• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

شما چه كسي هستيد؟

sasan

Banned
زماني كه از افراد پرسيده مي‌شود: «شما كيستيد؟» معمولا سكوت مي‌كنند و حتي بعضي مي‏گويند هرگز در اين مورد فكر نكرده‌اند. آيا شما مي‌توانيد تصور كنيد كه تمام زندگي خود را بدون آگاهي از اينكه واقعا بدانيد چه كسي هستيد سپري كنيد؟
بسياري از اين سوال تعجب مي‌كنند و معمولا پاسخ‌هايشان را براساس نقش‌ها و توانايي‌هايشان با تعاريف مختلفي بيان مي‌كنند، از قبيل اين پاسخ‌ها كه «من معلم هستم» «من يك مادرم» «من خوش‌اخلاق هستم» «من هنرمندم» «من دوست دارم به ديگران كمك كنم» و... .
بيشتر مردم با اين نظر كه آنها مجموعه‌اي از تجارب، خاطرات، افكار و احساسات هستند، موافق‏اند. آيا شما هم با اين حرف موافقيد؟
آيا ما فقط تجارب و خاطراتمان هستيم و يا تنها رويدادهايي هستيم كه با آنها مواجه مي‌شويم و نه بيشتر؟ آيا ما افكارمان هستيم؟ اگر پاسخ شما مثبت است به اين سوال نيز پاسخ دهيد كه آيا ما مي‌توانيم افكارمان را تغيير بدهيم؟ البته كه مي‌توانيم! پس چه كسي اين افكار را تغيير مي‌دهد؟! اگر ما نخواهيم، افكارمان خود به خود تغيير نمي‌كنند، همان‌طور كه يك كتاب نمي‌تواند صفحاتش را تغيير بدهد يا يك ماشين خود به خود حركت كند، بنابراين چيزي فراتر از آنها باعث ايجاد تغيير مي‏شود. ممكن است شما پاسخ دهيد كه «من مي‌توانم افكارم را تغيير دهم.» پس شما افكارتان نيستيد، هستيد؟
شما مي‌توانيد بگوييد داراي احساسات هستيد، ممكن است باورها و نگرش‌هايي داشته باشيد اما خود آن اعتقادات نباشيد! ما مي‌توانيم يك باور يا نگرش را تغيير بدهيم و يا به روز كنيم، ممكن است سخت باشد، اما غيرممكن نيست. شايد به نظر شما شخصيت افراد شامل افكار، احساسات، خاطرات و باورهايشان است. تعدادي از روان‌شناسان نيز با اين نظر موافق هستند. اما چه كسي قبل از اينكه اين شخصيت رشد كند و شكل بگيرد وجود داشته است؟ ماهيت اين شخصيت چيست؟ زماني كه هنوز متولد نشده‌ايم، رشدمان آغاز مي‌شود و براي غذا، اكسيژن، سرپناه و همه‌چيز به مادرمان متكي هستيم. به محض اينكه به دنيا مي‌آييم، مجبوريم حداقل خودمان نفس بكشيم، به تدريج ياد مي‌گيريم روي دو پا بايستيم، راه برويم، حواس و عقلمان را به كار بگيريم. سرانجام مجبور مي‌شويم قبول كنيم كه هرجا مي‌رويم، هر كاري مي‌كنيم و هرچه تجربه مي‌كنيم، با مسئوليت خودمان است.
به سوال اول بر مي‌گرديم: «ما چه كسي هستيم؟» تا اينجا حداقل متوجه شديم كه چه كسي نيستيم. كلمه Persoin (شخصيت) در حقيقت از ريشه لاتين Persona گرفته شده، به معني نقاب يا ماسكي كه بازيگران تئاتر در يونان و روم قديم بر چهره مي‌گذاشتند. اين تعبير، بر اين مطلب اشاره دارد كه شخصيت هركس نقابي است كه او بر چهره خود مي‌زند تا وجه تمايز او از ديگران باشد. با استفاده از نقاب افراد قادر مي‌شوند نقش‌هاي مختلفي را بازي كنند. شخص با اين نقاب در اجتماع ظاهر مي‌شود و در واقع اين جامعه است كه نقاب يا نقاب خاصي را به شخص تحميل مي‌كند و نقاب شخصيت اجتماعي يا نمايشي هر فرد است، اما حتي اگر هزار صورت متفاوت وجود داشته باشد، پشت اين صورت‌ها، يك خود واقعي قرار گرفته است.
با توجه به نظريه يكي از روان‌شناسان، يكي از چهارلايه آسيب‌شناسي رواني، لايه جعلي است، يعني سطحي از وجود كه در آن نقش بازي مي‌كنيم. در اين سطح طوري رفتار مي‌كنيم كه انگار شخص مهمي هستيم، انگار ناآگاه و نادانيم، انگار بانوي موقري هستيم، انگار شير مرديم. نگرش «انگار» ما را ملزم مي‌كند براساس يك مفهوم يا خيال رفتار كنيم كه خودمان يا ديگران آن را آفريده‌ايم، خواه بعدها معلوم شود كه از سر ناچاري بوده يا حالتي ايده‌آل كه ما آن را خلق كرده‏ايم. ما به اين علت مي‌خواهيم چيز ديگري باشيم كه از آنچه هستيم رضايت نداريم. ما معتقديم اگر چيز ديگري باشيم، تأييد، محبت و حمايت محيطي بيشتري را به دست مي‌آوريم.
ما در جريان تلاش براي اينكه موجودي غير از آنچه هستيم، باشيم، آن جنبه‌هاي خودمان را كه ممكن است به عدم تاييد يا طرد منجر شوند، انكار مي‌كنيم، براي مثال مي‌توانيم به گونه‌اي رفتار كنيم كه انگار ذاتا دين‌دار و پرهيزكاريم. ما مي‌كوشيم ويژگي‌هايي را به وجود آوريم كه جامعه براي تأييد كردنمان از ما مي‌خواهد و در اين جريان، شخصيت جعلي‏اي از به وجود مي‌آوريم.
اما شخصيت سالم به نقش‌هاي اجتماعي مشغول نمي‌شود، زيرا اين نقش‌ها چيزي جز يك رشته انتظارهاي اجتماعي نيستند كه ما و ديگران براي خودمان ايجاد كرده‌ايم. انسان بالغ با جامعه سازگار نمي‌شود و الگوهاي قديمي و تكراري را كه بسيار امن اما ملال‌آور هستند، تكرار نمي‌كند. اين‌گونه افراد براي پذيرش مسئوليت زيستن با تمام توان به بازبيني دوباره هر ثانيه خود مي‏پردازند.
سعي كنيد براي يك لحظه اين‌گونه عمل كنيد: يك نفس عميق بكشيد، احساس‌هايتان را به تعويق بيندازيد، ذهن خود را رها كنيد! اين رها كردن ذهن، در واقع تغييري اساسي در هوشياري است. مي‌توانيم با تمام حواسمان، واقعيت خود و دنيايمان را تجربه كنيم. حس مي‌كنيم ناگهان دنيا در مقابل چشمانمان دوباره زنده مي‌شود. به اين طريق، از خلسه فكري خارج مي‌شويم، درست مثل اين كه از عالم رويا خارج شويم و دوباره بتوانيم با حواسمان، به تمامي آنچه را كه هستيم لمس كنيم و خود واقعي‌مان را دريابيم.
 
بالا