تصویر و: طرح بالا، ترسیم دیولافوا از نگاره موجود در اواخر قرن نوزدهم. تصویر وسط،بازسازی نگاره با جزئیات کتیبه، تصویر پایین: نقشی آشوری که نویسنده با استناد به آن، نگاره را آشوری میداند
5. توصیف کاخهای پاسارگاد در آثار متقدم: پیش از آنکه علی سامی به حفاری و مطالعه گسترده درباره پاسارگاد بپردازد، در واپسین دههی قرن نوزدهم، مادام ژان دیولافوا به همراه همسرش مارسل به ایران آماده و با نگاهی باستانشناسانه آثار و ابنیهی کهن ایرانزمین را بررسی کرده و در سفرنامه خود به صورت مصور گزارش آن را ثبت نمودهاند. وی توصیف خود را با گزارشی از صفه پاسارگاد (تخت مادر سلیمان) آغاز میکند و سپس به تشریح جزئیات باقیمانده از کاخها میپردازد. از آنجایی که نویسنده به صفهی سنگی اشارهای نکرده و از قضا در وجود آن تردید ننموده! از آن عبور کرده و با بخشهای دیگر را نقل میکنیم:
«[توصیف آرامگاه کمبوجیه:] این بنای قدیمی به شکل برج مربعالقاعدهای است که دیوارهای آن با سنگ آگهی و بدون ساروج بنا شده است اما سنگهای تخت به وسیله گیرههای آهنی به هم متصل شدهاند... ما از این پلکان خراب بالا رفتیم و به درگاهی که در وسط جلوخان آن قرار داشت رسیدیم... با اینکه در بدو امر چنین به نظر میآید که این برج را یونانیان ساخته باشند به استثنای کنگره تزئینی هیچ شباهتی با اسلوب معماری یونانی ندارد... [توصیف اجزای کاخها:] از آنجا پائین آمده به طرف ستونی رفتیم که هنوز برپا میباشد و سنگهای زیادی در اطراف آن ریخته شده است... ارتفاع آن متجاوز از یازده متر است و قطر آن به یک متر و پنج سانتیمتر میرسد... چند پارچه سنگ سیاه هم در مجاورت آن موجود است که بطور قرینه قرار گرفتهاند و معلوم است که این ستونها هم برای نگهداری بنایی برپا شده بودند. در فاصله کمی سه جرز دیده میشود که آنها هم از سنگ آهکی ساخته شده و هر یک هشت متر ارتفاع دارند... و یک بدنه آنها مانند درگاهی خالی شده است و در قست فوقانی آن کتیبهای با سه زبان به خط میخی دیده میشود که دانشمندان متفقالقول آن را این طور ترجمه کردهاند: من کوروش پادشاه هخامنشی هستم... از روی ستونها و ته ستونهای سنگ سیاه و سه جرزی که باقی مانده است میتوان این بنا را دوباره ساخت و مجسم نمود به خوبی مجسم میشود که این بنا شبیه بوده به تالار بزرگی که سقف آن مانند شبستانی از چوب پوشیده بوده و در جلوی آن هم رواقی داشته است که در سمت راست و چپ آن اطاقهای کوچکی به طور قرینه وجود داشته است و توسط درگاه عریضی با رواق ارتباط پیدا میکردهاند...به عقیدهی من اینجا خرابه یکی از کاخهای کوروش است»21
والتر هینتس، ایرانشناس آلمانی که بیش از سی سال از عمر خود را صرف مطالعه تاریخ ایران کرده، سالها پیش از ورود آستروناخ به پاسارگاد، از این محوطه دیدن کرده و در پژوهش خود آن را توصیف نموده است. وی درباره قصر مسکونی کوروش مینویسد: «قصر مسکونی نشانه هایی از تأثیر معماری یونانی دارد. ظاهرا کوروش بعد از آنکه در 545 سارد را تصرف کرد تحت تأثیر ساختمانهای مرمری شاهان لیدیه قرار گرفت و در همان زمان تعدادی از استادان را از لیدیه مأمور پاسارگاد کرد. بعدها آن طور که کارل نیلندر توجه کرده است تعدادی از استادان اِفِسوس به آنها پیوستهاند. این استادان لیدیه و ایونی بر اساس نقشههای معماران پارسی برای اقامتگاه جدید کوروش چنان مجتمعی خلق کردند که بازدید کننده امروزی را هم با آنکه چیزی جز خرابههایی که از عظمت آن زمان حکایت دارند، نمانده کاملا مجذوب خود میسازد در پاسارگاد ـ تنها در یک مورد خاص ـ استعداد و خلاقیت ایرانی و یونانی در خلق آثاری هماهنگ متحد شده است. در بنای قصرها به خصوص در پایه ستونهای بسیار بلند، رنگهای تیره و روشن مرمرها چشمگیر است. سپس به کاخ دیگری از کوروش اشاره میکند که پایهستونهای آن دارای همین مشخصه است: «همین ترکیب تیره و روشن در کاخ دیگری که در برازجان در اثر جاری شدن سیل از زیر خاک بیرون آمد به چشم میخورد. باستان شناسان ایرانی به سرپرستی سرافراز دوازده پایه ستون مربوط به یک قصر مسکونی را که روزگاری ستونهای چوبی بر آنها استوار بودهاند نمایان ساختند. استرابون جغرافیدان باستانی درباره قصری هخامنشی در تائوکه صحبت میکند. این بنا که در لوح خزانه داری داریوش تائوکا نامیده شده است به نظر مالوان با برازجان امروزی یکی است.»22 پیشتر به این اثر هخامنشی که در حوالی برازجان قرار گرفته، اشاره شد. پایهستونهای این قصر که در قرون متمادی زیر کاخ مدفون ماندهاند، امروز کاملا سالم از دل خاک خارج شده و مشابهت کاملی با پایه ستونهای پاسارگاد دارند. برای نفی پاسارگاد لازم است آثاری از این دست را که طی چند دهه اخیر یا همین چند سال اخیر کشف شده، کاملا نابود کرد!
اومستد هم که اثرش را پیش از آغاز کاوشهای آستروناخ، تألیف کرده درباره پاسارگاد و کاخهای آن اطلاعات دقیقی ارائه کرده است. وی کاخ بار عام را که بزرگترین ساختمان در مجموعه پاسارگاد بوده این گونه توصیف کرده است: «کاخ، 250 در 140 پا قرار داشت. جلوی آن ایوانی با بیست ستون چوبی در دو ردیف به بلندی 20 پا بود. بر ستونکهای صیقلی در دو سر آن نوشته کوروش که با آن آشنا هستیم کنده شده بود... تالار بزرگ 73 در 80 پا در میانش یک در داشت که از روی احتیاط لازم کمی به سمت راست کار گذاشته شده بود تا جلوی نگاه انداختن ناروا را به اندرون بگیرد. آسمانه ی آن با شش ردیف ستون هر ردیف از پنج ستون نگاه داشته میشد. تختههای پایینی زیر ستون رگههای سیاه و سفید داشت. روی درگاههای پیش و پشت ساختمان این صحنه چهار بار نمایانده شده بود. شاه در جامه شاهانه بلند دامن کشان که چیندار میان پاهایش آویخته بود با موزه شاهانه به پا و چوبدستی شاهانه به دست در حالی که از کاخ برای گردش در پردیس بیرون میرفت دیده میشد».23
6. نویسنده در جایی مدعی میشود که هرتسفلد آلمانی به دلیل نظریه متفاوت درباره پاسارگاد و به اتهام بیاساس قاچاق اشیاء باستانی از ایران اخراج شد. این داستانسرایی هم بخشی از همان دروغپردازی نویسنده است. چراکه هرتسفلد در شرایطی ایران را ترک کرد که تیم باستانشناسی آلمانی به دلیل گرفتاری آلمان در جنگ جهانی دوم امکان ادامه کار را نداشتند. از سوی دیگر، ایران هم در آستانه اشغال، در شرایطی قرار داشت که نمیتوانست چون گذشته ارتباط دوستانهاش با آلمان را ادامه دهد. اما نظر هرتسفلد درباره پاسارگاد در اثر مشهورش، ایران درشرق باستان این گونه آمده است : «پاسارگاد را کوروش در فاصله 559 تا 550 ق م بنا کرد... آنچه در پاسارگاد هست به کوروش تعلق دارد... درپاسارگاد با توجه به زمان بنا و فاصله آن امکانی وجود ندارد که کسی یا چیزی را از یونان وارد کرده باشند. در پاسارگاد تمام بنده ستونها صافند پاستونها همه پاسنگ مضاعف و شال ستون مدور دارند.24 شایان ذکر است که بین حضور هرتسفلد در پاسارگاد و ثبت مشاهدات و پژوهشهایش و آمدن آستروناخ به آنجا، بیش از دو دهه فاصله وجود دارد.
7. عکسهایی گمراه کننده برای فریب مخاطب: نویسنده در تصاویر 4 تا 9 تعدادی عکس را بدون درج منبع، از زاویههای مختلف دنبال هم چیده، تا به مخاطب این گونه القا کند که تا چندی پیش چیزی به نام پاسارگاد وجود نداشته است. وی در سراسر مطلبش به این مهم اشاره نمیکند که آثار پاسارگاد در پهنهای به وسعت یکصده و هفتاد هکتار قرار گرفته و هر گوشهی آن یادآور دورهای از تاریخ ایران است. در عکس شماره 4 زاویه عکس به نحوی است که فضای خالی پشت آرامگاه (یا همان بنای چهارگوش) دیده میشود اما نویسنده با نمایش چند عکس دیگر که از زاویهی دیگری گرفته شده، آثاری را نمایش میدهد که در تصویر قبل اساسا در کادر دوربین جای نداشتند. به عنوان نمونه، نویسنده به بخشی از آثار پاسارگاد که محوطه تل تخت نام دارد اشاره نمیکند، این استحکامات با وسعتی در حدود ۸۰۰۰ متر مربع بر روی تپهای عظیم در انتهای شمالی پاسارگاد قرار دارند. این مجموعه مشتمل بر آثار معماری چندین دوره تاریخی است: ساختارهای سنگی عموماً مربوط به دوره اول هخامنشی؛ ساختارهای خشتی مربوط به دوره دوم هخامنشی؛ ساختارهای خشتی و سنگی مربوط به دوره سلوکی و اشکانی؛ ساختاری خشتی، آجری و سنگی؛ مربوط به اواخر دوره ساسانی.25
8. وی از بقایای اثری یونانی نام میبرد که در تخت جمشید وجود داشته و مدعی نابودی آنهاست. حال آنکه آنچه او یونانی میخواند، معبدی اشکانی (به سبک هلنی) است که در بالا به آن اشاره شد. این معبد کوچک که فراتهدار نام دارد، از حیث مساحت یک درصد صفهی تخت جمشید هم نمیشود. حال چگونه از یک چار دیوار با چند پایه ستون ـ که برخلاف ادعای نویسنده، هنوز هم پابرجاست ـ میتوان پاسارگاد و تختجمشید را ساخت؟
9. وی در بخش دیگری از نوشتهاش تصویری از یکی از کتیبههای پاسارگاد را نمایش داده و مدعی است که این نوشته دارای غلط املایی است. از آنجا که بعید است این کارشناس فرهنگی با هویت جعلیاش به خطوط میخی باستان آشنا باشد، باید این نکته را از جایی وام گرفته باشد که مثل سایر بخشها منبعی برای ادعایش نمیآورد اما برای تنویر مخاطبان، این توضیح لازم است که درباره زمان اختراع خط میخی نظرات مختلفی وجود دارد، از حمله اینکه برخی معتقدند خط میخی فارسی باستان در دوره داریوش اختراع شده و در همین زمان به آثار پاسارگاد، چند کتیبه افزوده شده است. همچنین درباره تعداد حروف و اشکالات موجود در این الفبا بحثها مختلفی مطرح است که در این نوشته مجال طرح آن نیست.26 لیکن به نویسندهی محترم یادآور میشوم که اگر باستانشناسانی که خود کاشف خط میخی بودند این کتیبه را آفریدهاند چه لزومی داشته که آن را غلط بنویسند؟
تصویر ز: بستهای دمچلچلهای که سنگها را به هم متصل میسازند
10. نکته آخر درباره معماری پاسارگاد آنکه، این بنا مانند تخت جمشید، بنایی از خشت و گل با تیرهای چوبی بوده که در پایه ستون، تعدادی از ستونها و تعدادی از جرز درها و تعدادی از سرستونها از سنگ استفاده شده و آنچه باقی مانده همان بخشهای آسیبدیدهی سنگی است. حتی در آن دوره برای اتصال سنگها از ملات یا ساروج استفاده نمیشده که امروز بتوان آثار آن را یافت بلکه از میخهای دمچلچلهای استفاده میشد که از دو سو داخل سنگ قرار گرفته و دو سنگ را به هم متصل میکردند و این موضوع هم به دلیل یافت شدن نمونههای متعدد آن در پاسارگاد و تخت جمشید، برای اهل تحقیق آشناست (تصویر ز) اما کارشناس محترم که چندسالی است دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی هستند و فعالیتهای سیاسی مجال درس خواندن را از ایشان ستانده، از این موضوع هم مثل سایر مسایل تاریخی بیاطلاع بودهاند و در این بنا به دنبال گچ و سیمان و امثال آنها میگردند!
حاصل سخن
در دهه پنجاه شمسی، محمدرضا پهلوی با امید کسب مشروعیت ملی برای پایههای سلطنت لرزان خود به تخت جمشید و پاسارگاد رفت تا از کنار قبر کوروش هخامنشی برای خویش اعتباری بجوید. امروز هم جریانی سیاسی در حالی که سازمان میراث فرهنگی کشور را به دست جماعتی ناآشنا به موضوع سپرده و هر روز به دلیل ناکارآمدی و کمدانشی صدمهای جدی به بخشی از این میراث وارد میآید، خود را به مسایل باستانی گره میزند تا شاید مقبولیتی کسب کند. اما باید توجه داشت همانگونه که سوءاستفاده از میراث ملی برای امیال سیاسی کاری ناپسند است، حمله به این میراث و نفی آن با امید حذف رقبای سیاسی، کاری به مراتب خطرناکتر است. چرا که امر سیاسی میرا و گذراست و آنچه بر شالوده فرهنگ پدید آمده، ماندنی است، حال، هجمه به فرهنگ و تردید در مظاهر آن، به منزله قربانی کردن اصل در پای فرع است. از سوی دیگر، ثبت جهانی آثار فرهنگی اعم از باستانی و اسلامی، جملگی مایه اعتبار ایران اسلامی در سطح جهان هستند. هر کشوری بسته به این که چند اثر تاریخیاش در زمره میراث جهانی به ثبت رسیده میتواند در عرصه بینالمللی با قدرت بیشتری نقشآفرینی کند. حال زیر سؤال بردن دو اثر از آثار ثبت شده که با مرارت و طی مراحل دشوار به ثبت جهانی رسیده، آیا خدمت به شمار میرود یا خیانت!؟
در پایان باید به این مهم توجه داشت که روزگار هخامنشیان، دورهای از تاریخ ایران است که هزار و صد سال پیش از ظهور اسلام آغاز شده، اما به دلیل وجود باورهای وحدانی در جامعهی ایرانی، تمدنی پدید آمد که در آن انسانها مانند یونان و رم باستان، به بردگی کشیده نمیشدند و اسیران مانند حیوانات به جان هم نمیافتادند. در عرصهی اخلاقی سه اصل گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک، در سایه باور به خدای یکتا، وجه مشخصهی شخصیت ایرانی بود. در عرصهی سیاسی، سرسختترین دشمنان باستانی ایران، یعنی یونانیان در آثار خود، هنجارهای حاکم بر این جامعه را ستودهاند. این خصایل حتی در آثار فلسفی یونان راه یافته است. افلاطون هم از چهار معلم برای شاهزادهی ایرانی در دوره هخامنشی نام برده و وظایف هریک را برشمرده، به گفتهی او، این چهارتن فرزانهترین، دادورزترین، پرهیزگارترین و دلیرترین مردمان روزگار خود هستند و هر کدام خصیصهی برجستهی خود را به شهریار آموزش میدهند. آموزگار اوّل، پرستش یزدان را به او تعلیم میدهد، دومین کس، به او میآموزد که همواره راست بگوید، پرهیزگارترین مردم، شهریار را به غلبه بر نفس و شهواتش فرامیخواند و دلیرترین آنها، دلیری و رزمندگی را به وی میآموزد.27 آئیسخلوس (آشیل) در سرودهی خود علیه ایرانیان که پس از حمله خشایارشا به آتن سروده، با نکوهش خشایارشا از تصمیمی که برای حمله به آتن گرفته، بارها از داریوش با ستایش یاد کرده و به حال ایرانیان افسوس میخورد که روزگاری پادشاهی فرزانه چون داریوش داشتهاند و حالا خشایارشا آنان را رهبری میکند. به رغم آنکه وی نمایش را برای یونانیانی سروده که شهرشان در آتش خشم خشایارشا (به تلافی آتش زدن سارد به دست یونانیان) سوخته، اما در سراسر اثرش، دشنامی به ایرانیان نمیدهد و سپاهیان و امیران ایرانی را با عباراتی چون «به دیده ترسناک و به جنگ همی هولناک» و «دلیر و مشهور به بردباری» توصیف میکند.28 این نکته از آن جهت حائز اهمیت است که نشان میدهند فرهنگ و تمدن ایرانی چون رشتهای مستحکم، مردمانی دینباور و اخلاقمدار را از روزگار باستانی به دوران اسلامی پیوند زده و چهبسا رمز و راز دلسپردگی مردم این دیار به اسلام و تشیع و برگزیدن حق و نفی باطل، ریشه در فضایل اخلاقی کهن آنها داشته باشد. حال، آنان که در تلاش برای نفی چنین پیشینهای هستند، چه در سر میپرورانند و چه نفعی از این عمل خویش میبرند جز آنکه «اِرز خود میبری و زحمت ما میداری».