• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

بازيگوشي و بيش‌فعالي فرق دارند

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
الناز عبدالهي

وقتي فکر مي‌کنيم فرزندمان دچار بيش‌فعالي شده، چه کار کنيم؟
بازيگوشي و بيش‌فعالي فرق دارند

«بچه‌هاي بيش‌فعال»؛ حتما تا به حال اين عبارت را شنيده‌ايد. شايد اگر دقت کنيد، در بستگان و اطرافيان خود کودکاني ببينيدکه اين عبارت را در مورد آنها به کار مي‌برند. خانواده‌ها اين روزها هر بچه‌اي را که زياد بالا و پايين بپرد و به اصطلاح «آتش بسوزاند»، مشکوک به بيش‌فعالي مي‌دانند و نيازمند مراجعه به پزشک....

چند وقت پيش فکر مي‌کردم اين «بيش‌فعالي» اصلا از چه زماني وارد ادبيات سلامت خانواده‌ها شده است؟ تا‌ آنجا که از کودکي‌هاي خودم و سال‌هاي بعد از آن به ياد مي‌آورم، ما اصطلاحي به نام بيش‌فعالي نداشتيم يا اگر هم داشتيم، تا اين حد همه‌گير و مصطلح نبود. درواقع شايد شرايط آن روزها کاملا برعکس امروز بود. آن روزها اگر کودکي زياد يک گوشه مي‌نشست و شيطنت نمي‌کرد به سلامتي‌اش شک مي‌کردند و هر چه بيشتر تحرک داشت، او را سالم‌تر و پربنيه‌تر مي‌دانستند. حالا چه شده که در کمتر از يک دهه، آمار کودکاني که آنها را مشکوک به بيش‌فعالي مي‌دانيم، زياد شده است؟ علم پيشرفت کرده؟ دانش خانواده‌ها بيشتر شده؟ يا اينکه بيش‌فعالي، توهمي است که به دليل توجه بيش از حد به فرزندان، در ذهن خانواده‌ها شکل گرفته است؟ در «داستان يک زندگي» اين شماره، متخصصان درباره بيش‌فعالي و مسايل پيرامون آن اظهارنظر مي‌کنند. داستان اين هفته را مي‌خوانيم:


مشکل ما از زماني شروع شد که برديا به راه رفتن افتاد. تا زماني که راه نمي‌رفت خيلي آرام بود، قد و وزن طبيعي داشت و خلاصه همه‌‌چيز خوب پيش مي‌رفت اما از وقتي توانست چهاردست و پا راه برود و کمي بعد که روي پايش ايستاد، همه‌چيز عوض شد. برديا هميشه دوست دارد به اين طرف و آن طرف بدود. وقتي او را در حال دويدن در اتاق نمي‌بينيم، مطمئن مي‌شويم که دارد يکي از وسايل خانه را خراب مي‌کند. از همسن و سال‌هايش خيلي فعال‌تر است. انگار هيچ‌وقت انرژي‌اش تمام نمي‌شود. همه را از رو مي‌برد. دوست دارد با آچار و پيچ‌گوشتي به جان لوازم خانه بيفتد.

اوايل کارهايش براي من و همسرم بامزه بود ولي هر چه بزرگ‌تر شد، غيرقابل کنترل‌تر هم شد. هيچ کاري را تا آخر انجام نمي‌دهد، همه بازي‌هايش را نيمه‌کاره مي‌گذارد و دنبال کار ديگري مي‌رود.

گفتيم شايد تنها بودن در خانه اذيتش مي‌کند و اگر به مهدکودک برود و در بين همسالانش قرار بگيرد، کمي از شيطنت و خراب‌کاري دست بردارد. چند وقت هم اين کار را کرديم اما...

در مهدکودک همه بچه‌ها را اذيت مي‌کرد. موي بچه‌هاي ديگر را مي‌کشيد، آنها را نيشگون و گاز مي‌گرفت، اسباب‌بازي‌ها را به سمت?شان پرتاب مي‌کرد. مربي مهد مي‌گفت: «شايد چون نمي‌تواند مثل بچه‌هاي ديگر صحبت کند به آنها حسادت مي‌کند.» ممکن بود دليل کارهايش همين باشد. برديا به سني رسيده بود که کم‌کم بايد حرف زدن ياد مي‌گرفت ولي اين کار برايش خيلي سخت بود. وقتي مي‌خواست حرفي را به من و پدرش تفهيم کند، مدام دست‌هايش را تکان مي‌داد و کلمات ناواضحي را ادا مي‌کرد و از اينکه منظور او را نمي‌فهميديم، عصباني مي‌شد. خلاصه اينکه با دردسرهايي که برديا در مهدکودک ايجاد کرد، ترجيح داديم ديگر به آنجا نرود.

عذاب‌آورترين کار دنيا براي برديا اين است که او را مجبور کنيم چند دقيقه يک جا بنشيند. طوري رفتار مي‌کند که هر کس نداند، فکر مي‌کند روي آتش نشسته است. مدام بي‌قراري مي‌کند و مي‌خواهد از اين موقعيت رها شود.سعي مي‌کند با وسايلي که همان‌جا هست، يک خراب‌کاري به بار بياورد. غذا دادن به او هم مصيبت است. وقتي مي‌خواهيم به او غذا بدهيم بايد بشقاب و قاشق به دست به دنبالش راه بيفتيم.

قبلا گرفتاري‌مان با برديا کمتر بود، چون کافي بود در خانه را ببنديم تا نتواند بيرون برود و وسايل خطرناک را هم از جلوي دستش برداريم اما الان که بزرگ‌تر شده، خودش مي‌تواند براي خودش خطر درست کند. يک روز دقت کردم و ديدم برديا مثل وقت‌هاي ديگر که سروصدا مي‌کند، نيست. هيچ صدايي نمي‌آمد. ترسيدم. بدو بدو از آشپزخانه بيرون آمدم. فکر مي‌کنيد او را کجا پيدا کردم؟ در قفسه کريستال‌ها را باز کرده بود و داشت به زحمت از طبقه‌هاي شيشه‌اي آن بالا مي‌رفت. اگر يکي از آن طبقه‌ها مي‌شکست، بريده‌هاي شيشه‌ بچه را تکه‌تکه مي‌کرد. يک بار ديگر آمدم و ديدم با لوله بلند جاروبرقي، همه گلدان‌ها را از روي دکور پايين ريخته. روز ديگري در بالکن را باز کرده بود و با تمام نيرو سعي داشت از لاي ميله‌هاي نرده رد شود. تقريبا 50 درصد هم موفق شده بود. فکر کنيد! خانه ما در طبقه چهارم است. چند بار هم چيزهايي مثل سيب‌زميني و پياز و دمپايي‌هاي خانه را از بالکن، به خانه همسايه انداخته است.

وقتي رفتارهاي برديا را با بزرگ‌ترهاي فاميل در ميان مي‌گذارم، مي‌گويند. «شلوغ بازي و شيطنت لازمه اين دوران است. اگر قرار باشد او هم مثل ما رفتار کند که ديگر بچه نيست.» ولي او واقعا حد و مرز اين شيطنت‌ها را گم کرده است.

از طرف ديگر چند نفر از دوستانم مي‌گويند که او بيش‌فعالي دارد و معتقدند بايد او را پيش روان‌شناس ببرم. آخر پيش روان‌شناس بروم و بگويم پسرم خيلي پرانرژي است، خيلي شيطنت مي‌کند؟ نمي‌دانم به حرف چه کسي بايد گوش بدهم. هر چه برديا بزرگ‌تر مي‌شود، خرابکاري‌هايش هم بزرگ‌تر مي‌شوند. هر چه او را محدود مي‌کنم، او راهي براي کارهاي خودش پيدا مي‌کند.

الان بيشتر کودکان هم‌سن برديا به راحتي صحبت مي‌کنند ولي او هنوز به سختي اين کار را انجام مي‌دهد. بچه‌هاي ديگر بسيار راحت و زود با هم ارتباط برقرار مي‌کنند و دوست مي‌شوند ولي او براي اين کار مشکل دارد و مدام با ديگران دعوا مي‌کند. وقتي بچه‌ها را در يک اتاق جمع مي‌کنيم تا با هم بازي کنند، معمولا برديا به تنهايي مشغول انجام يک بازي دويدني مي‌شود. دنياي خودش را دارد ولي اين رفتار کم‌کم مرا نگران مي‌کند. از يک سو مي‌ترسم اگر به حرف بزرگ‌ترها گوش دهم و اين رفتارها را مرحله‌اي از رشد برديا تلقي کنم، فردا با مشکلي روبرو شوم که از همين رفتارها نشأت گرفته باشد و نتوانم براي کنترل و مهار آنها کاري انجام دهم. از سوي ديگر نگرانم که اگر او را به خاطر حرف دوستانم و با احتمال بيش‌فعالي پيش روان‌شناس ببرم، بيخود و بي‌جهت روي فرزندم اسم بگذارم و به ديگران اجازه دهم که او را با اين نام خطاب قرار دهند.

من از «بيش‌فعالي» تا به حال فقط نام آن را شنيده‌ام ولي در مورد ويژگي‌ها و عوارض آن هيچ اطلاعي ندارم. از کجا بايد بفهمم که فرزندم دچار اين مشکل است يا نه؟! چطور مي‌توانم به او کمک کنم تا سلامتي‌اش را به دست بياورد و اينکه اگر برديا مبتلا به بيش‌فعالي باشد، مي‌توانم او را در خانه و بدون مراجعه به روان‌پزشک درمان کنم يا اينکه حتما بايد به روان‌پزشک مراجعه کنم؟ اصلا اگر با همين شرايط سر و صدا و رفتارهاي او را تحمل کنم، اين رفتار با بزرگ‌تر شدن او خود به خود از بين نخواهد رفت؟ لطفا من و فرزندم را در اين خصوص راهنمايي کنيد.

هفته نامه سلامت
 
بالا