اشعار کوتاه

[fatemeh]

به لبخند ماه
بارید مهتاب بر تن ِ سیاه شب
من در انتظار ظهـور خورشیدم
تا جاودانه شود صبح

م. ح. سلیمانی​

​

 

[fatemeh]

تو نیستی
شب ها زودتر به خواب می روم
امید دارم
زودتر بیایی
به خوابم





ایــرج تمجیـــدی​

 

[fatemeh]

خیره به من تمرین سکوت می کنی
می ترسی از آواز شدن نتهای قلبت​

اما دیریست ترانه تو را از برم خوب من
آنگاه که میان کشمکش باید و نباید ها
دلت را میان چشمهایت جا گذاشتی


​

--- لیلا هژیر ---​

 

[fatemeh]

​

​

یک سطل
ستاره می خواهم
سقف آبی احساسم
تاریک مانده است!...






نسرین خواجه​

 

[fatemeh]

اگر
امشب از حوالی دلم گذشتی
آهسته رد شو
دلتنگی هایم را
تازه
خوابانده ام......



​

​

فاطمه رها ملک زهتاب

 

[fatemeh]

وقتی عشق را
زیبا بنویسی فرقی نمی کند که قلم
از ساقه های نیلوفر باشد
یا از پر کبوتر

​

حسین منزوی​

 

[fatemeh]

در این بُن بستِ بی دوست
نمی خواهم
کم بیارمت
بیشتر باش....​

ایـــرج.تمجیـــــدی​

 

[fatemeh]

من در کمتر از چند ثانیه عاشقت شدم
و این رنج… سال هاست...
عذابم می دهد!​

امیر ساقریچی

 

[fatemeh]

تو خورشید روشنِ دنیای منی
بگذار زمیــن درجــا بزنـد...
خودم دورت می گردم!​

امیر ساقریچی

 

[fatemeh]

تو را امشب
با آب چشم و
خاطراتی که خاک می خورَد
وَ دستهایی که عاشق است
می سازم...
باد می آید!
رؤیای سفالی ام
تَـرَک می خورد....



مینــــــــا آقـــــــازاده​

 

[baroon]

بانو!
مراقب گلهای روسری ات باش
باغچه ی شهر
پر از علفهای هرز شده است


پریسان عزتی

 

[baroon]

لحظه های دوری را
.........با ساعت شنی می شمارم...
.......................یک صحرا گذشته است!

*احسان پرسا*

 

[fatemeh]

دل من
آن قایق کوچک
کاغذی ست
که سپردمش به رود دلت
نه اینکه طاقت تلاطمم نیست
اما در مسیر باد
مرو!





​

لیلا هژیر​

 

[fatemeh]

من
از میان واژه های زلال
دوستی را برگزیده ام
آنجا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست!





​

ناهید عباسی​

 

[fatemeh]

مهم نبود
که مادر بزرگ
بعد از مرگش
در کجا دفن شود
برای او
از هر چیز مهمتر
ریشه هایش بود
که محکم
به خاک گره خورد
تا در سالهای دور
دوباره
جوانه زند

لیلا حیدری​

 

[fatemeh]

لحظه لحظه بودنت
غمناک و شیرین است،
ای......
پرستوی مهاجر
سرزمینهای دور.

سوسن جمشیدی​