ترجمه فصل آخرgrand design استیون هاوکینگ به زبان فارسی توسط آقای داور حسینی وجدان
[h=3]کاری از گروه فلسفه نو
تاملی در طرح بزرگ / رهام برکچی زاده
در این جستار کوتاه قصد دارم، ابعادی از بحث هاوکینگ در کتاب طرح عظیم اش را مورد بررسی قرار دهم. فصل آخر این کتاب، دربردارنده ی سه بخش با محتوای متفاوت است که به طور جداگانه به هر یک می پردازیم. بخش اول دربردارنده ی توضیح موضوع بحث، و ادعاهایی در مورد پاسخ گویی به پرسش های بنیادین مطرح شده است. هاوکینگ در بخش دوم با تکیه بر روش تمثیلی، اقدام به توصیف فضایی کاملا ذهنی به منظور تطبیق با جهان واقع می کند، و در مرحله ی سوم، اقدام به تطبیق بنیادهای نظری این دو سیستم و سپس با تکیه بر ساختاری منطقی از پایستگی انرژی اقدام به تکمیل استدلال تمثیلی خود، در جهت اثبات ادعاهای بخش اول می کند.همان طور که گفته شد در بخش اول با ادعاهای متافیزیکی گوناگونی روبرو هستیم. در ابتدای فصل می خوانیم:
«دراین کتاب توضیح داده ایم که حرکت اجسام فضایی مانندخورشید،ماه وسیارات با قوانین ثابتی اداره می شوند،به جای اینکه دستخوش تمایلات خودسرانه وهوسهای خدایان وشیاطین قرارگیرند. »
بنابراین از همین ابتدا شاهد هستیم، که نگارنده مرزهای شناخت جهان را از محدوده ی دین و متافیزیک، جدا کرده و وظیفه ی ارائه ی پاسخ به پرسش های بنیادین را بر عهده ی علم می گذارد. باید توجه داشته باشیم که در هنگام بحث از موضوع، باید محدوده ی تعریف حوزه ی معرفتی خود را مشخص کنیم. بر این مبنا باید در نظر داشته باشیم، که علوم تجربی، ساختارهای ناتمام و ناکاملی هستند که بسیاری از اصول موضوعه ی خود را در محدوده ی کارکردهای روشی خود جای نمی دهند. به این معنا فیزیک، دارای مفروضات متافیزیکی ای خواهد بود که خود قادر به اثبات و سنجش تجربی آن نیست. از جمله همین ادعای هاوکینگ، مبنی بر ثابت بودن قوانین جهان در گذر زمان، که با توجه به محدودیت های شناخت تجربی انسان، قابل اثبات به مثابه اصلی کلی نیست.
در انتهای صفحه با چند سوال مواجه می شویم:«چراچیزیهستبهجایاینکهنباشد؟چرا ما وجود داریم؟ چرا این مجموعه ی از قوانین خاص و نه قوانین دیگری وجود دارد؟»
و در صفحه ی بعد: « مامدعی هستیم،پاسخگویی به این سوالهاکاملا درمحدوده ی علم،و بدون توسل به هرگونه وجودالهی،ممکن است. »
در ادامه قصد دارم نشان دهم که روش هاوکینگ در تحلیل پرسش های فوق، روشی کاملا علمی نبوده و دارای نواقصی منطقی است.
اما در مرحله ی بعد، شاهد موضع گیری معرفت شناختی هاوکینگ پیرامون علم هستیم. «واقع گرایی وابسته» به شکلی که ایشان توصیف می کنند، مبتنی بر تقدم مدل بر تجربه است. به این معنی که معرفت انسان از جهان، از راه تحلیل داده های تجربی از مسیر مدلی خاص، بدست می آید و نه برعکس.
در آغاز بخش دوم، هاوکینگ با توصیف «بازی زندگی» همان فضایی را بازسازی می کند که در مرحله ی بعد زمینه ساز استدلال تمثیلی او می شود.
«بازی زندگی» در بردارنده ی سه قانون پایه ای است که عملکرد هر یک از اجزای آن را که «سلول» نامیده می شوند، در گام های پله ای، توصیف می کند. این سه قانون به شرح زیرند:
« الف ) یک مربع زنده با دو یا سه همسایه ی زنده، زنده باقی می ماند.
ب ) یک مربع مرده با دقیقا سه همسایه ی زنده تبدیل به یک سلول زنده می شود.
ج ) درتمامی حالات دیگر،یک سلول می میرد و یا مرده باقی می ماند. در حالتی که یک مربع دارای یک یاصفرهمسایه ی زنده باشد،دچار «مرگ از تنهایی» می شود. اگربیش از سه همسایه داشته باشد،دچار «مرگ از ازدحام» می شود. »
هاوکینگ در قدم بعد میان دو نوع از قوانین که «فیزیک» و «شیمی» می نامد تمایز می نهد. فیزیک این فضا عبارت از همین قوانین سگانه ی بنیادین است، اما وی طی مثال های متنوعی تفاوت عمیق میان قوانین شیمی سیستم، در مقیاس های مختلف را متذکر می شود. بنابراین هر چند سیستم در همه ی مقیاس ها، قوانین بنیادین ساده و مشخصی دارد، اما قوانین شیمی به فراخور مقیاس دید، می تواند تفاوت کند.
« برای مثال درمقیاس اشیائی باچند مربع در اطراف،شما ممکن است قوانینی مانند «عدم حرکت بلوکها»، «حرکت قطری گلایدرها» ویا قوانین متنوعی برای زمان تصادف اشیاء،داشته باشید. شما می توانیدیک فیزیک صحیح درهرسطحی از اشیاءپیچیده،خلق کنید. قوانین، ممکن است موجودات و مفاهیمی را درپی داشته باشد،که هیچ جایی درمیان قوانین اصلی ندارد. »
بنابراین در مواجهه با این جهان، هر یک از قوانین که در ابعادی خاص، به نظر درست می آید، در نگاه جهان شمول و کلی، نامناسب و نسبی هستند. بنابراین کاملا محتمل است که افراد هیچگاه قوانین بنیادین سیستم را درک نکنند، و صرفا گریبان گیر تصوراتی باشند که تنها حالات خاصی از این نظام را توصیف می کند. نکته ی مهمی که در توصیف هاوکینگ، عرض اندام می کند، نقش عمده ی «شرایط اولیه» در شکل گیری ادامه ی کارکرد سیستم است: « دردنیای کانوی،ماخالق هستیم وحالت آغازین جهان را بامشخص کردن اشیاء و موقعیتهاشان در اول بازی،انتخاب می کنیم. »
مساله ی جالب دیگری که از تمایز فیزیک و شیمی این جهان، قابل فهم است، اراده ی آزاد می باشد. اگر جهان واقعی را در قالب چنین ساختاری تبیین کنیم، الگوهای شیمیایی آن، احتمالا از وجود اراده ی آزاد در برخی موجودات دفاع می کنند، در صورتی که اگر مشابه «بازی زندگی»، جهان واقعی دربردارنده ی فیزیک بسیار ساده ای باشد، این فیزیک، از جبر مطلق دفاه خواهد کرد. پیچیدگی موجود در رفتار انسان ها، احتمالا این ایده را به وجود می آورد که آن ها مختار هستند، در صورتی که اگر جواهر بنیادین جهان، بر مبنای قوانین علی مشخصی رفتار کنند، امکان این اختیار منتفی خواهد شد. مثال جالب هاوکینگ در این باره «روبات بیگانه» است. در این مثال هاوکینگ تشریح می کند که اگر با یک روبات بیگانه روبرو شویم ( و نه یک روبات که مشخص است به آن چه برنامه ای داده شده است! )، هیچ روش علمی مشخصی وجود ندارد که بر مبنای آن بتوانیم رفتار روبات را پیش بینی کنیم. بنابراین ناچاریم روبات را مختار در نظر بگیریم، در صورتی که در واقعیت، به وضوح اینچنین نیست.
همانطور که خود هاوکینگ اشاره می کند، از توضیحات ارائه شده، می توان فهمید که سیستم به واقع جبری است، منتها به فراخور شرط اولیه ساختاری متفاوت خواهد داشت.
به تناسب چینش سلول های زنده، امکان تولد ساختارهای به کلی متفاوتی وجود دارد. هاوکینگ در این باره مثال های متنوعی ارائه کرده است که نشان می دهد تنها اگر سلول های زنده، در حالت خاصی قرار بگیرند، با توجه به موقعیت همسایگانشان، امکان تداوم یک روند خاص مهیا می شود. در نهایت هاوکینگ اینگونه نتیجه گیری می کند:
« مثال «بازی زندگی» کانوی،نشان می دهدکه حتی یک مجموعه ی ساده ازقوانین،می تواندخصائص پیچیده ای مشابه زندگی هوشمندانه،تولیدکند. »
در نتیجه گیری هاوکینگ اشکال بنیادینی وجود دارد. این اشتباه از اینجا نشات می گیرد که ایشان، تصور می کنند که تمام پیچیدگی ساختار تولید شده، ناشی از قوانین ساده ی آن است. باید توجه داشت که همان طور که در قبل گفتیم، آفرینش در جهان «بازی زندگی» یا هر جهان دیگر، به همان اندازه که تحت تاثیر قوانین آن جهان است، از شرایط اولیه هم تاثیر می پذیرد. اگر در «بازی زندگی» یا هر «اتوماتای سلولی» دیگر، موقعیت اولیه ی سلول ها ( اینکه کدام مربع روشن باشد و کدام خاموش ) به دقت سنجیده نشوند، ساختار مورد نظر آن جهان، ایجاد نمی شود. در تناسب با ساختارهای موزون و روندهای متوالی، تعداد بسیار بیشتری از ساختارها وجود دارد که طی چند گام، به کلی نابود می شوند. بنابراین این اصلا عجییب نیست که جهانی مانند «بازی زندگی» با اینچنین قوانین ساده ای، پتانسیل تولید چنین ساختارهای پیچیده ای را داشته باشد. علت این امر آن است که هوشمندی در قوانین نیست، بلکه در تعیین شرایط اولیه است. برای مثال «کانوی» و شاگردانش مدت مدیدی را برای پیدا کردن شرایط اولیه ای که تولید کننده ی «توپ گلایدر» باشد، صرف کردند. پیچیدگی موجود در «توپ گلایدر» ناشی از قوانین سگانه ی ساده ی فضای «بازی زندگی» نیست بلکه ناشی از هوشمندی «کانوی و شاگردانش در تعیین شرایط اولیه است.
بنابراین می بینیم که برای تولید یک ساختار پیچیده در هر جهانی، نیاز به وجود پیچیدگی در روش می باشد. حال این پیچدگی می تواند در قوانین و یا شرایط اولیه متجلی شود. در حقیقت منشا پیچیدگی ای که در «شیمی» «بازی زندگی» موجود است، پیچیدگی موجود در قواعدی است که کانوی و شاگردانش برای تعیین شرایط اولیه، بکار گرفتند. بنابراین می بینیم که روش هاوکینگ در تضعیف نظریه ی متکی بر وجود خالق هوشمند، چندان توانا نیست.
از اینجا به بعد هاوکینگ وارد بخش سوم بحث خود درباره ی تطبیق نظام «بازی زندگی» با جهان واقعی می شود.
در این بخش استاد، با تکیه بر اصل پایستگی جرم-انرژی بحث خود را پیش می برد. همانگونه که بحث هاوکینگ در بخش دوم بیشتر بر قوانین مبتنی بود، اینجا بیشتر بر امکانات فیزیکی مبتنی است.
استدلال هاوکینگ درباره ی خلق از عدم را می توان به شکل زیر خلاصه کرد:
الف ) بنا بر قانون پایستگی جرم-انرژی، انرژی کل جهان در همه ی زمان ها ثابت است
ب ) از آنجا که فرض می کنیم جهان روزگاری وجود نداشته است، بنابراین مجموع انرژی کل جهان در آن زمان، نمی توانسته مثبت باشد. از طرفی منفی هم نمی توانسته باشد، چرا که در این صورت امکان ظاهر شدن جسم در هر جا و هر زمان وجود می داشت. بنابراین مجموع کل انرژی جهان در آن زمان، صفر بود.
ج )از (الف) و (ب): انرژی کل جهان همواره ثابت و برابرصفراست.
بنابراین، « درمقیاس کل جهان،انرژی مثبت ماده می تواند با انرژی گرانشی منفی متعادل شود، و بنابراین هیچ محدودیتی برای خلق کل جهان وجودندارد. چون قانونی مانندگرانش وجود دارد. »
اما اگر پرسیده شود که چرا هر یک از اجسام به تنهایی نمی توانند، خود را خلق کنند؟ پاسخ هاوکینگ آن است که چون در هیچیک از موجودات منفرد، انرژی مثبت ناشی از جرم، با انرژی منفی ناشی از گرانش، برابر نیست، و همواره انرژی مثبت بیشتر است. از اینرو یک شئ منفرد هیچگاه نمی تواند خود را از هیچ خلق کند. صرف نظر از مباحث فیزیکی مندرج در بحث های استاد، استدلال ایشان از نقطه نظر فلسفی، ناکافی به نظر می رسد و با توسل به «شرط کافی» به شدت تضعیف می شود.
همان طور که می دانیم، پایستگی انرژی یکی از شروط لازم تحقق یک برهمکنش فیزیک است. اما به هیچ وجه نمی توان آن را یک شرط کافی دانست. برای مثال در هم برهمکنش مکانیکی، باید قوانین پایستگی تکانه ی خطی و زاویه ای هم برقرار باشد، تا امکان تحقق برهمکنش فراهم شود. در ابعاد کوانتومی باید دافعه ی «اصل طرد پاولی» هم ارضاء شود. و در کل می توان گفت شروط بسیاری وجود دارد که برای تحقق یک برهمکنش وجودشان لازم است. حال آنکه در اینجا فقط اصل پایستگی انرژی بررسی شده است. به عبارت دیگر آیا اینکه انرژی مثبت و منفی، در خلق از عدم، یکدیگر را خنثی می کنند، برای تحقق آن کافی است؟ به نظر می رسد که پاسخ به این پرسش زود باشد، و این به هیچ وجه به منزله ی نفی نظریه ی استاد نیست، بلکه نشان می دهد که این نظریه تا تکمیل و اثبات، مسیر بسیار طولانی ای را در پیش دارد. مساله ی دیگر این است که امکان خلق جهانی دیگر برمبنای استدلال هاوکینگ فراهم است، حال آنکه جهان ما در عمل خلق شده است. حال پرسش این است که چرا این جهان به جای آن جهان های دیگر خلق شده است؟
استدلال شرط کافی در این مورد دقیقا به همین صورت است. فرض کنید همین مقدار جرم موجود در جهانی با همین ابعاد، وجود داشته باشد، منتها ماهیت اشیاء موجود در این جهان دوقلو، متفاوت باشد. بنابراین کاملا محتمل بود که جهان دیگری مشابه همین جهان فعلی، و به جای آن، موجود باشد و در عین حال پایستگی انرژی مورد نظر هاوکینگ هم در آن برقرار باشد. از این استدلال در می یابیم که وجود پایستگی انرژی برای توضیح آفرینش بر مبنای خلق از عدم کافی نیست. از اینرو هر چند روش هاوکینگ احتمال تحقق چنین جهانی بر مبنای خلق از عدم را محرز می کند، اما اصالت آن را به اثبات نمی رساند.