به گلى، سبزه تبسّم زد و گفت
تو چه سان گشته چنين شُسته و رُفت
رنگ و بوىِ خوشَت از چيست گُلم
كه چنين، روىِ گُلت بُرده دلم
گفت رنگِ رُخَم از خاكِ من است
عطر و بوىِ پَرَم از ذاتِ من است
من مكدّر نكنم حالِ خود از اندوهى
نشمُرَم مشكلِ خود را كوهى
من نگويم، سخن از بلبلِ مست
ندهم دل، به بَرَم تا كه نشست
روز و شب چون به گلستان هستم
همه از شوقِ بهاران مستم
من هميشه به جهان خندانم
سرخوش از همرهىِ رِندانم
گر به عشقِ رخِ من بلبل زارى بگريست
نيك دانم كه نبايست گريست
من به لبخند به او مى گويم
بلبلم، روىِ تو را مى بوسم
بپر و شادى كن و دلخوش باش
وقت درياب و كنون سرخوش باش
دستِ تقدير چه دانى چه كند با من و تو
كام برگير از اين آنِ ميانِ من و تو
سبزه شد شاد از اين پندِ قشنگ
كه به شادى گذراند همه روزَش، نه به جنگ
كرد آغاز به رقصيدن و ناز
بُرد هوش از سرِ هر بلبل و باز
بوىِ عطرِ گل و سبزه به مَشام
كرد حيران همه قُمرى و حَمام
همه سرگشته و عاشق به رخِ سبزه و گل
گشته مدهوش به عطرِ بدنِ سبزه و گل
تو چه سان گشته چنين شُسته و رُفت
رنگ و بوىِ خوشَت از چيست گُلم
كه چنين، روىِ گُلت بُرده دلم
گفت رنگِ رُخَم از خاكِ من است
عطر و بوىِ پَرَم از ذاتِ من است
من مكدّر نكنم حالِ خود از اندوهى
نشمُرَم مشكلِ خود را كوهى
من نگويم، سخن از بلبلِ مست
ندهم دل، به بَرَم تا كه نشست
روز و شب چون به گلستان هستم
همه از شوقِ بهاران مستم
من هميشه به جهان خندانم
سرخوش از همرهىِ رِندانم
گر به عشقِ رخِ من بلبل زارى بگريست
نيك دانم كه نبايست گريست
من به لبخند به او مى گويم
بلبلم، روىِ تو را مى بوسم
بپر و شادى كن و دلخوش باش
وقت درياب و كنون سرخوش باش
دستِ تقدير چه دانى چه كند با من و تو
كام برگير از اين آنِ ميانِ من و تو
سبزه شد شاد از اين پندِ قشنگ
كه به شادى گذراند همه روزَش، نه به جنگ
كرد آغاز به رقصيدن و ناز
بُرد هوش از سرِ هر بلبل و باز
بوىِ عطرِ گل و سبزه به مَشام
كرد حيران همه قُمرى و حَمام
همه سرگشته و عاشق به رخِ سبزه و گل
گشته مدهوش به عطرِ بدنِ سبزه و گل
شادى و شور به بستان آمد
به دلِ سبزه و عصفور بهاران آمد
به دلِ سبزه و عصفور بهاران آمد
ناصر خضريان