تو نیستی اما من به امید آمدنت آرزوهای گم شده ام را به نسیم می سپارم و یاد تو را در ذهنم به پرواز در می آورم تا شاید تو در زیر باران نگاه عاشقم هویدا شوی و من با پاییز غم انگیز زندگیم وداع کنم...
فقط حضور تو هر آنگونه که هستی که دوست داری باشی برایم ستودنی است که عشق حکم می کند آنگونه دوستت بدارم که هستی نه آنگونه که می خواهم آنگونه باشی که دوست داری محفوظ از تفکرات من خودت باش و خودت بمان که خودت را عجیب دوست می دارم...
چقدر بودن تو خوب است و من چقدر باور نمیکردم بودن کسی حتی برای گاهی ... این همه خوب باشد
این باورم بود ...
و چقدر خوب است که کسی بیاید و باورهای تلخت را به این سادگی تنها با بودنش ... از تو بگیرد