سکوت تمام حرف من به توست
در انحنای تنهايی خويش ... بين ماندن و رفتن ...بين بودن ونبودن... بين نياز و استغنا ... بين خاموشی و
فرياد ... رفتن را بر می گزينی
فرياد ... رفتن را بر می گزينی
حسی گنگ و نا مفهوم با معنايی به وسعت اندوه تو را در برمی گيرد و بغضی خاموش گلويت را می فشارد .
می شکنی .... می شکنی و از مرور خاطره ها خيس می شوی
می دانی در زير لايه های سکوت و فراموشی خواهی پوسيد . می دانی در چشم اين رهگذران غريبه مهجور
خواهی ماند . آری خوب می دانی که از خستگی حرفهای بر دل مانده مچاله خواهی شد .. ولی رفتن را بر
می گزينی
می دانی دوباره بايد پشت اين حصارهای تودرتو و تو خالی برای بودن تلاش کنی و باز با اين روزمرگی
بيهوده بجنگی ... اما رفتن را بر می گزينی
می روی و سکوت پيشه می کنی و آنقدر غرق در اين سکوت می شوی که می خواهی سکوتت را فرياد
کنی ! با تمام وجودت فرياد کنی ! با تاروپودت
پس دوباره باز می گردی . ولی می دانی آری خوب می دانی که سکوت را نمی توان فرياد زد
و ای کاش کسی معنای اين سکوت را می فهميد
نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی
خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی
کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که
چگونه زندگی کنم
آخرین ویرایش توسط مدیر: