• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

خودباورى زمينه خودياروى است‏

Maryam

متخصص بخش ادبیات
خودباورى زمينه خودياروى است‏ نويسنده:حسین خنیفر
منبع:مجله پرسمان


طليعه‏

هر گاه از افراد انديشمند، مخترع و حتى يك كارگر موفق سؤال شود كه چگونه به اين مدارج رسيديد، پاسخ همواره يك چيز و آن باور خويشتن است. عوامل متعددى در ايجاد اين حالت در نهاد آدمى مؤثرند. انسانى كه خودباور نشده است، همه چيز و همه كس را مقصر مى‏داند و خويش را مبّرا و مظلوم. اكنون چهل نكته در خصوص خودباورى زمينه خودياورى است، بيان مى‏كنيم:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
معرفت از ابواب بزرگ الاهى است كه از خويشتن، پيرامون، فراسو و ابعاد ناديدنى در آن صحبت مى‏شود و معرفت خويش را به اَنفَعُ المَعارف‏1 تعبير كرده‏اند. ظريفى مى‏گفت: از مواردى كه بعضى افراد ژرف كاو و انديشه‏ورز گاهى ناخودآگاه بيان مى‏كنند، اين است كه شما سخن مرا درك نمى‏كنى. گاهى فرد زاويه‏اى از ژرف‏نگرى دارد كه دست يافتن به آن، بسيار مشكل است .


مساحت فكر يك فرد، گاهى به حدى در افق، عمق، عرض و طول رشد يافته كه گاه سخنان او را كامل درك نمى‏كنند. معمولاً تكه كلام‏هاى افراد باورمند و روش‏مند اينهاست: مرا درك نمى‏كنى؛ مقصود من اين نيست؛ بسيار سطحى است؛ مقوله چند لايه‏اى است و... .


چگونه به اين ساحت‏ها قدم بگذاريم و ما نيز از اين مساحت‏هاى كوچك، به ساحت‏هاى عميق و دقيق برسيم. بودا مى‏گويد:2 اى انسان! خود، پناه خويشتن باش؛ يعنى در اين عالم شدن را بايد از خود آغاز كنى و هر چه شناخت تو به خويشتن خويش بيشتر شود، خود بهتر مى‏توانى پناهگاه علمى، مَأمِن روحى، آسايش روانى، آرامش درونى و شادى جاودانه را براى خويش رقم بزنى.

وقتى از حكيم متألهى پرسيدند: چگونه به دو درجه سنگين دانش زاينده و درون زلال دست يافتى؟
فرمود: به دو چيز به اين دو رسيدم؛
يكى غنيمت شمارى لحظه‏ها و فرصت‏ها براى گرفتن، شدن و بالندگى و ديگرى نگهبان دل خود بودن.
باور داشتم كه اين دو دريچه، مرا به سعادت دو جهان خواهند رساند.


باور خويشتن، آدمى را به خداى نزديك‏تر مى‏كند؛ زيرا از نعمت‏ها و مواهبى كه خداوند در درون ما به وديعه نهاده، بهتر استفاده مى‏كنيم و اين يعنى سپاس در برابر نعمت‏هاى معبود. دانشمندان عقيده دارند كه آدمى به هر اندازه نيز مدارج علمى، تحقيقاتى، كشفيات و ابتكارات را در طول عمر خويش تجربه كند، باز هم در دم مرگ، تنها حدود 3تا6 درصد از توان‏مندى‏هاى خود را از قوه به فعل در آورده است و حدود 94تا97 درصد از ظرفيت‏هايى را دست نخورده به عالم ديگر مى‏برد.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تحقيق در زندگى انسان‏هاى جاويدانى كه خويش را باور كردند و ياور خويشتن گرديدند، مانند انيشتين، لئونارد داوينچى، اديسون، موتزارت(موتسارت)، گوگن و... ثابت مى‏كند كه اينان نيز بين 4تا6 درصد از استعدادهاى خويش را به كار بسته‏اند.


عدم باور به توان‏مندى، نوعى حصار چينى و غصه‏گزينى است و اين حصار، بسيار خطرناك است؛ حصارى است كه شما را از موفقيت جدا مى‏كند؛ زيرا
موفقيت = باورمندى + حركت‏3



فراموش نكنيم كه عمر كوتاه است، دنيا فرصت است و هر كس دنياى خود را دارد تا فرصت‏هايش را معنا دهد، زنده كند، بجويد و اجازه ندهد فرصت‏هايش را غفلت‏ها از بين ببرند. شايد جالب باشد كه بدانيد محوريت استعداد، هوش و توان ذهنى، هميشه اولويت غالب نيستند. بسيارى از افراد موفق، پشتكار مدارها بوده‏اند و نه با استعدادها؛ به شرطى كه اسير چرخه تمام نشدنى منفى‏بافى و تسليم نشوند.


آيا قصه سفيدبرفى و هفت كوتوله را مطالعه كرده‏ايد؟4 مطلب زير را بخوانيد هم نكته قصه و هم تحليل در آن نهفته است.
اولاً اين قصه را وقتى والت ديسنى به فيلم تبديل كرد، از موفقيت عجيبى برخوردار شد؛ حتى در مين شكاكيون و مشكل‏پسندان.
با اين كه اين فيلم براى بچه‏ها ساخته شده بود، اما بزرگسالان تمام سالن‏هاى سينما را اشغال مى‏كردند؛ زيرا حكايت آن از افسانه‏هاى قديم ايرانيان، هندوستان و مصر گرفته شده بود و بر روى اين حقيقت پايه‏گذارى شده بود كه افكار منفى را بايد گسيخت؛ خواه از درون ما باشند يا از محيط پيرامون.



سفيد برفى، شاهزاده خانم كوچولو، زن باباى بدجنسى داشت كه به او حسادت مى‏كرد. اين شخصيت در داستان‏هاى ديگر هم ظاهر مى‏شود و زن باباهايى وجود دارند كه از مادر نيز بيشتر دوستدار فرزند خوانده مى‏شوند؛ اما تقريباً همه ما نيز زن‏بابايى از نوع ظالم آن در درون خويشتن داريم. براى ما زن‏باباى ظالم، همان طرز فكر منفى است كه ما در شعور باطن خود شكل داده‏ايم و همان گونه كه زن باباى بدجنس از روى حسادت، فرزند خوانده خود را لباس ژنده مى‏پوشاند و در محروميت نگاه مى‏دارد، تمام افكار منفى و ستم‏گرانه روى ما همان اثر را به جاى مى‏گذارد.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
جالب است بدانيم كه وقتى يك فكر منفى شكل مى‏گيرد، به سرعت در چهره ما نقاشى مى‏شود؛ يعنى همان گونه كه در چشمان افراد مى‏توان آيات صداقت كلام يا شيطنت را به وضوح مشاهده كرد، يك فكر منفى نيز به سرعت چهره، روان و روح ما را در بر مى‏گيرد، فراگير مى‏شود و بر جسم ما اثر مى‏گذارد.


يك فكر منفى، عاقبت تبديل به يك ذهنيت مى‏شود و سپس بدبينى را شدت مى‏بخشد و حركت، استوارى و اميد را مختل مى‏كند و آدمى اسير ذهنيت‏هاى متواتر و مخرب مى‏شود و اگر به اين وضع عادت كند، از حركت باز مى‏ماند و بركت را نخواهد چشيد.

همان گونه كه نامادرى سفيد برفى هر روز از آينه‏اى مخصوص درباره بهتر بودن خويش يا سفيدبرفى مى‏پرسد و آينه پاسخ مى‏دهد تا سفيد برفى زنده است، از تو بهتر است و او تصميم مى‏گيرد سفيد برفى را در اعماق تاريكى‏هاى جنگل رها كند و از بين ببرد تا پس از حذف او، خودش بهترين باشد، افكار منفى نيز گاهى ما را به اعماق جنگل‏هاى از خود بيگانگى و بدبختى مى‏كشانند و دريچه‏هاى توهم را به روى ما مى‏گشايند و احساس يأس،، نوميدى و ناتوانى را القا مى‏كنند؛ ولى بايد مقاوم بود و خويش را باور كرد تا خويشتن را ياورى نمود و آنگاه به داورى نشست كه كدام بهتر است؛ نوميدى يا اميد و خودباورى يا از خود بيگانگى.


بالاخره سفيدبرفى را حيوانات مهربان جنگل - خرگوش‏ها، گوزن‏ها، پرندگان و سنجاب‏ها - در بر مى‏گيرند و او داستانش را باز مى‏گويد و آنها او را يارى مى‏كنند و به كلبه‏اى مى‏برند. اين مهرورزان جنگلى، نمادهاى پيرامون يارى كننده و همچنين الهامات قلبى و محرك‏هاى درونى ما هستند كه هميشه آماده‏اند به كمك ما بيايند تاما را از اعماق جنگل‏هاى يأس، وهم و ناباورى برهانند و به كلبه آرامش، اميد و حركت رهنمون كنند.

در كلبه‏اى كه او را مى‏برند، كلبه هفت آدم كوچولو وجود دارد و سفيدبرفى به همراه حيوانات، كلبه آشفته را مرتب و منظم مى‏كنند تا اين كه هفت كوتوله مى‏آيند و از او تشكر مى‏كنند و به او قول كمك مى‏دهند.
اولاً هفت، نماد عدد مقدسى است وشايد دور و بر ما از اين هفت‏هاى مقدس زياد باشد كه به صورت يك نماد آمده است؛ مثل هفت آسمان، هفت شهر عشق، هفت الفباى محبت و... كه در اشعار و نثرهاى عرفا و حتى قرآن كريم آمده است.
ثانياً هفت كوتوله، مظهر نيروهاى پشتيبانى هستند كه هميشه گرداگرد ما هستند و بسيارى از ما، اين نيروها را يا نمى‏بينيم يا مى‏بينيم و باور نمى‏كنيم يا مى‏دانيم هستند و تشخيص نمى‏دهيم يا ساده مى‏انگاريم.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آيا موفقيت مقطعى و نسبى، تمام موفقيت است؟ به يقين خير؛ هنوز هم تاريكى و يأس دست‏بردار نيست؛ پس هر موفقيتى، تنها قسمتى از هدف وجود دارد و هدف، گاهى متضمن گام‏هاى زياد و حتى شكست‏هاى متعدد و ظاهرى است. انسانى موفق است كه شكست يا شكست‏ها را قسمتى از زندگى خود بداند. انسان بدون شكست يا افسانه است يا ايستاده و بى حركت و مثل ديكته نانوشته مى‏ماند كه غلط ندارد.


سفيدبرفى قصه هم همين گونه است و هنوز از دست نامادرى بى‏مهر، مقهور و مطرود است و وقتى دوباره نامادرى از آينه مى‏پرسد چه كسى برتر است، باز آينه مى‏گويد: او كه زنده است؛ پس سفيدبرفى برتر است و سرانجام سايه شوم توطئه، دوباره در قالب يك سيب مسموم، روح و روان و جسم سفيدبرفى را نشانه مى‏رود. آدرس از آينه گرفته مى‏شود و جادوگر پيرى مأمور مى‏شود تا سيب را در كام دخترك بريزد.
نماد سيب در قصه آدم و حوا هم همين گونه است؛ چون علاوه بر گندم، از سيب و درخت آن نيز سخن به ميان آمده است.


سيب هوس‏انگيز سبب ساز و موفقيت سوز مى‏شودو اين همان تسليم در برابر وسوسه‏ها، رنگ‏ها، شهدها و شيرينى‏هاى زودگذر و ناپايدار است كه آدمى را از شناخت به كورى رهنمون مى‏كند و دخترك در برابر سيب تسليم مى‏شود؛ گرچه حيوانات مِهر و عطوفت و خيرخواهان، منع شيرينى زودگذر مى‏كنند.
مولوى مى‏گويد:
در زمين ديگران خانه مكن
كار خود كن، كار بيگانه مكن‏
كيست بيگانه، تن خاكى تو
كز براى اوست، غمناكى تو
تا تو جان را چرب و شيرين مى‏دهى‏
گوهر جان را نيابد فربهى‏




او مى‏خورد ومى افتد و به ظاهر ضربان قلب او به رنجش متوقف مى‏شود و حيوانات به دنبال هفت كوتوله؛ يعنى باز هم اميد هست؛ گرچه به ظاهر دير شده است و همه باتأسف و غم، سرها را پايين مى‏اندازند. اميدها، نويدها، بازدارنده‏ها، خيرخواهان و ياوران نيز گاهى تسليم مى‏شوند؛ اما تقدير چيست؟


گاهى خداوند، فرصت‏هاى ديگرى مى‏دهد؛ اگر انسان فرصت‏ها را ضايع نكند. گاهى خداوند شناخت مجدد مى‏دهد؛ اگر انسان به ورطه باخت مكرر نغلتد. گاهى خداوند شعور ديگر مى‏دهد؛ اگر انسان به ورطه غرور نيفتد.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
و شاهزاده‏اى مى‏آيد و دارويى مى‏دهد و حيوانات و كوتوله‏ها، همه از عمر دوباره دخترك بى‏گناه خوشحال مى‏شوند. شاهزاده اين داستان، نما و برنامه الهى است؛ وقتى كه تمام قدرت‏ها تعطيل مى‏شود. آيا به ياد نمى‏آوريد كه چندين بار اين برنامه به يارى شما آمده است؟ آيا نديده‏ايد كه دست خداوند هميشه دست‏اندركار است؟ آيا خدا را روشن‏تر از هميشه، در بعضى لحظات نديده‏ايد؟ شايد تعريف دكتر ميركمال‏5 از خدا زيباست كه مى‏گويد: در كودكى به ما مى‏گفتند: خدا، يعنى خودآ؛ يعنى اوست كه مى‏آيد، مى‏خواند، مى‏خواهد، مى‏رساند و توفيق مى‏دهد.


يكى از ويژگى‏هاى انسان‏هاى خودباور، صبر و شكيبايى است.
نيكوس كانتزاكيس، نويسنده شهير يونانى مى‏نويسد: در كودكى، پيله كرم ابريشمى را روى درختى يافتم؛ درست زمانى كه پروانه خود را آماده مى‏كند تا از پيله خارج بشود. كمى منتظر ماندم؛ اما سرانجام چون خروج پروانه طول كشيد، تصميم گرفتم به اين فرايند شتاب ببخشم. با حرارت دهانم پيله را گرم كردم تا اين كه پروانه خروج خود را آغاز كند؛ اما بال‏هايش هنوز بسته بود و كمى بعد مُرد.
كانتزاكيس مى‏گويد:
بلوغى صبورانه با يارى خورشيد لازم بود؛ اما من انتظار كشيدن، نمى‏دانستم. آ ن جنازه كوچك، تا به امروز، يكى از سنگين‏ترين بارها برروى وجدانم بوده، اما همان جنازه باعث شد بفهمم كه فقط يك گناه كبيره حقيقى وجود دارد؛ فشار آوردن برقوانين بزرگ كيهان.6



او نتيجه مى‏گيرد كه بردبارى لازم است؛ زيرا بردبارى معقول، بسيار بهتر از عجله نامعقول است و آدمى را نه تنها به هدف مطلوب نمى‏رساند، بلكه وضع موعودى هم رقم نخواهد خود. از اين‏رو انتظار زمان موعود را كشيدن و با خودباورى و اعتماد راهى را كه خداوند براى زندگى ما برگزيده، دنبال كردن، نوعى تعادل رفتارى و روانى را گوشزد مى‏كند. خداوند كريم تمام مسيرهاى رشد و بالندگى را به روى ما گشوده است و تسليم تقدير محض بودن را منافى رسالت خليفه الهى ما مى‏داند و حتى دنيا را محنت كده مطلق نمى‏داند و مى‏فرمايد: «بهره‏ات را از دنيا فراموش مكن».


يكى از ويژگى‏هاى انسان‏هاى خودباور و با اراده، داشتن قدرت اشراق (شهود بالاست).
انيشتين مى‏گويد: ما قرن‏هاست كه عالم ناهشيار و اشراق (شهود) را سركوب كرده‏ايم و فقط به هوشيارى و خرد محض بها داده‏ايم و از يادبرده‏ايم كه هوشيارى، فقط بخش كوچكى از گستره امكانات و استعدادهاى ما را نشان مى‏دهد7 و اينها همه از خداوند است كه به مصلحت مى‏دهد.


خواجه عبداللَّه مى‏گويد:
الهى! اگر كسى ترا به طلب يافت، من خود طلب از تو يافتم. اگر كسى ترا به جستن يافت، من به گريختن يافتم.8
چرا؟
چون هرگاه ار تو دور شدم، تو مرا جست وجو كردى و هر گاه به فراموشى و گمراهى افتادم، چراغ معرفت تو روبه‏رويم سوسو زد و وسوسه‏هايم را كم‏فروغ و شوق وصل تو را شعله‏ور ساخت.
 
بالا