• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

زبان پارسی دُرّیست شهوار

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
زبان پارسی دُرّیست شهوار
نه دُر، دریای جوشانِ گهربار

فرو مانَد زبانها از بیانش
بُوَد برتر ز گوهر واژگانش

به ذاتش انگبین و قند دارد
به تار و پود دل پیوند دارد

چنان پیوسته با دلها و جانها
که دیهیمی است بر فرقِ زبانها

ز سُتواری چو کوهِ بیستونست
چراغ‌ِ روشنی‌بخشِ قرونست

هزاران سال را پیوند داده ست
چو کوهی پیشِ توفان ایستاده ست

زمانِ بی‌کسی غمخوار و کس بود
وطن را یاور و فریادرس بود

به هنگامِ خطر ما را نگهبان
به روزِ سختی و غم یارِ ایران

مبادا هیچکس بیگانه با خویش
که از بیگانگی دلها شود ریش

اگر قومی زبان از خود ندارد
پی بیگانگان ره می‌سپارد

چنین قومی چنان خود را کند گم
که جان‌فرساتر است از نیشِ کژدم

مجو از خویشتن گم‌کردگان شور
چراغی گر تهی شد، کی دهد نور؟

به هرحال این زبانِ نغز و شیرین
بشد گسترده در دنیای دیرین

میانِ مردمِ تاجیک و افغان
زبانِ‌پارسی شد پرتو افشان

به غزنین و سمرقند و بخارا
فروغ افکند این مهرِ دلارا

هنوزم گویش آنان دَری هست
دَری آن‌جا زبانِ مادری هست

زمانها بُد زبانِ مردمِ هند
چو مِی جوشید چندی در خُمِ هند

که «حافظ» هم بر آن دارد اشاره
ولیکن با زبان استعاره

هنوز هم پارسی در هند باقیست
هنوز این جامِ مِی را هند ساقیست

شد از قونیه هم چندی فراتر
ز یمنش «مولوی» اَفشاند شکر

سرانجام این زبان در طولِ تاریخ
بگسترده‌است تا چین و خُتن بیخ

نه دور از طبعِ هر صاحبدلی هست
نه در وقتِ‌ نگارِش مشکلی هست

نه دستور زبانش هست دشوار
نه دشوار است در هنگامِ گفتار

زبانِ شعر و شور و عشق و فرهنگ
خوش‌الفاظ و خوش‌آوا و خوش‌آهنگ

زبانِ‌ «حافظ و سعدی و خیام»
زبانِ «پیر توس و پیر بسطام»

زبانِ «مولوی، عطار، جامی»
زبانِ «رودکی، صائب، نظامی»

ز آسانی چنان آبِ روانست
فروغ‌ِ دیده و آرام جانست

گهی چون نغمه گرم است و دلاویز
گهی بر سان امواج سبک خیز

ز شیرینی چو رویای جوانی است
فرح‌زاتر ز آبِ‌ زندگانی است

سبک پرواز چون مرغٍ خیال است
همه احساس ‌و ‌عشق‌ و شور و حال است

توانا و توان‌بخش و توانمند
که ما را داده با خود سخت پیوند

زبانِ پارسی کز پارس برخاست
ستونِ استوارِ وحدتِ ماست

اگر «شهنامه» را پیرِ سخن گفت
به معنی دُرّ لفظِ پارسی سُفت

به بحرانی‌ترین ادوارِ ایران
هم او گنج دَری را شد نگهبان

که تا ایران و ایرانی بجا هست
رهین منّت آن ناخدا هست

بسی قرن از زمان او گذشته‌است
ولی شعرش جدا از ما نگشته است

هنوز آن شعر، شعرِ‌ روز باشد
جهان‌آرا و جان‌افروز باشد

هنوز آن شعرها باشد چو شکر
بود گلواژه‌هایش تازه و تر

نه بوی کهنگی می‌آید از آن
نه سنگین است در گوشِ دل و جان

بسا دیگر زبان را کاین توان نیست
زمان چون بگذرد بر آن جوان نیست

ولیکن پارسی همواره بُرناست
بهاری نقش‌پرداز و دل‌آراست

نگر اعجازِ‌ الفاظِ دَری را
به حیرت برده تیر و مشتری را

چنان ارژنگ مانی رنگ در رنگ
همه الفاظِ زیبایش خوش‌آهنگ

بود میراث پر ارجِ نیاکان
فروغِ فکر و شورِ جانِ پاکان

که در گوش دل و‌ جان دلنشین است
چو خورشید فلک مهرآفرین است

برای قومِ ایرانی عزیزست
زبانِ اهل دل، تا رستخیزست

مفاهیمِ نو و امروزی، آسان
کند جای خودش را باز در آن

اگر شعر دَری شعری جهانیست
ز یمن این زبان آسمانیست

زبان «پارسی» را می‌ستاییم
که تا هستیم با آن هم نواییم





توران شهریاری (بهرامی)
 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
298480_436485353069387_942483796_n.jpg
دریای عشق و موج گهرزا ست پارسی
اوج ادب، نوازش دل هاست پارسی

در سرزمين عاطفه ها، محور سخن
خورشيد تابناک و چه زيباست پارسی

گسترده در مسير عبور زلال مهر
آهنگ دلنشين غزل هاست پارسی

آنجا که عشق را بنگارند و جان دهند
قلب سخن قريحه ی يکتاست پارسی

گر با من از حرارتِ دل حرف می زنی
روح کلام و عطر سخن هاست پارسی





قهار عاصی

 
بالا