• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

بر روان خود پنجره‌ای باش!

sasan

Banned
شاید بتوان گفت تمامی داستان‌های مربوط به زندگی ما به نوعی میدان جنگ و نبرد است که در آن درس‌های بسیار گران‌بهایی نهفته است. در این میدان کارزار، تمام موادی که به‌نوعی حل و فصل نشده‌اند و به نوبت و با نظم و ترتیب در انبار هیجانات ما بسته‌بندی و نگهداری می‌شوند، توسط یک عاشق و هواخواه، یک دوست و یا فردی مقتدر در زندگی‌مان کم‌کم به سطح می‌آیند و به نوعی از حالت بسته‌بندی و بقچه‌بندی رها می‌شوند. در این میدان نبرد، وجود و بقاء در خط اول توجه است و همچنان باقی می‌ماند. این وجود در این شرایط ما را مجبور به مواجهه با بخش‌هایی از وجودمان می‌کند که همیشه از آنها گریزان بوده‌ایم. بخش‌هایی ترسناک و دردناک، حتی اگر شما ایده‌هایی گران‌بها در باب چگونه عشق ورزیدن و زندگی کردن هم داشته باشید، هستی شما براساس طراحی و برنامه‌ریزی شما پیش نخواهد رفت، اما توجه شما را به این نکته جلب می‌کنم که ما در مشکلات خودمان را بیشتر می‌شناسیم. بسیاری از تعارض‌ها، ناکامی‌ها و مشکلات ما در صفحات داستان زندگی در رأس این عنوان بنیادی جای می‌گیرند: عاطفی، هیجانی و روحانی. هر یک از این سه مقوله ریشه در حوادث تروماتیک و آسیب‌زای دوران کودکی ما دارند که از یک نوع یا از انواع گوناگونی هستند و فرآیند حل و فصل این تعارض‌ها همانند نقطه عاطفی در سفر به روح تجلی می‌کنند. این حوادث آسیب‌زا عبارت‌اند از: شرم، شوک و محدودیت.
اولین مقوله، شرم است. شرم نقصی اساسی و عمیقاً جا افتاده در وجود ماست که ناشی از نادیده شدن ما در دوران کودکی است، اینکه در آن دوران حمایت شویم، اینکه نتوانیم خود را به آن جوهر اصلی روح‌مان نزدیک کنیم.
دومین مقوله، شوک است. شوک نوعی ترس است که در سیستم عصبی ما خانه کرده، ناشی از حوادث آسیب‌زایی است که در زندگی با آنها مواجه شده‌ایم.
سومین مقوله، طرد و محرومیت است. طرد نوعی تجربه است. طرد نوعی تجزیه انزوای هیجانی است که ناشی از احساس نادیده گرفته شدن و احساس نشدن به عنوان یک کودک است، احساس مورد غفلت واقع شدن.

شرم
بعضی از ما سال‌های سال از احساس بی‌کفایتی می‌گریزیم و این احساس را با انواع گوناگونی از نقاب‌ها و ابزارهای جبرانی می‌پوشانیم، اما اغلب هنگام فرار از شرم و خجالت، زمانی‌که باید رنجی را که ناشی از شکست در بعدی از زندگی‌مان است تحمل کنیم، یا هنگامی که از معنای زندگی سؤال می‌کنیم، شرم تلنگری به وجودمان می‌زند. در طول زندگی شاید دیگران افراد قابلی برای پوشاندن حس ناامنی‌های ما نبودند و حتی تا حدی هم آفتی بر زندگی‌مان بوده‌اند. در این صورت، احساس عمیقی از «عدم کفایت» در وجود فرد ریشه می‌گیرد.
از نگاه روان‌شناختی،‌ شرم ناشی از دیده نشدن در دوران اولیه کودکی است، به‌طوری که فرد مجبور بوده برای دیده شدن و کسب عشق، به چهره خود ماسک بزند؛ ماسکی برای دریافت عشق، تأیید و فهمیده شدن. برای درمان احساس عمیق شرم و عدم کفایت، باید یاد بگیریم بخش‌های مجروح وجودمان را حس کرده، آنها را دوست بداریم و بفهمیم که شرم چگونه برای ما اتفاق افتاد.
کار کردن برای از بین بردن «شرم» باعث می‌شود احساس عمیقی از افسوس و حساسیت در ما پیدا شود و همین امر باعث می‌شود ما حسی از «خود» را در وجودمان درک کنیم؛ حسی از خلاقیت، آن هم نه به بهای راضی ساختن دیگران، بلکه به بهای کشف و ستایش وجود خودمان.
سفر از میان شرم هنگامی آغاز می‌شود که با خود بگوییم: «من شرم دارم و آن را حس می‌کنم.» باید سالیان متمادی و آرام آرام بفهمیم که چگونه آن را احساس می‌کنیم، چگونه شرم خود را در زندگی‌روزمره نشان می‌دهد و به‌خصوص چگونه در روابط بین‌ فردی ناگهان شلیک می‌شود، باید به خاطر بیاوریم که چگونه همواره سعی کرده‌ایم که از شرم خود بگریزیم و یا آن را با ماسک‌های مختلف بپوشانیم یعنی تا چه حد به اشتباه از آن فرار می‌کرده‌ایم؟ در این صورت می‌توانیم رد شرم را گرفته، تا دوران اولیه کودکی به عقب برگردیم و ریشه‌های آن را آنجا بیابیم و دلمان به حال آن کودک کوچک و خردسال بسوزد که مجبور بوده، در دنیایی بی‌پشتیبان و پر از استرس و حتی سوء استفاده زندگی کند. این مطلب، بسیار شبیه به درمانی است تحت عنوان «درمان اولیه» که بنیان‌گذار آن پروفسور آ. جانو بود. این سیستم، مبتنی بر ابراز عواطف بلوکه شده فرد است و تکنیک‌ درمانی آن شامل این می‌شود که بیمار را تشویق به رهایی از حوادث‌ آسیب‌زای دوران کودکی خود می‌کنند و به این طریق سعی می‌کنند بار هیجانی او را کاهش دهند. این حوادث آسیب‌زا، غالباً شامل احساساتی از طرد یا نفی شدن در دوران اولیه کودکی است، و در طول جلسات درمانی، ممکن است بیمار اقدام به ناله، گریه، شیون، داد و فریاد و حتی ادرار کردن بکند. بعد از آن حسی از آزادی، تولد مجدد و رهایی از «درد اولیه» حادث شده، خود از دفاع‌هایی که برای گریز از درد و رنج اولیه به کار می‌برده است، آگاه می‌شود. جانو معتقد است هیچ دردی حل و فصل نمی‌شود مگر آن را دوباره به‌نوعی تجربه کنی.
(مترجم) ـ در نقطه‌ای از این سفر می‌بینم که شرم، محصولی از گذشته‌هاست، می‌تواند از ما سبقت بگیرد، ولی جزئی از ما نمی‌شود. نمی‌تواند تبدیل به ما شود. با تکیه بر عشق و حمایت دیگران و خودمان، شروع به کشف و گرته‌برداری زیبایی‌ها و نعمت‌هایی از وجودمان می‌کنیم که همیشه با ما بوده‌اند و درمی‌یابیم که اگر فشار، جنگ و چالش، انتقاد و تهدید نباشد، این نعمت‌ها طبیعتاً به سطح وجود ما خواهند آمد. و چه زیبا ادبیات ما به این نکات به کرات اشاره کرده است:
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است، آن بینی
تو به اقلیم عشق روی آری
همه عالم، سراسر گلستان بینی (مترجم)

شوک، ترس و تروما
دومین مقوله اساسی و مهم روحی که زیرساخت تلاش‌ها و تقلاهای مربوط در زندگی ماست و به نوعی در ما احساس خسران به وجود می‌آورد، «شوک» است. شوک حالتی از فلج فیزیکی، کلامی و هیجانی ناشی از حوادث آسیب‌زای اوان زندگی است. اغلب اوقات، حوادث شوکه‌کننده زندگی به دست فراموشی سپرده می‌شوند یا اینکه عمیقاً در وجود ما دفن می‌شوند، ولی اثر آن عمیقاً و به وضوح در زندگی روزمره ما جاری و عیان است. شوک در خلاقیت، ***، روابط اجتماعی و بین فردی، حسادت و هر نوع عملکرد دیگری اختلال ایجاد می‌کند.
هر یک از ما نشانه‌های مختلفی از شوک را در زندگی تجربه کرده‌ایم: مانند ترس‌های موضعی، حملات وحشت‌زدگی، آسم، تپش قلب، دردهای نامعلوم در بدن، بیماری‌های پوستی و ...
شوک، به اشکال مختلفی خود را نشان می‌دهد از قبیل: لکنت زبان، اضطراب از عمل، ترس از خشم، ترس از ملاقات دیگران، تعریق، آشفتگی، و منگی، مشکلات یادگیری و یا جنسی.
شوک به‌راحتی تحت شرایطی که ما احساس هر گونه فشار، تهدید، انتقاد، طرد یا حمله کنیم، تحریک می‌شود. به‌عبارتی ما در درون خود آن‌چنان حساس می‌شویم که جزئی‌ترین حوادث هم می‌توانند شوک ما را تحریک کرده، عملکردمان را مختل سازد.
یکی از بدترین ابعاد شوک، زمانی است که آنقدر تیز، نازک و همه‌گیر می‌شود که دیگر ما از رفت‌و‌آمد آن آگاه نمی‌شویم، به‌راحتی فلج شده و از این شوکه شدن احساس شرم و حیا می‌کنیم. این امر خود منجر به یک «دایره معیوب دردناک» می‌شود. شوک، شیوه‌ای است که سیستم اعصاب ما به حملات کوبنده و تهدیدآمیز پاسخ می‌دهد. جسم و بدن ما شوک را به خاطر می‌آورد و تنها اشاره‌ای کافی است تا سیستم اعصاب به همان حادثه آسیب‌زای اولیه رجعت کند. شاید ما هوشیارانه از آنچه رخ می‌دهد ناآگاه باشیم. ـ در روان‌شناسی علمی، شوک عبارت است از: افسردگی ناگهانی سیستم اعصاب که ناشی از حادثه، کاربری یا هیجانی شدید است یا در تعریفی دیگر، شوک عبارت است از شرایطی از هیجان‌زدگی کاهش یافته در مراکز عصبی به دنبال بخشی از اتصالات آنها با دیگر مراکز. آثار فیزیکی مستقیم تماس یک توده با توده‌ای دیگر.ـ (مترجم).
این مقوله می‌تواند در بسیاری از روابط صمیمانه مشکل‌آفرین باشد. زیرا تعداد بسیار کمی از افراد درک و فهم اصیلی از «شوک» دارند. اگر شوک در *** یا هر گونه شرایط دیگری حاضر باشد، ما مقهور ترس می‌شویم. فرد مقابل خبر ندارد که ما قدم به کدامین بخش‌های وجود خود گذاشته‌ایم و از این مقطع ناگهانی رابطه ملول و خسته می‌شود. وضعیت، زمانی بدتر می‌شود که شوک در ما تحریک شده باشد، اما از طرفی برای ادامه رابطه تحت فشار باشیم.
درک عمیق شوک در وجود ما کاری سخت و طاقت‌فرساست. شاید هر یک از ما درک و فهمی نه‌چندان عمیق، ولی باارزش از نقش شوک در وجودمان و چگونگی تأثیر آن در زندگی روزمره داریم و یاد گرفته‌ایم نسبت به بخش آسیب‌دیده وجودمان که هنوز هم با خود آن حادثه را می‌کشد، حسی از حسرت یا افسوس داشته باشیم. هنگامی که آستین‌‌ها را بالا می‌زنیم تا به استقبال عمیق آسیب وجودمان برویم و تأثیرات آن را بر زندگی روزمره خود ببینیم، آنگاه با حساسیت‌های بسیار عمیق‌تری مملو از درد و رنج می‌شویم، یا همواره آنها را با خود حمل می‌کنیم.

طرد، محرومیت و تنهایی
طرد و محرومیت، سومین مقوله‌ای است که خود را در روابط نشان می‌دهد. شاید بتوان گفت این مقوله، اساسی‌ترین و بنیادی‌ترین مقولات است و ما تمامی عمر خود را به نوعی از «طرد شدن» می‌گریزیم. در این مسیر از شیوه‌های گوناگون حواس‌پرتی استفاده می‌کنیم، ولی تلاش ما برای فرار از این درد به شکست منتهی می‌شود و دیر یا زود این احساس در روابط روزمره یا حوادث زندگی خود را بروز می‌دهد. برای مثال هنگامی که در رابطه‌ای پذیرفته نمی‌شویم یا ما را پس می‌زنند، هنگامی که عزیزی را از دست می‌دهیم یا حتی زمانی که دوستان ما آن‌گونه که از آنها توقع داریم ما را دوست ندارند. هنگامی که این احساس طرد شدن و جدایی، به هر دلیلی، در ما تحریک می‌شود چنان آشفته و هراسان می‌شویم که گویی درحال مرگ هستیم. آنچه ما در سطح آن را احساس می‌کنیم، حسی از تهی بودن و هراس است و آن‌چنان بنیادی است که اصلاً به نظر نمی‌رسد با حادثه‌ای که آن را ایجاد کرده، در ارتباط باشد. این احساس هراس و درد درحقیقت، پژواکی از تجارب اولیه زندگی ما از طرد و خیانت است که آنچنان ترسان و وحشت‌آفرین بوده‌اند که ما خاطره آن را در وجودمان دفن کرده‌ایم. در روان‌کاوی مفهومی به نام مکانیسم‌های دفاعی وجود دارد که عبارت است از راهکارها و استراتژی‌هایی که فرد جهت حفظ یکپارچگی خود از فروپاشی به صورت ناهوشیار ـ یا حداقل در سطح نیمه‌هوشیار ـ به کار می‌گیرد. می‌توان گفت استفاده از مکانیسم‌های دفاعی از شش ماهگی نوزاد شروع می‌شود. مادگامت ماهلر مکانیسم دفاعی جداسازی را در نوزاد شیرخوار مورد بررسی قرار داده است. به هر حال، اصلی‌ترین مکانیسم دفاعی در روان‌کاوی، هیجانات نامطلوب و ناخوشایند حوادث است که به سطوح زیرین ناهوشیار رانده می‌شود و انرژی خود را حفظ می‌کند. سپس آن را به صورت‌های تغییر شکل یافته در رؤیاها، افزایش‌های کلامی، رفتارهای مسامحه‌آمیز، بی‌دقتی‌ها و... نشان می‌دهند. روان‌کاو بر آن است که طی جلسات متعدد و با توجه به عمق و شدت حادثه و توانمندی‌های مواجه‌کننده، این حوادث به سطح آگاهی او آورده شود و در آنجا حل و فصل شده، یا به‌عبارتی انرژی آن رها گردد. (مترجم) ـ متأسفانه، قبل از مواجهه با این زخم‌ها، با هر شدتی، ما اغلب شیوه‌ای برای اجتناب از آن اتخاذ می‌کنیم. ما در خیال‌پردازی‌های‌مان اغلب فردی را تجسم می‌کنیم که حس تنهایی و خیانت را برای همیشه از زندگی‌مان دور کند، شاید تمام زندگی خود را وقف یافتن چنین فردی کنیم و در نتیجه مکرراً از شکست‌های خودمان نومید و نومیدتر می‌شویم. ـ بی‌دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی‌دانست و از دور خدایا می‌کرد. (مترجم) ـ آنچه ما برای «دوست داشته شدن» در نظر می‌گیریم، اغلب اندکی بیشتر از تلاش برای فرار از تنهایی است؛ به دنبال فردی هستیم تا ما را از احساس تهی بودن درون‌مان جدا کند، احساسی که همیشه با ما بوده است. اما باید بدانیم کلید این مشکل دست دیگری نیست، بلکه در وجود خودمان نهفته است. (از خود بطلب، هر آنچه خواهی که تویی.م) باید که از میان صحرای طرد شدن و جدایی سفر کرد. (طی این مرحله جز همرهی خضر ظلمات است، بترس از خطر گمراهی. م)
آموزگار معنوی ما روبه‌رو شدن با طرد و تنهایی را فرا می‌خواند؛ لحظه‌ای بس عظیم برای تمرکز که آرام گرفتن در آن، صلح و سکینه‌ای عمیق به همراه خواهد داشت. حضرت مولانا فرمودند:

این همه بی‌قراری‌ات از طلب قرار توست
عاشق بی‌قرار شو تا که قرار آیدت (مترجم)

نتیجه
اگر ما به بررسی سه مقوله شرم، شوک و طرد در درون خود بپردازیم، درس‌های ارزشمندی خواهیم گرفت که برای رشد، تحول هیجانی و معنوی ما بسیار مهم است.
در حقیقت، ما انتخاب چندانی در این مورد که، زندگی چه چیزی برای ما به ارمغان خواهد آورد، نداریم. حوادث و امور اتفاق می‌افتند، اما آگاهی از این سه مقوله به زندگی و تجارب ما ساختار و چارچوب می‌دهد و ما بجای سرزنش و تحقیر خود می‌توانیم از سفر به درون حقیقی خودمان لذت ببریم. گاهی این سفر لذت‌بخش است، گاهی دردناک، ولی به‌ندرت کسل‌کننده است.
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز
به ناخن، سینه کاویدن بیاموز
اگر خواهی خدا را فاش ببینی
خودی را فاش‌تر دیدن بیاموز!
 
بالا