• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

بهار در اشعار امام خمینی (ره)

سیاوش عشق

کاربر ويژه
میلاد گل
میلاد گل و بهار جان آمد
برخیز که عید می کشان آمد
خاموش مباش زیر این خرقه
بر جان جهان دوباره جان آمد
برگیر به دست پرچم عشاق
فرمانده ی ملک لا مکان آمد
گلزار ز عید لاله باران شد
سلطان زمین و آسمان آمد
با یار بگو که پرده بردارد
هین عاشق آخر و زمان آمد
آماده ی امر و نهی و فرمان باش
هشدار که منجی جهان آمد
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
بهار
بهار آمد که غم از جان برد،غم در دل افزون شد
چه گویم از غم آن سرو خندان جان و دل خون شد
گروه عاشقان بستند محملها و وارستند
تو دانی حال ما وا ماندگان در این میان چون شد؟
گل از هجران بلبل،بلبل از دوری گل هردم
بطرف گلستان هر یک بعشق خویش مفتون شد
حجاب از چهره ی دلدار ما باد صبا بگرفت
چو من هر کس بر او یک دم نظر افکند مجنون شد
بهار آمد ز گلشن برد زردی ها و سبزی ها
بیمن خور گلستان سبز ،بستان گرم و گلگون شد
بهار آمد بهار آمد بهار گلعذار آمد
به میخواران عاشق گو خمار از صحنه بیرون شد
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
سرود عشق
بهار آمد و گلزار نور باران شد
چمن ز عشق رخ یار لاله افشان شد
سرود عشق ز مرغان بوستان بشنو
جمال یار ز گلبرگ سبزتان باشد
ندا به ساقی سرمست گلعذار رسید
که طرف دشت چو رخسار سرخ مستان شد
به غنچه گوی که از روی خود پرده فکند
که مرغ دل ز فراق رخت پریشان شد
ز حال قلب جفا دیده ام مپرس مپرس
چو ابر از غم دلدار اشک ریزان شد
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
قبله ی عشق
بهار شد در میخانه باز باید کرد
بسوی قبله ی عشق نماز باید کرد
نسیم قدس به عشاق باغ وعده دهد
که دل ز هر دو جهان بی نیاز باید کرد
کنون که دست به دامان سرو می نرسد
به بید عاشق مجنون نیاز باید کرد
غمی که در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام می چاره ساز باید کرد
کنون که دست به دامان بوستان نرسد
نظر بسرو قدی سرفراز باید کرد
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
مژده ی دیدار
باد بهار مژده ی دیدار یار داد
شاید که جان به مقدم باد بهار داد
بلبل به شاخ سرو به آواز دل فریب
بر دل نوید سرو قد گلعذار داد
ساقی به جام باده در آن عشوه و دلال
آرامشی به جان من بی قرار داد
در بوستان عشق نشاید غمین نشست
باید که جان به دست بتی می گسار داد
شیرین زبان من گل بی خار بوستان
جامی ز غم به خسرو فرهاد وار داد
تا روی دوست دید دل گداز من
یک جان نداد در ره او صدهزار داد
 
بالا