(سید علی شجاعی)
شاید فردا كمی دیر باشد...
اصلاً چه معنی دارد كه بچهها یك روز داشته باشند و آن هم جهانی و میان این همه اتفاق مهم و عجیب و غریب، اسمشان بنشیند پای یكی از روزهای تقویم و نه انگار كه ما بزرگترها با این همه بزرگیمان اصلاً یك روز نداریم، چه برسد به جهانیاش؟!
راستی سلام!
یعنی اول سلام و بعد تازه دوباره سئوال من كه چرا همین تویی كه كودكی و پدر یا مادرت برایت این یادداشت را میخوانند، باید یك صفحه تقویم را برای خودت بكنی؟! نه واقعاً چرا؟
وقتی بزرگترهایش سرشان بیكلاه است و نه یك روز جهانی، یك ساعت معمولی هم به اسمشان نیست، فكر كردهای چرا برای عالم انقدر مهمی؟
مگر چكار كردهای كه باید نامت تقویمی شود؟!
میدانم كه خودت هم جوابش را خوب میدانی و اما هیچوقت بلند نگفتهای كه رازت را بزرگترها نفهمند و سر از كارت درنیاورند و همیشه متعجب بمانند كه چرا این همه مهم و ارزشمندی!
گوشت را نزدیك بیاور! آرام میگویم! ببین حدس من درست است.
من فهمیدهام كه جنس بچهها از آسمان است... یعنی پاك، یعنی زلال، یعنی ماه، یعنی خورشید... یعنی همه خوبیها...
من فهمیدهام كه بچهها از همه عالم به خدا نزدیكترند... چون تازه از پیش او آمدهاند...
من فهمیدهام كه بچهها بیشتر از همه با فرشتهها دوستاند... چون همبازیشان بودهاند...
من فهمیدهام كه مهربانترین آدمهای روی زمین، بچههایند... چون هنوز یاد نگرفتهاند كه نامهربان باشند...
من فهمیدهام كه بچهها سفیدترین دلهای دنیا را دارند... چون هیچ دروغ و تهمتی، سیاهش نكرده است...
من همه اینها را فهمیدهام و میدانم كه تو چیزی داری كه هیچ آدمبزرگی ندارد و برای همین انقدر خاطرت خواستنیست... تو از فرشتهها هیچ كم نداری و بوی آسمان میدهی و زلالی و تصویر همه خوبیها...
همین است كه اگر همه روزهای تقویم را هم به نام تو كنند باز كم است... بس كه خوبیات بی انتهاست.
بگذار آخرش هم چیزی را آرامتر در گوشت زمزمه كنم؛ قدر خودت را بدان... از همین حالا بدان... اگر یادت برود كه حالا چقدر آسمانی هستی، شاید فردا كمی دیر باشد...
از همین حالا به فكر باش كه چگونه فرشته بمانی، چگونه سفید بمانی... شاید فردا كمی دیر باشد...
سید علی شجاعی متولد 1362 قائم مقام انتشارات كتاب نیستان است که کتاب هایی از جمله: نیممن بوق، اگر آدمبرفیها آب نشوند (برگزیده چهاردهمین جشنواره کتاب برتر کودک و نوجوان و راه یافته به فستیوال ادبی برلین) را در حوزه ی ادبیات کودک ونوجوان در کارنامه کاری خود دارد.

اصلاً چه معنی دارد كه بچهها یك روز داشته باشند و آن هم جهانی و میان این همه اتفاق مهم و عجیب و غریب، اسمشان بنشیند پای یكی از روزهای تقویم و نه انگار كه ما بزرگترها با این همه بزرگیمان اصلاً یك روز نداریم، چه برسد به جهانیاش؟!
راستی سلام!
یعنی اول سلام و بعد تازه دوباره سئوال من كه چرا همین تویی كه كودكی و پدر یا مادرت برایت این یادداشت را میخوانند، باید یك صفحه تقویم را برای خودت بكنی؟! نه واقعاً چرا؟
وقتی بزرگترهایش سرشان بیكلاه است و نه یك روز جهانی، یك ساعت معمولی هم به اسمشان نیست، فكر كردهای چرا برای عالم انقدر مهمی؟
مگر چكار كردهای كه باید نامت تقویمی شود؟!
میدانم كه خودت هم جوابش را خوب میدانی و اما هیچوقت بلند نگفتهای كه رازت را بزرگترها نفهمند و سر از كارت درنیاورند و همیشه متعجب بمانند كه چرا این همه مهم و ارزشمندی!
گوشت را نزدیك بیاور! آرام میگویم! ببین حدس من درست است.
من فهمیدهام كه جنس بچهها از آسمان است... یعنی پاك، یعنی زلال، یعنی ماه، یعنی خورشید... یعنی همه خوبیها...
من فهمیدهام كه بچهها از همه عالم به خدا نزدیكترند... چون تازه از پیش او آمدهاند...
من فهمیدهام كه بچهها بیشتر از همه با فرشتهها دوستاند... چون همبازیشان بودهاند...
من فهمیدهام كه مهربانترین آدمهای روی زمین، بچههایند... چون هنوز یاد نگرفتهاند كه نامهربان باشند...
من فهمیدهام كه بچهها سفیدترین دلهای دنیا را دارند... چون هیچ دروغ و تهمتی، سیاهش نكرده است...
من همه اینها را فهمیدهام و میدانم كه تو چیزی داری كه هیچ آدمبزرگی ندارد و برای همین انقدر خاطرت خواستنیست... تو از فرشتهها هیچ كم نداری و بوی آسمان میدهی و زلالی و تصویر همه خوبیها...
همین است كه اگر همه روزهای تقویم را هم به نام تو كنند باز كم است... بس كه خوبیات بی انتهاست.
بگذار آخرش هم چیزی را آرامتر در گوشت زمزمه كنم؛ قدر خودت را بدان... از همین حالا بدان... اگر یادت برود كه حالا چقدر آسمانی هستی، شاید فردا كمی دیر باشد...
از همین حالا به فكر باش كه چگونه فرشته بمانی، چگونه سفید بمانی... شاید فردا كمی دیر باشد...