• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

شعر لهستان

baroon

متخصص بخش ادبیات


لهستان كشوري است نسبتاً پهناور با سابقه تاريخي كهن كه قرن ها مركز فعاليت هاي سياسي و اجتماعي و يكي از قدرتهاي سياسي بزرگ اروپا به شمار مي رفته است. به خاطر همين قدمت تاريخي و فعاليت اجتماعي و غناي فرهنگي است كه توانسته شاعران بزرگي چون چسلاو ميلوش و ويسلاوا شيمبورسكا به جامعه ادبي جهان عرضه دارد كه اولي در سال 1980 ميلادي و دومي در سال 1996 ميلادي موفق به دريافت جايزه ادبي نوبل شدند.


از سوي ديگر شايد به خاطر گستردگي سرزمين لهستان است كه در اين كشور فعاليت هاي ادبي در يك شهر متمركز نيست و در كنار شهر ورشو، به عنوان پايتخت كشور، شهرهايي چون لودز، كراكوف، ورتسلاف و پزنان از مراكز عمده ادبي اين كشور به شمار ميروند كه در سال هاي بعد از جنگ جهاني دوم شاهد رشد و پرورش شاعران خلاقي بوده اند.

از اين ميان مي توان از تادئوش روژويچ نام برد كه شاعري است اخلاقگرا و با اعتقاد به زبان شاعرانه و موسيقي شعر كه نماد و استعاره در شعرهايش نقش عمدهاي بر عهده دارند. افزون بر او از ديگر شاعران مطرح لهستان ميتوان از چسلاو ميلوش و زبيگنيف خربرت نام برد كه به خاطر ديد كلاسيكي كه دارند جزء شاعران اخلاق گرا به شمار مي آيند.

در مقابل، گروه شاعران تجربه گرا قرار دارند كه بيشتر به شعر ناب مي انديشند و دنبال صداهاي عريان و ناب در شعرند كه از اين ميان مي توان از ميرون بيالوشفسكي و تيموتئوش كاربويچ نام برد كه بهترين نمونه شعر اين گروه شعر «چتر»هاي يژيخاراسيمويچ است.

در كنار اين گروه ها، حلقه شاعران واسكوپاپو قرار دارند كه به نوعي جزء شاعران زبان به شمار مي روند و بيشترين توجهشان به خود زبان و بازي هاي زباني است.

در چنين فضاي گسترده و متفاوتي است كه گروه ديگري از شاعران، مثل يان بولساف اوزوگ و تادئوش نواك، به دنبال زيبايي هاي نهفته در طبيعت اند و در شعرهايشان به ارائه تصويرهاي زيبايي از طبيعت و زندگي روستايي مي پردازند كه به گونه اي بازگشتي است به دورة شعر غنايي.

به همين دليل فضاي شعر معاصر لهستان، فضايي است غني و رنگارنگ كه مي تواند توجه دوستداران شعر را با سليقه هاي متفاوت به خود جلب كند. براي آشنايي با شعر اين سرزمين نمونه هايي از شعر چند نفر از شاعران معاصر لهستان را برگزيده ام كه ترجمه اش را با هم مي خوانيم.



ضیاءالدین ترابی




 

baroon

متخصص بخش ادبیات


چسلاو ميلوش


(Czeslaw Milosz)



در سال 1911 در ليتونيا به دنيا آمد و تحصيلاتش را در رشته حقوق در دانشگاه ويلينوس به پايان برد و در سال 1951 به غرب مهاجرت كرد و از سال 1961 به عنوان استاد زبان هاي اسلاو در دانشگاه بركلي به تدريس پرداخت. در سال 1978 برنده جايزه بين المللي نوتسات شد و در سال 1980 آكادمي سوئد جايزه ادبي نوبل در زمينه شعر را به وي اعطا كرد. از ميلوش مجموعه شعرهاي متعددي چاپ و منتشر شده است و شعرهايش در سطح وسيعي به زبان مختلف جهان ترجمه شده است:




در كتاب
در زمانهاي شگفت، بيگانه و دشمنخو زندگي كرديم
گلوله ها بالاي سرمان آواز مي خواندند
و سالها، نه چندان خطرناكتر از تركش گلوله ها
بزرگوارانه، به آناني كه جنگ نديده بودند، آموزش دادند
در آتش شعله هاي سرد روزها
سخت كار مي كرديم
و هنوز گرسنة ناني بوديم و معجزه اي آسماني
و اغلب نمي توانستيم بخوابيم
با اندوهي ناگهاني، از پشت پنجره، چشم مي دوختيم به آسمان
تا مبادا انبوه هواپيماهاي زيپلينگ، به پرواز درآيند
و نگاه مي كرديم به آيينه تا ببينم لكة پيشانيمان بزرگ نشده باشد
به نشانة ننگي كه پيش از اين به آن محكوممان كرده بودند؛
زمان هاي كه مرثيه سرايي با كلماتي ناب بر وضعيت غم انگيز جهان كافي نبود
زمانه، زمانة طوفان بود و آخر زمان
كشورهاي كهن نابود شده بودند
و پايتخت هايشان به دوك هاي مست و لايعقلي بدل شده بود، زير آسمان حباب آلود



در اين زمانه همهمه و پريشاني
جايگاه تو كجاست كتاب آرام و عاقل
با تركيبي از عناصر گوناگون
مطابق جاودانگي از ديدگاه نويسنده
هرگز ديگر در صحنه هاي تو نخواهد درخشيد غروب هاي مه آلود
اسب هاي آرام، مثل داستان هاي جوزف كزاو
يا شكاف بر نخواهد داشت آسمان
تا سخن بگويد مثل همسرايان داستان دكتر فاوست
و غزل هاي بلند فراموش شدة حافظ با خنكايش
بر ما تأثير نخواهد گذاشت و تكانمان نخواهد داد
و هرگز «نورويد» برايمان از روي قانون هاي بيرحم پنهان شده
پشت گردبادهاي سرخ غبارآلود، پرده بر نخواهد داشت



نگران، نابينا و وفادار به زمانة خود
به جايي دور مي رويم و بر فراز سرمان
ماه اكتبر با خش خش برگ ها مي گذرد، مثل پرچمي برافراشته
برايمان پيروزي و افتخاري نيست
آگاه از مجازاتي كه زمانه براي عاشق ها در نظر گرفته
ناشنواياني موقتي، از سر و صداي فلزها
آن گونه كه قرار بود مشهور شويم
بي نام و نشان
مثل صداي خداحافظي كساني كه تركمان ميكنند و
مي روند به سمت تاريكي



پرده را خواهند آويخت
پرده را خواهند آويخت آنجا
و زندگي مان را بر پرده خواهيم ديد
از آغاز تا پايان،
با همة چيزهايي كه فراموششان كرده ايم
وضع ظاهري مان خوب است
با لباس هاي همان زمان ها
كه شايد به نظر رقت بار و مسخره باشند
اگر ما نبوديم كه آنها را كهنه كرده ايم
هرگز هيچ كدام را نمي شناختيم
مبارزة نهايي زنان و مردان
بيهوده است كه بگويم دوستشان داشتم
انگار كه هر كدام كودك مشتاقي هستند
در آرزوي نوازش
من ساحله ا، بركه ها و سراشيبي ها را دوست داشتم
گوشت و استخوان هايشان از من بود
دلم برايشان مي سوخت و براي خودم
اما اين تنها يك بهانه نيست
هر سخن و انديشه اي از بين رفته است
آيينه ها حركت مي كنند و سرها برمي گردند
انگشت ها، دكمه هاي لباس را باز ميكنند
لودگي مي كنند با حركت هايي فريبنده
در انتظار ابرها و كشتار براي آسايش،
تنها همين.





چه مي شود اگر با به صدا درآمدن زنگ ها كنار زانويشان
از هم جدا شوند
و به آرامي به درون شعله هاي آتش فرو روند
شعله هايي كه من و آنها را دربر بگيرد
و اگر مال شمايند انگشت هايتان را گاز بگيريد
و دوباره تماشا كنيد
از آغاز تا پايان
آنچه را كه روزي وجود داشته است




 
آخرین ویرایش:
بالا