• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

داستان های مذهبی و قرآنی

taranom

کاربر ويژه
یكى از یاران رسول خدا (ص) فقیر شد.

خدمت رسول خدا آمد و شرح حال خود را بیان كرد. پیغمبر فرمودند :


برو هر چه در منزل دارى اگر چه كم ارزش هم باشد بیاور!


آن مرد انصار رفت و طاقه اى گلیم و كاسه اى را خدمت پیغمبر آورد.


حضرت آنها را در معرض فروش گذاشت و فرمودند: چه كسى اینها را از من مى خرد؟

مردى گفت : من آنها را به یك درهم خریدارم .

حضرت فرمودند: كسى نیست كه بیشتر بخرد!

مرد دیگرى گفت : من به دو درهم مى خرم .

پیغمبر به ایشان فروخت و فرمودند: اینها مال تو است .


آن گاه دو درهم را به آن مرد انصار داد و فرمودند: با یك درهم غذایى براى خانواده ات تهیه كن و با درهم دیگر تبرى خریدارى كن و او نیز به دستور پیغمبر عمل كرد.


تبرى خرید و خدمت پیغمبر آورد. حضرت فرمودند: این تبر را بردار و به بیابان برو و با آن هیزم بشكن و هر چه بود ریز و درشت و تر و خشك همه را جمع كن ، در بازار بفروش .


مرد به فرمایشات رسول خدا عمل كرد. مدت پانزده روز تلاش نمود و در نتیجه وضع زندگى او بهتر شد.


پیغمبر گرامى به او فرمودند: این بهتر از آن است كه روز قیامت بیایى در حالى كه در سیمایت علامت زخم صدقه باشد.
 

TAHEREH

متخصص بخش
[h=2]مژده پيامبر(ص) به دوستداران علي(ع)
رسول خدا (ص) به اميرمومنان (ع) فرمودند: اي علي! شيعيان تو در روز قيامت رستگارند و چنان چه هر کس به يکي از آن ها اهانتي کند به تو اهانت کرده است و کسي که به تو اهانت کند، به من اهانت کرده است و هرکس به من اهانت کند، خداوند او را داخل آتش جهنم کند.
سپس فرمودند: چه عذاب دردناکي است! اي علي! تو از مني و من از تو، روح تو از روح من است و سرشت تو از سرشت من و شيعيان تو از زيادي سرشت ما خلق شده اند، هر کس آنان را دوست بدارد ما را دوست داشته و اگر کسي با آنان دشمني کند با ما دشمني کرده است و هر کس نسبت به آنان کينه بورزد به ما کينه ورزيده است و هر کس به آن ها مهر بورزد، به ما مهر ورزيده است. اي علي! شيعيان تو از تمام گناهان و عيب ها آمرزيده شده اند.


اي علي! بشارت ده به شيعيانت که من هنگام قرارگرفتن در مقام محمود شفيع آنان خواهم بود. اي علي! شيعيان تو شيعه خدا، ياران تو ياران خدا و دوستان تو دوستان خدا مي باشند و حزب تو حزب خداست. خوشبخت است آن که داراي ولايت توست و بدبخت است کسي که با تو دشمني کند.

اي علي! براي تو در بهشت گنجي است و تو مسلط بر آني. جابر مي گويد: روزي نزد پيامبر اکرم صلي ا...عليه و آله بودم، ناگاه رو به طرف علي بن ابيطالب (ع) کردند و فرمودند: اي ابوالحسن! آيا تو را مژده اي دهم؟

عرض کرد: بلي اي رسول خدا(ص)، فرمودند: جبرئيل از طرف خداوند به من خبر داد که هفت خصلت به شيعيان و دوستدارانت عطا شد: مدارا با آنان هنگام مرگ، انس هنگام رميدن و وحشت مردم، روشني در هنگام تاريکي، ايمني در هنگام برپايي قيامت، عدالت در ميزان عمل، گذشتن از پل صراط، داخل شدن به بهشت قبل از ساير مردم، در حالي که نور ايمان پيشاپيش و سمت راست آنان در حرکت است.
مشکاة الانوار في غررالاخبار، الفصل الرابع في منزلة الشيعه
 

TAHEREH

متخصص بخش
وقتی گناهان کوچک بلای جان می شود!


امام صادق علیه السّلام فرمود:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همراه یاران (در سفری) در سرزمین بی آب و علفی فرود آمد، به یارانش فرمود: «ائتوا بحطب»، «هیزم بیاورید» که از آن آتش روشن کنیم تا غذا بپزیم.
یاران عرض کردند: اینجا سرزمین خشکی است و هیچگونه هیزم در آن نیست!
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«بروید هر کدام هر مقدار می توانید جمع کنید»
آنها رفتند و هر یک مختصری هیزم یا چوب خشکیده ای با خود آورد و همه را در پیش روی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روی هم ریختند، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«هکذا تجتمع الذنوب»، «این گونه گناهان، روی هم انباشته می شوند»،
سپس فرمود:
«ایّاکم و المُحقّرات من الذّنوب ... ؛ از گناهان کوچک بپرهیزید که همه آنها جمع و ثبت می گردد.»

منبع:
کافی، ج۲، ص۲۸۸.


 

TAHEREH

متخصص بخش
پاداش خدمتگذاری فرزندی به مادرش

روزى حضرت موسى (عليه السلام ) در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض كرد خدايا مى خواهم همنشينى كه در بهشت دارم ببينم چگونه شخصى است . جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد يا موسى فلان قصاب در محله فلانى همنشين تو خواهد بود. حضرت موسى به درب دكان قصاب آمده ، ديد جوانى شبيه شبگردان مشغول فروختن گوشت است .

شامگاه كه شد جوان مقدارى گوشت برداشت و بسوى منزل روان گرديد. موسى از پى او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نمى خواهى ؟ جوان گفت خوش آمديد. او را به درون برد. حضرت موسى ديد جوان غذائى تهيه نمود، آنگاه زنبيلى از سقف به زير آورد و پيرزنى فرتوت و كهنسال را از درون زنبيل خارج كرد. او را شستشو داده غذايش را با دست خويش ‍ به او خورانيد. موقعى كه خواست زنبيل را به جاى اول بياويزد زبان پيرزن به كلماتى كه مفهوم نمى شد حركت نمود. بعد از آن جوان براى حضرت موسى غذا آورد و خوردند. حضرت پرسيد حكايت تو با اين پيرزن چگونه است ؟ عرض كرد اين پيرزن مادر من است چون مرا بضاعتى نيست كه جهت او كنيزى بخرم ناچار خودم كمر به خدمت او بسته ام .

حضرت موسى پرسيد آن كلماتى كه به زبان جارى كرد چه بود؟
[SUP](1)[/SUP]
جوان گفت هر وقت او را شستشو مى دهم و غذا به او مى خورانم مى گويد: غفر الله لك و جعلك جليس موسى يوم القيمة فى قبته و درجته خداوند ترا ببخشد و همنشين حضرت موسى در بهشت باشى به همان درجه جايگاه .
موسى (عليه السلام ) فرمود اى جوان بشارت مى دهم به تو كه خداوند دعاى او را درباره ات مستجاب گردانيده ، جبرئيل به من خبر داد كه در بهشت تو همنشين من هستى .
[SUP](2)[/SUP]

پی نوشت ها:
1- در كتاب قرة العين نقل از مختصر الكلام .
2- در جنة العاليه از تحفه شاهى فاضل كاشفى .


منبع:مادحین

 

TAHEREH

متخصص بخش
مردي از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم رسيد. از آن حضرت پندي و نصيحتي تقاضا كرد. رسول اكرم باو فرمود: خشم مگير و بيش از اين چيزي نفرمود.
آن مرد به قبيله خويش برگشت. اتفاقا وقتي كه به ميان قبيله خود رسيد، اطلاع يافت كه در نبودن او حادثه مهمي پيش آمده، از اين قرار كه جوانان قوم او دستبردي به مال قبيله اي ديگر زده اند، و آنها نيز معامله به مثل كرده اند، و تدريجا كار به جاهاي باريك رسيده، و دو قبيله در مقابل يكديگر صف آرائي كرده اند، و آماده جنگ و كارزارند. شنيدن اين خبر هيجان آور، خشم او را برانگيخت. فورا سلاح خويش را خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاري شد.
در اين بين، گذشته به فكرش افتاد، به يادش آمد كه به مدينه رفته و چه چيزها ديده و شنيده، به يادش آمد كه از رسول خدا پندي تقاضا كرده است، و آن حضرت به او فرموده، جلو خشم خود را بگيرد. در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم، و به چه موجبي من سلاح پوشيدم ، و اكنون خود را مهياي كشتن و كشته شدن كرده ام؟ چرا بي جهت من بر افروخته و خشمناك شده ام؟! با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله كوتاه را به كار بندم.

جلو آمد و زعماي صف مخالف را پيش خواند و گفت: اين ستيزه براي چيست؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كرده اند، من حاضرم از مال شخصي خودم ادا كنم. علت ندارد كه ما براي همچو چيزي به جان يكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم. طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت اين مرد را شنيدند، غيرت و مردانگي شان تحريك شد و گفتند: ما هم از تو كمتر نيستيم.
حالا كه چنين است ما از اصل ادعاي خود صرف نظر مي كنيم. هر دو صف به ميان قبيله خود بازگشتند.

اصول كافي، جلد 2، صفحه. 404

 
بالا