baroon
متخصص بخش ادبیات
سلامت را به گرمي مي دهم پاسخ
بهار ِدر زمستان !
مهدي ام ثالث !
نه تنها سر نباشد در گريبان
بلكه دل ، مشتاق ِديدارت
مگر خود سر نياري
پا نهي بر جفتِ چشمانم
چراغان كرده ام
با چلچراغ ِباده ها راهت
و هر سويي ، هزاران را
پيام آور
كه تا داني ، دگر راهت
نه تاريك و نه لغزان است !
نيازي نيست ،
دستي سوي ِكس يازي
تو را چونان عزيزي ، در بغل گيرم
نثارت بوسه ها سازم
چو ديگر ، برگ برگِ اين گلستانت
زده سيلي رخ ِ سرماييان و
سوز وسرمايش !
بيا بنگر !
نفس ، كز گرمگاه ِسينه
با ياد ِتو مي آيد برون
جانم به وجد آرد
نه تنها جان ِمن
يا جان ِجانان را
كه اينك مردگان را
از درون ِقبرشان
گويي به در آرد
نفس كز ياد ِتو اين است
گمان بهتر ز من داني
که چشمانت
چراغ ِمحفل ِاين دوستان ِدور و
نزديك است
مسيحاي جوانمرد ِتو اينك
آن ردايت را به تن
از باور ِ تو ساغرش لبريز می باشد
هوا گرديده عطرآگين زگيسويت
دم ِگرمت بكرده آب
آن قنديل ِباورهاي ِپيشين را
دم ِ در انتظارت مي كشم
مهمان ِ لولي وش
دلم در انتظار ِديدن ِرويت
شمارش مي كند بانگِ قدمهايت
تو ديگر نيستي
آن سنگِ تيپا خورده ي ناجور
بل ،
دُرّ ِگران ِآفرينش
نغمه ي جوري
چه رومي و چه زنگي
هرچه هستي
نيك مي دانم
كه از هر رنگ، بي رنگي
بفرما در به رويت باز و
از دوري ِتو
ما جمله دلتنگيم
نسيما ! بلبلا !
مهمان ِروز و ماه وسالم را
بگو وارد شود
چون اين دلم از شوق مي لرزد !
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي
مجلس ِشعر ِتو
با اين بربط و چنگ است
نه امشب ، بلكه هر شب
هر كجا ، در هر زمان
گر يك قدم رنجه بفرمايي
دگر حاجت نباشد
وام بگذاري !
تو صاحب خانه اي
من در عوض ، اين جان
كنار ِجام بگذارم
نمي گويم سحر كامل شده
چون باورش مشكل
ولي بار ِدگر
سرخي شده پيدا
فريبي نيست ، رنگي نيست
بل ،
گل هاي ِسرخ ِآن درختانيست
كه در سرماي ِسوزان (زمستان)
بوته اش را
در دل ِاين خاك ، بنشاندي
عزيزا ! مهربانا !
گوش ِمن از نغمه ي ِنابت
تداعي مي كند صوتِ هزاران را
چراغ ِباده ات ، شب را شكسته
برده سرما را
سلامت را به گرمي مي دهم پاسخ
هوا از هرم ِگرماي ِدمت دلچسب
درها نيمه باز و سر
پي ات اين سو و آن سو
دست ها سويت دراز و
اين نفس ها هم ، به عشقت گرم
ليكن اين دل ِمن
همچنان غمگين كه بازآيي
سلامت را دوباره ، بلكه صد باره
به گرمي مي دهم پاسخ
چرا ؟!
چون من
به يمن ِگرمي ِهرم ِنفس هايت
چنان سر خوش
كه گويي در بهارانم !
شاعر: ؟