• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

شعری از پروین اعتصامی

کیمیا

کاربر ويژه
شعری از پروین اعتصامی در باره ی جوانی

سرود خارکن

به صحرا سرود این چنین خار کن
که: «از کندن خار، کس خوار نیست
جوانی و تدبیر و نیروت هست
به دست تو، این کارها کار نیست
به بیداری و هوشیاری گرای
چو دیدی که بخت تو بیدار نیست
چو بفروختی، از که خواهی خرید؟
متاع جوانی به بازار نیست
جوانی، گه کار و شایستگی است
گه خودپسندی و پندار نیست
نبایست بر خیره از پا فتاد
چو جان خسته و جسم بیمار نیست
همین بس که از پا نیفتاده ای
بس افتادگان را پرستار نیست
مپیچ از ره راست، بر راه کج
چو در هست حاجت به دیوار نیست
ز بازوی خود، خواه برگ و نوا
تو را برگ و توشی در انبار نیست
همی دانه و خوشه خروار شد
ز آغاز هر خوشه خروار نیست
قوی پنجه ای، تیشه محکم بزن
هنرمند مردم، سبکسار نیست
زر وقت، باید به کار آزمود
کزین بهترش هیچ معیار نیست
غنیمت شمر، جز حقیقت مگوی
که باری ست فرصت، دگر بار نیست
همی ناله کردی، ولی بی ثمر
کس این ناله ها را خریدار نیست
چو شب هستی و صبحدم نیستی ست
شکایت زهستی سزاوار نیست
کنند از تو در کار دل باز پرس
در این خانه کس جز تو معمار نیست
نشد جامه ی عجب، جان را قبا
در این جامه پود ار بود، تار نیست
در این دکه، سود و زیان با همند
کس از هر زیانی زیانکار نیست
گهی کم به دست اوفتد، گه فزون
بساز، ار درم هست و دینار نیست
مگوی از گرفتاری خویشتن
ببین کیست آن کو گرفتار نیست
به چشم بصیرت در خود نگر
تو را تا در آیینه زنگبار نیست
همه کار ایام، درس است و پند
دریغا که شاگرد هشیار نیست
تو را بار تقدیر باید کشید
کسی را رهایی از این بار نیست
به دشواری ار دل شکیبا کنی
ببینی که سهل است و دشوار نیست
از امروز، اندوه فردا مخور
نهان است فردا، پدیدار نیست
گر آلود انگشتهایت به خون
شگفتی ز ایام خونخوار نیست
چو خارند گلهای هستی تمام
گل است این که داری به کف خار نیست
ز آزادگان بردباری و سعی
بیاموز، آموختن عار نیست
هزاران ورق کرده گیتی سیاه
شکایت همین چند طومار نیست
تو خاطر نگهدار شو خویش را
که ایام، خاطر نگهدار نیست
ره زندگان است، عیبش مکن
گر این راه همواره هموار نیست
پی کارهایی که گوید برو
تو را با فلک، دست پیکار نیست
به جایی که بار است بر پشت مور
برای تو این بار، بسیار نیست
نشاید که بیکار مانیم ما
چو یک قطره و ذره بیکار نیست»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Miss zahra

متخصص بخش تکنولوژی
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت می باید تو را تا خانه قاضی برم
گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت نزدیک است والی را سرای آنجا شویم
گفت والی از کجا در خانه خمار نیست
گفت تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب
گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وا رهان
گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست
گفت از بهر غرامت جامه­ات بیرون کنم
گفت پوسیدست جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست
گفت می بسیار خوردی زان چنین بیخود شدی
گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
گفت باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست


استاد بزرگ پروین اعتصامی

 
بالا