آراستن و پيراستن سخن، از روزگاران گذشته مورد توجه شاعران و نويسندگان بوده است و سعي آنها بر اين بوده كه كلامي بليغ و فصيح( ناسازگاري حروف ،كاربرد واژه ي ناآشنا ، ناهنجاري و بدآهنگي نداشته باشد) و رسا و بدور از هر گونه دشواري يا نارسايي بر زبان بياورند چه به صورت نظم چه نثر. در واقع هدف علوم بلاغي كه سه علم: معاني ، بيان و بديع مي باشد ، همين است.علوم بلاغي ابتدا به درك و فهم راز و رمزها و اعجاز قرآن و اسرار آن پرداخت اما بعدها بيشتر به شناخت سخنان ارزشمند از بي ارزش و جلوگيري از فساد ذوق و انحراف طبع نويسندگان و شاعران به كار گرفته شد.بلاغت فارسي بر بلاغت عربي تكيه دارد و از آن مايه گرفته است.نخستين كتابي كه درباره ي بلاغت به زبان فارسي نوشته شده و اكنون موجود است،
« ترجمان البلاغه» اثر « محمد بن عمر رادوياني» است كه « احمد آتش» در سال (1326) شمسي نسخه ي خطي اين كتاب را كه به خطّ نسخ بود، در كتابخانه ي « فاتح» استانبول بدست آورد و در سال بعد به تصحيح و تحشيه و چاپ آن همت گماشت و مقدمه اي نيز بر آن نوشت.ترجمان البلاغه در نيمه ي دوم قرن پنجم هجري تأليف شده ، با مقدمه اي كوتاه و فهرستي كه درباره ي 73 فصل در محاسن كلام و فنون بلاغي است ، شروع شده و سپس هر يك از اين محاسن و فنون شرح گرديده است.رادوياني از فنون بديعي بيشتر بحث كرده تا از تشبيه و استعاره و كنايه كه جزء فنون بياني به شمار مي آيد. ( علوي مقدم و اشرف زاده ،1384، 14)
ديگر كتاب ، « حدائق السحر في دقائق الشعر» است.نويسنده ي كتاب « رشيد الدين وطواط» (متوفاي 573 هجري) ني باشد.اين كتاب از امّهات كتب بلاغت فارسي و جزء قديمي ترين كتب در فنون بديعي و صنايع شعري است و متضمن فوايد ادبي و اطلاعات تاريخي فراواني است و شامل اشعار شاعراني است كه در جاي ديگر ذكري از آنها به ميان نيامده است. سوم: « المعجم في معاير اشعار العجم» كه در اوايل قرن هفتم هجري « شمس قيس رازي» آن را نوشت.شمس قيس در طرح كتاب خويش از رشيد وطواط تقليد كرده و مانند او قواعد بلاغي را نوشته و از عربي و فارسي مثال آورده است.
( همان مأخذ ، 19)
همچنين كتابهايي از قبيل: « معالم البلاغه» از محمد خليل رجايي ، « فنون بلاغت و صناعات ادبي» از جلال الدين همايي ، » بديع» از دكتر سيروس شميسا ، « بديع ، معاني و بيان» از مير جلال الدين كزازي و امثال اينها امروزه در دسترس داريم. گذشتگان ما ، با همه ي توجهي كه به اهمّيّت صور خيال در شعر داشته اند و معني و مفهوم و جوهر شعر كمتر مورد توجه آنها بوده است ،از اهميت خيال در شعر كمتر سخن گفته اند ،ولي آنها كه ديد منطقي و فلسفي نسبت به مفاهيم شعر داشته اند ،عنصر خيال را جوهر اصلي شعر شمرده اند و امروزه نيز بسياري از گويندگان ، هنر ر انتيجه ي خيال و تخيل داشته اند.از گذشته هاي دور ، خيال به معني تصوير ، شبح ، سايه و مفاهيم نزديك و مشابه به اين معاني به كار رفته است.مثلاً: « هم بر آنگونه كه در آينه بينند خيال پهلوانان تو در تيغ ببينند ظفر»
( امير معزي ،217)
يا: خيال نقش تو بر كارگاه ديده كشيدم به صورت تو نگاري نه ديدم و نه شنيدم
( حافظ ، 219)
يا: نقش خيال روي تو تا وقت صبحدم بر كارگاه ديده ي بي خواب مي زدم
( همان مأخذ ، 218)
واژه ي « ايماژ» هم از نظر لغت و هم اصطلاح برابر با « تصوير» است و در حقيقت مجموعه ي امكانات بيان هنري است كه در شعر مطرح است و زمينه ي اصلي آن را تشبيه ، استعاره ، اسناد مجازي و رمز و گونه هاي مختلف ارائه ي تصاوير ذهني مي سازد ، خواه اين تصوير ذهني باشد يا مادي. از آن جايي كه هر كسي در زندگي ، تجربه هايي خاص و ويژه خود دارد ، طبعاً صور خيال او نيز داراي مشخصاتي است و مخصوص خود اوست و نوع تصاوير هر شاعر صاحب اسلوب و شخصيت كم و بيش اختصاصي اوست و افراد بدون شخصيت مستقل شعري ، آثاري از طريق أخذ و سرقت در خيال هاي شعري ديگران به وجود مي آورند. اگر در تعريف هايي كه قدما ، از بلاغت و شعر كرده اند دقت كنيم ، سهم عنصر خيال را به روشني در خواهيم يافت.مثلاً « ابن رشيق قيرواني» در « المعده» از بعضي نقل كرده است كه: « شعر چيزي است كه مشتمل بر تشبيهي خوش و استعاره اي دلكش باشد و در ماسواي آنها ، گوينده را فضل وزني خواهد بود و بس».
( ابن رشيق ،1/122)
و نيز از ارسطو نقل كرده اند كه در تعريف بلاغت گفته است:« اَلْبَلاغَه حُسنُ الاستعاره»
( همان مأخذ ، 1/245)
بنابراين خيال كه جوهر اصلي و عنصر ثابت شعر است و مجموعه ي تصرفات بياني و مجازي ، چيزي است كه از نيروي تخيل حاصل مي شود و اين نيرو قابل تعريف دقيق نيست، اما تصوير با مفهومي وسيع تر ، شامل هر گونه بيان برجسته و مشخص است اگر چه از انواع مجاز و تشبيه نشانه اي در آن نباشد.البته با تمام تلاش و كوشش هايي كه در راه شناخت و تعريف خيال شده است ، هم چنان مبهم است و جاي بحث بسيار دارد. 1 ـ 1 بررسي صور خيال در انواع شعر فارسي
شعر فارسي از آغاز تا قرن پنجم ، بيشتر قصيده است و اگر قطعاتي هم ديده مي شود ،اغلب بريده اي از يك قصيده است كه اصل يا تمام آن از ميان رفته و فقط چند بيت باقي مانده است .مثنوي جايگاه خاص خود را دارد و مي توان جداگانه در كنار قصيده مورد بحث قرار داد.غزلواره هايي كه باقي مانده ، در واقع ، تشبيب هاي قصايدي است كه از ميان رفته است.دوره ي استقلال غزل از آغاز قرن ششم و دوره ي بعد است.مسمط نيز جز در ديوان منوچهري سابقه ندارد و رباعي از نظر قالب، چندان محدود است كه در كنار قصيده و مثنوي نمي توان از آن ياد كرد.البته قطعات مستقل شامل حكم قصيده است با اين توضيحات مهم ترين قالب شعري را مي توان قصيده دانست كه يك شكل عربي است و شعر فارسي پيش از اسلام از شكلي به عنوان قصيده برخوردار نبوده است. قالب قصيده مانند يك رشته ي طولاني است كه نگهبان اطلاعات عرب و حكم و نكته هاي ارزنده ي ايشان بوده است و هر انديشه يا حكمت و نكته اي را كه به خاطر داشته اند، براي اينكه گم نشود به اين رشته مي كشيده اند و حاصل اين تلاش ، فراهم آمدن شكل قصيده است و كم كم در دوره ي اسلامي ،هم در زبان عرب و هم در زبان فارسي ، عنوان مهمترين شكل شعري را ، تا مدتي زياد حفظ كرده است.بدين گونه قالب قصيده كه وسيع ترين شكل شعري اين دوره است ، چيزي است متنوع و داراي انواع معاني از وصف طبيعت تا گزارش وصل و هجران يا مرتبه و حكمت و مدح و هجو و اخلاق مي باشد و اين همه معاني گوناگون به خاطر وجود قافيه و وحدت شكل و وزن توانسته به خوبي و زيبايي در كنار يكديگر قرا گيرند بدون هيچ گونه ضعف و سستي .اين جمع شدن معاني در قالب مثنوي كه احتمالا قالب خاص ايرانيان است ، نيز به چشم مي خورد.يعني حوزه ي معنوي مثنويها وسيع ترين و پرگنجايش ترين ظرفيتهاي شعر فارسي است و انواع معاني و انديشه و خيال هاي شعري را درخود جاي داده است. ( شفيعي كدكني، 1366، 381)
همان طور كه قبلاً هم گفته شد ، بقيه ي قالب هاي شعري نسبت به اين دو، اهميت چنداني ندارد.مثلاً تركيب بند و ترجيع بند را نيز مي توان جزء مسمط به حساب آورد و غزل و قطعه را در واقع صورت كوچك شده ي قالب قصيده دانست و رباعي و دو بيتي نيز چندان مورد بحث نيست. از انواع صور خيال ، بيشترين نوعي كه در حماسه مي تواند مورد استفاده قرار گيرد ، مبالغه يا غلوّ است .حماسه جاي استعاره و حتي در مواردي تشبيه نيست و تشبيه در موارد خاصي از ساختمان حماسه مي تواند مورد استفاده قرار گيرد.پيش از فردوسي ، دقيقي از نظر مبالغه ، بسيار ضعيف و بر روي هم مجموع صور خيال در شعرش بسيار محدود است. اسدي طوسي نيز نتوانسته است اين خصوصيت را آن چنان كه بايد مورد نظر قرار دهد و بيشتر به جاي استفاده از عنصر مبالغه ، اساس كار خود را بر استعاره و تشبيه بنا كرده و همين امر سبب شده است كه گرشاسپ نامه ، با همه ي استواريِ الفاظ و زيادي تشبيهات و استعارات زيبا ، نتوانسته در كنار شاهنامه ارزش و مقدار لازم را به دست آورد.اگر از دوره ي مورد بحث خود كمي فراتر رويم، همين ضعف و نقص را در حماسه ي نظامي گنجوي (اسكندر نامه) به روشني خواهيم ديد و در آنجا به طور محسوس تري مي توان به اين نكته پي برد كه در ساختمان حماسه مبالغه، نيرومندترين عنصر خيال شاعرانه است و نظامي به علت توجه بسياري كه به استعاره و تشبيه داشته، از اين امر غافل مانده و كارش ارزش حماسي چنداني ، در برابر فردوسي، حتي اسدي ندارد و اين خصوصيت را در حماسه هاي بعد از نظامي به صورت روشن تري مي بينيم كه كارشان ارزش حماسي ندارد، زيرا، بيشتر از استعاره و تشبيهاتي كه اغلب يك سوي تصوير يا هر دو سوي آن از امور انتزاعي و غير حسي كمك گرفته اند، استفاده كرده اند.در صورتي كه هر گونه استعاره و تشبيه كه در حماسه مورد استفاده قرار مي گيرد ، همان طور كه استاد طوس عملاً اين كار را نشان داده، بايد استعارات و تشبيهاتي باشد از عناصر حسي و تجربي و مادي، نه امور انتزاعي و خيالي. ( شفيعي كدكني، 1366، 385)
حوزه ي معنوي ديگر شعر پارسي در اين دوره ، غزل و غنا و بيان عوالم عشق و عاشقي است.هر چند بعضي معتقدند كه حماسه مقدم بر غنا و غزل است،اما غنا و غزل كهنه ترين شاخه ي معنوي شعر است.به هر حال در اين معاني شعري از مجموع عناصر خيال در دوره هاي مختلف كمك گرفته شده است و هر شاعري در هر دوره اي ممكن است يكي از صور خيال را بيشتر در غزل خويش مورد استفاده قرار داده باشد.اما آنچه در اين دوره مي توان مشاهده كرد و تكامل شعر فارسي در ادوار بعد، آن را تأييد مي كند ، اين است كه قوي ترين عنصر در ساختمان شعر غنايي و عاشقانه، استعاره است.زباني كه مي تواند عواطف و احساسات نرم و رقيق را ، دور از جريانات عادي گفتار و دور از منطق معمولي سخن، بيان كند.تغزلهاي فرخي در اين دوره مي تواند از نمونه هاي خوب اين موضوع باشد: « ياد باد آن شب ، كان شمه ي خوبان طراز
به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز
من و او هر دو به حجره در و مي مونس ما
باز كرده در شادي و در حجره فراز
گه به صحبت بر من با بر او بستي عهد
گه به بوسه لب من با لب او ، گفتي راز
من چو مظلومان، از سلسله ي نوشروان
اندر آويخته زان سلسله ي زلف دراز»
(فرخي ، 199)
با توجه به آنچه كه گفته شد، شعر فارسي از آغاز تا اين دوره ( قرن پنجم) فراز و فرودهايي داشته و تغيير و تحولي در كلام و معنا در آن صورت گرفته است و « شفيعي كدكني» شعر فارسي را در اين دوره به چهار بخش تقسيم كرده هر چند به قول خودش اين تقسيم بندي چندان دقيق و مشخص نيست: 1 ـ دوره ي ابتدايي: در اين دوره عنصر خيال مانند شعر و سند شعري بسيار محدود و ناچيز است و تنها عامل وزن است كه باعث جدايي شعر از گفتار عادي و روزمره شده است.در اين اشعار مهمترين شكل تصوير، تشبيه است و به سختي نشاني از استعاره مي بينيم و اين تشبيهات نيز محسوس و مادي است.مانند اشعار باقي مانده از فيروز مشرقي و ابوسليك گرگاني. فيروز مشرقي: « هست پروين چو دسته ي نرگس»
(لازار،ژيلبر، 1342، 20)
2 ـ مرحله ي دوم ، كه دوره ي رودكي است كه تا روزگار كسايي و فردوسي تا پايان قرن چهارم ادامه دارد و طبيعي ترين دوره ي شعر فارسي است بخاطر سادگي عناصر خيال و وجود داشتن هر دو طرف تشبيه در خارج و اشعار اين دوره نشان دهنده ي تجربه هاي شاعران از زندگي و حوادث حيات آدمي است.اين دوره، يكي از بارورترين دوره هاي شعر فارسي است اما به جز شاهنامه و اشعاري چند از رودكي ، كسايي ، دقيقي و ... شعر قابل ملاحظه اي در دست نداريم. مثلاً اين چند بيت از شاهنامه:
بدانگه كه درياي ياقوت زرد زند موج بر كشور لاجورد
***
چو خورشيد تابنده بنمود تاج بگسترد كافور بر تخت عاج
( فردوسي، 4/141)
يا در تصوير شب:
چو خورشيد تابنده شد ناپديد شب تيره بر چرخ لشكر كشيد
(همان مأخذ، 4/91)
يا در وصف زن:
دو گل را به دو نرگس خوابدار همي شست تا شد گلان آبدار
(همان مأخذ ، 1/184)
تصويرهاي شاهنامه ، وسيله اي است براي القاي حالتها و نمايش لحظه ها و جوانب گوناگون طبيعت و زندگي آنگونه كه ، در متن واقعه قرار دارد. 3 ـ مرحله ي سوم ، ادامه ي دوره ي قبل است و مقدمات نوعي تصوير خيالي در شعر اين دوره به چشم مي خورد و شاعران با اينكه از تصاوير مادي و محسوس استفاده مي كنند، اغلب اجزاي تصاوير شعري خود را با كمك ذهن، از جهان خارج مي گيرند.شاعراني مانند فرخي، منوچهري، ناصر خسرو ، قطران ـ گرگاني و عنصري را در اين دوره مي بينيم.منوچهري بهترين نماينده ي اين دوره از نظر تصاوير شعري به شمار مي رود.تصاوير شعري منوچهري اغلب، حاصل تجربه هاي حسي اوست و طبيعت در ديوان او زنده ترين وصف ها را دارا است. مثلاً:
وان قطره باران كه برافتد به گل سرخ چون اشك عروسي است برافتاده به رخسار
وان قطره باران كه برافتد به سر خويد چون قطره ي است افتاده به زنگار
وان قطره باران زبر سوسن كوهي گويي كه ثرياست برين گنبد دوار
( منوچهري،1341)
4 ـ مرحله ي چهارم، مرحله ي تثبيت تصاوير شعري و دور شدن از تجربه ها ي حسي است.در اين دوره چند گونه كوشش شعري وجود دارد: نخست توجه بيش از پيش به تصويرهاي انتزاعي و تجريدي و ديگر توجه به مسايل قراردادي و استفاده از علوم در خلق تصويرها و ديگر اينكه دوره ي مضمون سازي است و از نظر شكل تصوير، صور خيال خلاصه و فشرده مي شود و تشبيهات جاي خود را به استعاره مي دهند.از شاعران اين مرحله مي توان ابوالفرج روني، مسعود سعد سلمان، اسدي طوسي و ارزقي هروي را نام برد.در پايان اين دوره خيام است كه در شعر او تصوير جنبه ي وسيله اي پيدا مي كند و پرده اي است كه در آن سوي آن مجموعه اي از عواطف و تأمّلات عالي ذهن بشر نهفته است. مثلاً:
اي كاش كه جاي آرميدن بودي يا اين ره دور را رسيدن بودي
يا از پس صد هزار سال از دل خاك چون سبزه اميد بر دميدن بودي
(خيام، 1362، 111)
يا:
آنانكه محيط فضل و آداب شدند در جمع كمال شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريك نبردند برون گفتند فسانه اي و در خواب شدند
( خيام،1362، 84)
هر يك از اين تصاوير به طور مستقل و بيرون از شعرا و بسيار پيش پا افتاده و تكراري مي نمايد،اما در تركيب بيان او تصوير، « اين شب تاريك» يا « چون سبزه اميد بر دميدن بودي» چندان مناسب است كه هيچ تصوير تازه و زيبايي از تصويرهاي شعري دوره ي قبل نمي تواند جاي آن را بگيرد.
ادامه دارد...
« ترجمان البلاغه» اثر « محمد بن عمر رادوياني» است كه « احمد آتش» در سال (1326) شمسي نسخه ي خطي اين كتاب را كه به خطّ نسخ بود، در كتابخانه ي « فاتح» استانبول بدست آورد و در سال بعد به تصحيح و تحشيه و چاپ آن همت گماشت و مقدمه اي نيز بر آن نوشت.ترجمان البلاغه در نيمه ي دوم قرن پنجم هجري تأليف شده ، با مقدمه اي كوتاه و فهرستي كه درباره ي 73 فصل در محاسن كلام و فنون بلاغي است ، شروع شده و سپس هر يك از اين محاسن و فنون شرح گرديده است.رادوياني از فنون بديعي بيشتر بحث كرده تا از تشبيه و استعاره و كنايه كه جزء فنون بياني به شمار مي آيد. ( علوي مقدم و اشرف زاده ،1384، 14)
ديگر كتاب ، « حدائق السحر في دقائق الشعر» است.نويسنده ي كتاب « رشيد الدين وطواط» (متوفاي 573 هجري) ني باشد.اين كتاب از امّهات كتب بلاغت فارسي و جزء قديمي ترين كتب در فنون بديعي و صنايع شعري است و متضمن فوايد ادبي و اطلاعات تاريخي فراواني است و شامل اشعار شاعراني است كه در جاي ديگر ذكري از آنها به ميان نيامده است. سوم: « المعجم في معاير اشعار العجم» كه در اوايل قرن هفتم هجري « شمس قيس رازي» آن را نوشت.شمس قيس در طرح كتاب خويش از رشيد وطواط تقليد كرده و مانند او قواعد بلاغي را نوشته و از عربي و فارسي مثال آورده است.
( همان مأخذ ، 19)
همچنين كتابهايي از قبيل: « معالم البلاغه» از محمد خليل رجايي ، « فنون بلاغت و صناعات ادبي» از جلال الدين همايي ، » بديع» از دكتر سيروس شميسا ، « بديع ، معاني و بيان» از مير جلال الدين كزازي و امثال اينها امروزه در دسترس داريم. گذشتگان ما ، با همه ي توجهي كه به اهمّيّت صور خيال در شعر داشته اند و معني و مفهوم و جوهر شعر كمتر مورد توجه آنها بوده است ،از اهميت خيال در شعر كمتر سخن گفته اند ،ولي آنها كه ديد منطقي و فلسفي نسبت به مفاهيم شعر داشته اند ،عنصر خيال را جوهر اصلي شعر شمرده اند و امروزه نيز بسياري از گويندگان ، هنر ر انتيجه ي خيال و تخيل داشته اند.از گذشته هاي دور ، خيال به معني تصوير ، شبح ، سايه و مفاهيم نزديك و مشابه به اين معاني به كار رفته است.مثلاً: « هم بر آنگونه كه در آينه بينند خيال پهلوانان تو در تيغ ببينند ظفر»
( امير معزي ،217)
يا: خيال نقش تو بر كارگاه ديده كشيدم به صورت تو نگاري نه ديدم و نه شنيدم
( حافظ ، 219)
يا: نقش خيال روي تو تا وقت صبحدم بر كارگاه ديده ي بي خواب مي زدم
( همان مأخذ ، 218)
واژه ي « ايماژ» هم از نظر لغت و هم اصطلاح برابر با « تصوير» است و در حقيقت مجموعه ي امكانات بيان هنري است كه در شعر مطرح است و زمينه ي اصلي آن را تشبيه ، استعاره ، اسناد مجازي و رمز و گونه هاي مختلف ارائه ي تصاوير ذهني مي سازد ، خواه اين تصوير ذهني باشد يا مادي. از آن جايي كه هر كسي در زندگي ، تجربه هايي خاص و ويژه خود دارد ، طبعاً صور خيال او نيز داراي مشخصاتي است و مخصوص خود اوست و نوع تصاوير هر شاعر صاحب اسلوب و شخصيت كم و بيش اختصاصي اوست و افراد بدون شخصيت مستقل شعري ، آثاري از طريق أخذ و سرقت در خيال هاي شعري ديگران به وجود مي آورند. اگر در تعريف هايي كه قدما ، از بلاغت و شعر كرده اند دقت كنيم ، سهم عنصر خيال را به روشني در خواهيم يافت.مثلاً « ابن رشيق قيرواني» در « المعده» از بعضي نقل كرده است كه: « شعر چيزي است كه مشتمل بر تشبيهي خوش و استعاره اي دلكش باشد و در ماسواي آنها ، گوينده را فضل وزني خواهد بود و بس».
( ابن رشيق ،1/122)
و نيز از ارسطو نقل كرده اند كه در تعريف بلاغت گفته است:« اَلْبَلاغَه حُسنُ الاستعاره»
( همان مأخذ ، 1/245)
بنابراين خيال كه جوهر اصلي و عنصر ثابت شعر است و مجموعه ي تصرفات بياني و مجازي ، چيزي است كه از نيروي تخيل حاصل مي شود و اين نيرو قابل تعريف دقيق نيست، اما تصوير با مفهومي وسيع تر ، شامل هر گونه بيان برجسته و مشخص است اگر چه از انواع مجاز و تشبيه نشانه اي در آن نباشد.البته با تمام تلاش و كوشش هايي كه در راه شناخت و تعريف خيال شده است ، هم چنان مبهم است و جاي بحث بسيار دارد. 1 ـ 1 بررسي صور خيال در انواع شعر فارسي
شعر فارسي از آغاز تا قرن پنجم ، بيشتر قصيده است و اگر قطعاتي هم ديده مي شود ،اغلب بريده اي از يك قصيده است كه اصل يا تمام آن از ميان رفته و فقط چند بيت باقي مانده است .مثنوي جايگاه خاص خود را دارد و مي توان جداگانه در كنار قصيده مورد بحث قرار داد.غزلواره هايي كه باقي مانده ، در واقع ، تشبيب هاي قصايدي است كه از ميان رفته است.دوره ي استقلال غزل از آغاز قرن ششم و دوره ي بعد است.مسمط نيز جز در ديوان منوچهري سابقه ندارد و رباعي از نظر قالب، چندان محدود است كه در كنار قصيده و مثنوي نمي توان از آن ياد كرد.البته قطعات مستقل شامل حكم قصيده است با اين توضيحات مهم ترين قالب شعري را مي توان قصيده دانست كه يك شكل عربي است و شعر فارسي پيش از اسلام از شكلي به عنوان قصيده برخوردار نبوده است. قالب قصيده مانند يك رشته ي طولاني است كه نگهبان اطلاعات عرب و حكم و نكته هاي ارزنده ي ايشان بوده است و هر انديشه يا حكمت و نكته اي را كه به خاطر داشته اند، براي اينكه گم نشود به اين رشته مي كشيده اند و حاصل اين تلاش ، فراهم آمدن شكل قصيده است و كم كم در دوره ي اسلامي ،هم در زبان عرب و هم در زبان فارسي ، عنوان مهمترين شكل شعري را ، تا مدتي زياد حفظ كرده است.بدين گونه قالب قصيده كه وسيع ترين شكل شعري اين دوره است ، چيزي است متنوع و داراي انواع معاني از وصف طبيعت تا گزارش وصل و هجران يا مرتبه و حكمت و مدح و هجو و اخلاق مي باشد و اين همه معاني گوناگون به خاطر وجود قافيه و وحدت شكل و وزن توانسته به خوبي و زيبايي در كنار يكديگر قرا گيرند بدون هيچ گونه ضعف و سستي .اين جمع شدن معاني در قالب مثنوي كه احتمالا قالب خاص ايرانيان است ، نيز به چشم مي خورد.يعني حوزه ي معنوي مثنويها وسيع ترين و پرگنجايش ترين ظرفيتهاي شعر فارسي است و انواع معاني و انديشه و خيال هاي شعري را درخود جاي داده است. ( شفيعي كدكني، 1366، 381)
همان طور كه قبلاً هم گفته شد ، بقيه ي قالب هاي شعري نسبت به اين دو، اهميت چنداني ندارد.مثلاً تركيب بند و ترجيع بند را نيز مي توان جزء مسمط به حساب آورد و غزل و قطعه را در واقع صورت كوچك شده ي قالب قصيده دانست و رباعي و دو بيتي نيز چندان مورد بحث نيست. از انواع صور خيال ، بيشترين نوعي كه در حماسه مي تواند مورد استفاده قرار گيرد ، مبالغه يا غلوّ است .حماسه جاي استعاره و حتي در مواردي تشبيه نيست و تشبيه در موارد خاصي از ساختمان حماسه مي تواند مورد استفاده قرار گيرد.پيش از فردوسي ، دقيقي از نظر مبالغه ، بسيار ضعيف و بر روي هم مجموع صور خيال در شعرش بسيار محدود است. اسدي طوسي نيز نتوانسته است اين خصوصيت را آن چنان كه بايد مورد نظر قرار دهد و بيشتر به جاي استفاده از عنصر مبالغه ، اساس كار خود را بر استعاره و تشبيه بنا كرده و همين امر سبب شده است كه گرشاسپ نامه ، با همه ي استواريِ الفاظ و زيادي تشبيهات و استعارات زيبا ، نتوانسته در كنار شاهنامه ارزش و مقدار لازم را به دست آورد.اگر از دوره ي مورد بحث خود كمي فراتر رويم، همين ضعف و نقص را در حماسه ي نظامي گنجوي (اسكندر نامه) به روشني خواهيم ديد و در آنجا به طور محسوس تري مي توان به اين نكته پي برد كه در ساختمان حماسه مبالغه، نيرومندترين عنصر خيال شاعرانه است و نظامي به علت توجه بسياري كه به استعاره و تشبيه داشته، از اين امر غافل مانده و كارش ارزش حماسي چنداني ، در برابر فردوسي، حتي اسدي ندارد و اين خصوصيت را در حماسه هاي بعد از نظامي به صورت روشن تري مي بينيم كه كارشان ارزش حماسي ندارد، زيرا، بيشتر از استعاره و تشبيهاتي كه اغلب يك سوي تصوير يا هر دو سوي آن از امور انتزاعي و غير حسي كمك گرفته اند، استفاده كرده اند.در صورتي كه هر گونه استعاره و تشبيه كه در حماسه مورد استفاده قرار مي گيرد ، همان طور كه استاد طوس عملاً اين كار را نشان داده، بايد استعارات و تشبيهاتي باشد از عناصر حسي و تجربي و مادي، نه امور انتزاعي و خيالي. ( شفيعي كدكني، 1366، 385)
حوزه ي معنوي ديگر شعر پارسي در اين دوره ، غزل و غنا و بيان عوالم عشق و عاشقي است.هر چند بعضي معتقدند كه حماسه مقدم بر غنا و غزل است،اما غنا و غزل كهنه ترين شاخه ي معنوي شعر است.به هر حال در اين معاني شعري از مجموع عناصر خيال در دوره هاي مختلف كمك گرفته شده است و هر شاعري در هر دوره اي ممكن است يكي از صور خيال را بيشتر در غزل خويش مورد استفاده قرار داده باشد.اما آنچه در اين دوره مي توان مشاهده كرد و تكامل شعر فارسي در ادوار بعد، آن را تأييد مي كند ، اين است كه قوي ترين عنصر در ساختمان شعر غنايي و عاشقانه، استعاره است.زباني كه مي تواند عواطف و احساسات نرم و رقيق را ، دور از جريانات عادي گفتار و دور از منطق معمولي سخن، بيان كند.تغزلهاي فرخي در اين دوره مي تواند از نمونه هاي خوب اين موضوع باشد: « ياد باد آن شب ، كان شمه ي خوبان طراز
به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز
من و او هر دو به حجره در و مي مونس ما
باز كرده در شادي و در حجره فراز
گه به صحبت بر من با بر او بستي عهد
گه به بوسه لب من با لب او ، گفتي راز
من چو مظلومان، از سلسله ي نوشروان
اندر آويخته زان سلسله ي زلف دراز»
(فرخي ، 199)
با توجه به آنچه كه گفته شد، شعر فارسي از آغاز تا اين دوره ( قرن پنجم) فراز و فرودهايي داشته و تغيير و تحولي در كلام و معنا در آن صورت گرفته است و « شفيعي كدكني» شعر فارسي را در اين دوره به چهار بخش تقسيم كرده هر چند به قول خودش اين تقسيم بندي چندان دقيق و مشخص نيست: 1 ـ دوره ي ابتدايي: در اين دوره عنصر خيال مانند شعر و سند شعري بسيار محدود و ناچيز است و تنها عامل وزن است كه باعث جدايي شعر از گفتار عادي و روزمره شده است.در اين اشعار مهمترين شكل تصوير، تشبيه است و به سختي نشاني از استعاره مي بينيم و اين تشبيهات نيز محسوس و مادي است.مانند اشعار باقي مانده از فيروز مشرقي و ابوسليك گرگاني. فيروز مشرقي: « هست پروين چو دسته ي نرگس»
(لازار،ژيلبر، 1342، 20)
2 ـ مرحله ي دوم ، كه دوره ي رودكي است كه تا روزگار كسايي و فردوسي تا پايان قرن چهارم ادامه دارد و طبيعي ترين دوره ي شعر فارسي است بخاطر سادگي عناصر خيال و وجود داشتن هر دو طرف تشبيه در خارج و اشعار اين دوره نشان دهنده ي تجربه هاي شاعران از زندگي و حوادث حيات آدمي است.اين دوره، يكي از بارورترين دوره هاي شعر فارسي است اما به جز شاهنامه و اشعاري چند از رودكي ، كسايي ، دقيقي و ... شعر قابل ملاحظه اي در دست نداريم. مثلاً اين چند بيت از شاهنامه:
بدانگه كه درياي ياقوت زرد زند موج بر كشور لاجورد
***
چو خورشيد تابنده بنمود تاج بگسترد كافور بر تخت عاج
( فردوسي، 4/141)
يا در تصوير شب:
چو خورشيد تابنده شد ناپديد شب تيره بر چرخ لشكر كشيد
(همان مأخذ، 4/91)
يا در وصف زن:
دو گل را به دو نرگس خوابدار همي شست تا شد گلان آبدار
(همان مأخذ ، 1/184)
تصويرهاي شاهنامه ، وسيله اي است براي القاي حالتها و نمايش لحظه ها و جوانب گوناگون طبيعت و زندگي آنگونه كه ، در متن واقعه قرار دارد. 3 ـ مرحله ي سوم ، ادامه ي دوره ي قبل است و مقدمات نوعي تصوير خيالي در شعر اين دوره به چشم مي خورد و شاعران با اينكه از تصاوير مادي و محسوس استفاده مي كنند، اغلب اجزاي تصاوير شعري خود را با كمك ذهن، از جهان خارج مي گيرند.شاعراني مانند فرخي، منوچهري، ناصر خسرو ، قطران ـ گرگاني و عنصري را در اين دوره مي بينيم.منوچهري بهترين نماينده ي اين دوره از نظر تصاوير شعري به شمار مي رود.تصاوير شعري منوچهري اغلب، حاصل تجربه هاي حسي اوست و طبيعت در ديوان او زنده ترين وصف ها را دارا است. مثلاً:
وان قطره باران كه برافتد به گل سرخ چون اشك عروسي است برافتاده به رخسار
وان قطره باران كه برافتد به سر خويد چون قطره ي است افتاده به زنگار
وان قطره باران زبر سوسن كوهي گويي كه ثرياست برين گنبد دوار
( منوچهري،1341)
4 ـ مرحله ي چهارم، مرحله ي تثبيت تصاوير شعري و دور شدن از تجربه ها ي حسي است.در اين دوره چند گونه كوشش شعري وجود دارد: نخست توجه بيش از پيش به تصويرهاي انتزاعي و تجريدي و ديگر توجه به مسايل قراردادي و استفاده از علوم در خلق تصويرها و ديگر اينكه دوره ي مضمون سازي است و از نظر شكل تصوير، صور خيال خلاصه و فشرده مي شود و تشبيهات جاي خود را به استعاره مي دهند.از شاعران اين مرحله مي توان ابوالفرج روني، مسعود سعد سلمان، اسدي طوسي و ارزقي هروي را نام برد.در پايان اين دوره خيام است كه در شعر او تصوير جنبه ي وسيله اي پيدا مي كند و پرده اي است كه در آن سوي آن مجموعه اي از عواطف و تأمّلات عالي ذهن بشر نهفته است. مثلاً:
اي كاش كه جاي آرميدن بودي يا اين ره دور را رسيدن بودي
يا از پس صد هزار سال از دل خاك چون سبزه اميد بر دميدن بودي
(خيام، 1362، 111)
يا:
آنانكه محيط فضل و آداب شدند در جمع كمال شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريك نبردند برون گفتند فسانه اي و در خواب شدند
( خيام،1362، 84)
هر يك از اين تصاوير به طور مستقل و بيرون از شعرا و بسيار پيش پا افتاده و تكراري مي نمايد،اما در تركيب بيان او تصوير، « اين شب تاريك» يا « چون سبزه اميد بر دميدن بودي» چندان مناسب است كه هيچ تصوير تازه و زيبايي از تصويرهاي شعري دوره ي قبل نمي تواند جاي آن را بگيرد.
ادامه دارد...