دگر

تا رود از كله ام عشقش به در



فكر كرده تحفه اش آورده است

یا كه قیس عامری یك برده است



آی آقای نظامی شد تمام

قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام



خط بزن شعری كه در كردی زما

چون شده لیلای شعرت بی وفا
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
پدری با پسری گفت به قهر

که تو آدم نشوی جان پدر



حیف از آن عمر که ای بی سروپا

در پی تربیتت کردم سر



دل فرزند از این حرف شکست

بی خبر از پدرش کرد سفر



رنج بسیار کشید و پس از آن

زنده گشت به کامش چو شکر



عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر



چند روزی بگذشت و پس از آن

امر فرمود به احضار پدر



پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر




پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افگند به سراپای پدر



گفت گفتی که تو آدم نشوی

تو کنون حشمت و جاهم بنگر



پیر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته برون شد از در



«من نگفتم که تو حاکم نشوی

گفتم آدم نشوی جان پدر»



جامی
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
کل کل شاعر زن ومرد

خانم ناهید نوری :


به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال ِ من آفرید

خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !
برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید
!
مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید
!
به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید

تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید

به نام خدایی که سهم تو را / مساوی تر از سهم من آفرید

پاسخ از نادر جدیدی :

به ‌نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین
!
مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک‌ درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین !
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
عجب زمونه ای شده ! (طنز)



تو عصر موشک و فضا، الاغ سواری عالیه
کنار بنز و زانتیا، دیدن گاری عالیه

بعد سیگار و پیپ و اکس، چپق کشیدن بهتره
ماهواره ها برن کنار، ستاره چیدن بهتره

بسکه فراوونه کلاغ، قناری قارقار می کنه
از هرچی آوازه خوشه، آدمو بیزار می کنه

سینما و تاتر چیه، سیا بازی قشنگ تره
رو حس و حال آدما، لی لی کنون نمی پره

اصغر آقا اَسی شده، موهاشو های لایت می کنه
زیر ابرو شو بر می داره، تیپ شو ری رایت می کنه

تو این قاراشمیش شدید، صغرا خانم ولنسیاس
عجب زمونه ای شده، دنیا رو باش دس کیاس

پیتزا و استیک ولش، سیخ جیگر نصیب ماس
آبگوش خوراک اعیوناس، اشکنه راس جیب ماس

از رپ و راک و پاپ نگو، ابرام غزل خونو می خوام
شبای صاف و ماه نو، صفای ایوونو می خوام

پپسی کولا ارزونی تون، قرتی بازی دیگه بسه
کاهو سکنجبین می خوام، آب قناتم هوسه

قدیم ندیما یادته؟ تهرون هوای خوبی داشت
شیرونیای حلبی، سقفای تیر چوبی داشت

آپارتمانای عجیب، با برج و بارو مد شده
مدرنه آب حوض کشی، باز دَسه جارو مد شده

عطرای پاریسی چیه، گلاب قمصر بیارین
تو جیبای بی برکت، یه مُش گل یاس بذارین

اینترنت و فکس و موبایل، تلویزیون و رادیو...
رد پای تمدنو، همینجوری بگیر برو...

شلوغ پلوغه سرمون، جا واسه دل نمی مونه
قدر من و تو رو حاجی، هیشکی دیگه نمی دونه

به جای ایمیل جون من، نامه ی دَسی بنویس
شیک بازی رو کنار بذار، اونی که هَسی بنویس

دنیا مثه راز بقاس، از صلح و آشتی بنویس
از روزگار خوبی که، اونوقتا داشتی بنویس

gd.gif
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
شعر طنز | پیغام گیر شاعران

پیغام گیر شاعران




پيغام گير حافظ :
رفته ام بيرون من از کاشانه ي خود غم مخور!
تا مگر بينم رخ جانانه ي خود غم مخور!
بشنوي پاسخ ز حافظ گر که بگذاري پيام
زآن زمان کو باز گردم خانه ي خود غم مخور !


پيغام گير سعدي:
از آواي دل انگيز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پيغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتي دادي به دستم


پيغام گير فردوسي :
نمي باشم امروز اندر سراي
که رسم ادب را بيارم به جاي
به پيغامت اي دوست گويم جواب
چو فردا بر آيد بلند آفتاب


پيغام گير خيام:
اين چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده اي از من ياد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آيم چو به خانه پاسخت خواهم داد!


پيغام گير منوچهري :
از شرم به رنگ باده باشد رويم
در خانه نباشم که سلامي گويم
بگذاري اگر پيغام پاسخ دهمت
زان پيش که همچو برف گردد رويم!


پيغام گير مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوري برانگيزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پيغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!


پيغام گير بابا طاهر:
تليفون کرده اي جانم فدايت!
الهي مو به قوربون صدايت!
چو از صحرا بيايم نازنينم
فرستم پاسخي از دل برايت !



پيغام گير نيما :
چون صداهايي که مي آيد
شباهنگام از جنگل
از شغالي دور
گر شنيدي بوق
بر زبان آر آن سخن هايي که خواهي بشنوم
در فضايي عاري از تزوير
ندايت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخي گيرد ز من از دره هاي يوش


پيغام گير شاملو :
بر آبگينه اي از جيوه ی سکوت
سنگواره اي از دستان آدميت
آتشي و چرخي که آفريد
تا کليد واژه اي از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابي گويم
تآنگاه که توانستن سرودي است


پيغام گير سايه :
اي صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پيامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتي و شنودي باشد
به حقيقت با تو همراز شوم بي نياز کتمان


پيغام گير فروغ :

نيستم.. نيستم..اما مي آيم.. مي آيم ..مي آيم
با بوته ها که چيده ام از بيشه هاي آن سوي ديوار مي آيم.. مي آيم ..مي آيم
و آستانه پر از عشق مي شود
و من در آستانه به آنها که پيغام گذاشته اند
سلامي دوباره خواهم داد ...
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
1209381336XpMRkPe.jpg



مگسي را کشتم

نه به اين جرم که حيوان پليديست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر يک به صد است
طفل معصوم به دور سر من ميچرخيد
به خيالش قندم
يا که چون اغذيه ي مشهورش تا به آن حد، گندم
اي دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبي بود
من به اين جرم که از ياد تو بيرونم کرد
مگسي را کشتم
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]دو دانشجو

« توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرن

دوتا عاشق، دو تا تنها یکی شون تو یکی شون من »

از «دو پنجره»



تو یه دانشگاه گنده

دوتا دانشجو اسیرن

دوتا بدبخت ، دوتا مشروط

یکی شون تو یکی شون من!



درسا سنگینه و سخته

درسایِ کشکی ناجور

شده برج زهر ماری

واسه دانشجوی مجبور!



همیشه مشروطی بوده

بـین ترمای من و تو

باهمین خیطی گذشته

« شب و روزایِ من و تو »



ما باید یه جوری درریم

جایی لیسانس ُو بگیریم

واسه ما مشروطی مرگه

ما تِلِپ بشیم می میریم!



...کاشکی دانشگاه خراب شه

« من وتو باهم بمیریم»

تو یه دانشگاه دیگه

درسای خوبی بگیریم!



شاید اونجا دیگه استاد

با دانشجو بد نباشه

واسۀ درس خوندنامون

مشروطی یه سد نباشه



ماباید یه جوری در ریم

جایی لیسانس ُبگیریم

واسه ما مشروطی مرگه

ما تِلِپ بشیم می میریم !
[/COLOR]
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم
از زن و غر زدن روز و شبش آزادم
نه کسی منتظرم هست که شب برگردم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم
زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب
نرود از سر ذلت به هوا فریادم
“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”
نکته ای بود که فرمود به من استادم
شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور
چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم
هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند
محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)
زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش!
مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم
مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم
نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!
هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم
نه برای دل هر دختر و زن فرهادم
الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من
از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟”






:غش2::غش2::غش2:


جدّی نگیرید ... :گل:
 
آخرین ویرایش:

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]چو شيخ بشنيد قصه اى رمانتيك
ز شهرى دور در غرب آتانتيك
به سوى ميس "لوپز" ايميل فرستاد
كه بر جان من اينك رس تو فرياد
شنيدستم كه در آنسوى اطلس
حكايت هست از شهرى مقدس
در آن شهر عاشقان بسيار هستند
همه از عشق هم سرشار هستند
هرآنجايى كه در آن محفلى هست
سخن از عاشق و اهل دلى هست
بگويند همه در آن شهر،همگون
چو ليلا گشته اند، بهر مجنون
زن و مرد و جوان و پير و كودك
بزرگ و دختر و نيم قد و كوچك
سر و كار همه با دمخورى است
نديد كس روز كه با دلخورى است
شنيدم آنچه كه در باره اش است
خبر از داخل كاباره اش است
اگر با عارفى چون من نشينى
در آنجا هم فقط عرفان ببينى
اگرچه اينجا درحال نمازم
در آنجا هم پي حال و نيازم
{.........}
{.........}
چو "لوپز" ديد در او اشتياق است
به ناله سوزي و درد و فراق است
به سوي او نوشت با يك جوابي
ندانستم چنين ما را خرابي
كه اينك خويشتن اي شيخ درياب
به سوي شهر ما اينك تو بشتاب
همي داني "پاريس" و "آنجولينا"
"نيكل كيدمن" ،"هيلاري" و "مودونا"
{.........}
{.........}
هم اكنون در شهر ساكرامنتو
كه در آن هست امثال من و تو
بيا اي شيخ روى هم بريزيم
ز ناكامى دنيا تا گريزيم
آتانتیک = آتلانتیک[/COLOR]
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]به بهانه برپایی نمایشگاه کتاب


یار مهربان
من یار مهربانم، اما کمی گرانم
چون جنس باد کرده در دست ناشرانم
درکل به قول ایشان کم سود و پر زیانم
من گرچه اهل ایران این ملک شاعرانم
زیر هزار نسخه باشد شمارگانم
مانند حال زائو در وقت زایمانم
یا لنگ فیلم و زینکم یا گیر این و آنم
گیرم اگر مجوز من یار پند دانم
یک روز رفتم ارشاد با این قد کمانم
گفتم بده مجوز ای راحت روانم
گفتا تو را برادر یک سال می دوانم
در تو عقایدم را با زور می چپانم
گفتم نمی توانی گفتا که می توانم
گفتم کنم شکایت گفتا که بر..انم!
از حرفهای او سوخت تا مغز استخوانم
من یک کتاب خوبم عشق است ترجمانم
نه عامل خلافم نی در پی مکانم!
محبوب اهل فکرم منفور طالبانم
فعال در مسیر آزادی بیانم
خواننده گر کوزت شد من ژان وال ژآنم!
من وارث پاپیروس از مصر باستانم
هم خبره در سیاست هم اقتصاد دانم
بسیار حرف دارم با آنکه بی زبانم
شاگرد فابریکِ جبار باغچه بانم
درد دلم شنیدی؟ حالا بخر بخوانم
…. از بسکه شعر گفتم کف کرد این دهانم
حسن ختام بیتی است کآمد نوک زبانم
از خطه بیابان گفته سعید جانم:
«من شاعری جوانم منهای گیسوانم»!
[/COLOR]
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
:دل شکسته::دل شکسته::دل شکسته::دعا::دعا::دعا:
خوشا آنان كه شوهر را ستودند
لب غنچه به روى او گشودند
حجاب چهره را از جا فكندند
مه رخ را به روى او نمودند
همه مش گيسوان افشانده كردند
تبسم خنده اى بر او نمودند
كنار بسترش، آرام خفتند
به سوي خويش،او را رهنمودند
به سال و جشن كادوها خريدند
دل شو را ز كف آنان ربودند
به وقت حادثه از خود گذشتند
خطر را از سر او مي زدودند
به در محفل ميان انجمن ها
دو بيتى را به تقديمش سرودند
همه آنان كه بر شوهر خروشند
هماناني كه بر همسر حسودند
اگر چه در خيال پرواز دارند
نه در اوج و كه در حال فرودند
خداوندا چنان هوويشان ده
همه آنان كه لولوى وجودند
كه با مشت هوو ناك اوت كردند
نفهمند از كجا خورده چه بودند
there.gif
there.gif
(52).gif
(52).gif
(62).gif
 
بالا