• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

صور خيال و پيشينه ی آن در شعر فارسی (1)

چاووش

متخصص بخش ادبیات
آراستن و پيراستن سخن، از روزگاران گذشته مورد توجه شاعران و نويسندگان بوده است و سعي آنها بر اين بوده كه كلامي بليغ و فصيح( ناسازگاري حروف ،‌كاربرد واژه ي ناآشنا ، ‌ناهنجاري و بدآهنگي نداشته باشد) و رسا و بدور از هر گونه دشواري يا نارسايي بر زبان بياورند چه به صورت نظم چه نثر. در واقع هدف علوم بلاغي كه سه علم: معاني ،‌ بيان و بديع مي باشد ، همين است.علوم بلاغي ابتدا به درك و فهم راز و رمزها و اعجاز قرآن و اسرار آن پرداخت اما بعدها بيشتر به شناخت سخنان ارزشمند از بي ارزش و جلوگيري از فساد ذوق و انحراف طبع نويسندگان و شاعران به كار گرفته شد.بلاغت فارسي بر بلاغت عربي تكيه دارد و از آن مايه گرفته است.نخستين كتابي كه درباره ي بلاغت به زبان فارسي نوشته شده و اكنون موجود است،
« ترجمان البلاغه» اثر « محمد بن عمر رادوياني» است كه « احمد آتش» در سال (1326) شمسي نسخه ي خطي اين كتاب را كه به خطّ نسخ بود، در كتابخانه ي « فاتح» استانبول بدست آورد و در سال بعد به تصحيح و تحشيه و چاپ آن همت گماشت و مقدمه اي نيز بر آن نوشت.ترجمان البلاغه در نيمه ي دوم قرن پنجم هجري تأليف شده ،‌ با مقدمه اي كوتاه و فهرستي كه درباره ي 73 فصل در محاسن كلام و فنون بلاغي است ، شروع شده و سپس هر يك از اين محاسن و فنون شرح گرديده است.رادوياني از فنون بديعي بيشتر بحث كرده تا از تشبيه و استعاره و كنايه كه جزء فنون بياني به شمار مي آيد. ( علوي مقدم و اشرف زاده ،‌1384، 14)
ديگر كتاب ، « حدائق السحر في دقائق الشعر» است.نويسنده ي كتاب « رشيد الدين وطواط» (‌متوفاي 573 هجري) ني باشد.اين كتاب از امّهات كتب بلاغت فارسي و جزء قديمي ترين كتب در فنون بديعي و صنايع شعري است و متضمن فوايد ادبي و اطلاعات تاريخي فراواني است و شامل اشعار شاعراني است كه در جاي ديگر ذكري از آنها به ميان نيامده است. سوم: « المعجم في معاير اشعار العجم» كه در اوايل قرن هفتم هجري « شمس قيس رازي» آن را نوشت.شمس قيس در طرح كتاب خويش از رشيد وطواط تقليد كرده و مانند او قواعد بلاغي را نوشته و از عربي و فارسي مثال آورده است.
( همان مأخذ ، 19)
همچنين كتابهايي از قبيل: « معالم البلاغه» از محمد خليل رجايي ، « فنون بلاغت و صناعات ادبي» از جلال الدين همايي ، » بديع» از دكتر سيروس شميسا ، « بديع ، معاني و بيان» از مير جلال الدين كزازي و امثال اينها امروزه در دسترس داريم. گذشتگان ما ، با همه ي توجهي كه به اهمّيّت صور خيال در شعر داشته اند و معني و مفهوم و جوهر شعر كمتر مورد توجه آنها بوده است ،‌از اهميت خيال در شعر كمتر سخن گفته اند ،‌ولي آنها كه ديد منطقي و فلسفي نسبت به مفاهيم شعر داشته اند ،‌عنصر خيال را جوهر اصلي شعر شمرده اند و امروزه نيز بسياري از گويندگان ، هنر ر انتيجه ي خيال و تخيل داشته اند.از گذشته هاي دور ، خيال به معني تصوير ، شبح ، سايه و مفاهيم نزديك و مشابه به اين معاني به كار رفته است.مثلاً: « هم بر آنگونه كه در آينه بينند خيال پهلوانان تو در تيغ ببينند ظفر»
( امير معزي ،‌217)
يا: خيال نقش تو بر كارگاه ديده كشيدم به صورت تو نگاري نه ديدم و نه شنيدم

( حافظ ، 219)
يا: نقش خيال روي تو تا وقت صبحدم بر كارگاه ديده ي بي خواب مي زدم
( همان مأخذ ،‌ 218)
واژه ي « ايماژ» هم از نظر لغت و هم اصطلاح برابر با « تصوير» است و در حقيقت مجموعه ي امكانات بيان هنري است كه در شعر مطرح است و زمينه ي اصلي آن را تشبيه ، استعاره ، اسناد مجازي و رمز و گونه هاي مختلف ارائه ي تصاوير ذهني مي سازد ، خواه اين تصوير ذهني باشد يا مادي. از آن جايي كه هر كسي در زندگي ، تجربه هايي خاص و ويژه خود دارد ، طبعاً صور خيال او نيز داراي مشخصاتي است و مخصوص خود اوست و نوع تصاوير هر شاعر صاحب اسلوب و شخصيت كم و بيش اختصاصي اوست و افراد بدون شخصيت مستقل شعري ، آثاري از طريق أخذ و سرقت در خيال هاي شعري ديگران به وجود مي آورند. اگر در تعريف هايي كه قدما ، از بلاغت و شعر كرده اند دقت كنيم ،‌ سهم عنصر خيال را به روشني در خواهيم يافت.مثلاً « ابن رشيق قيرواني» در « المعده» از بعضي نقل كرده است كه: « شعر چيزي است كه مشتمل بر تشبيهي خوش و استعاره اي دلكش باشد و در ماسواي آنها ، گوينده را فضل وزني خواهد بود و بس».
( ابن رشيق ،‌1/122)
و نيز از ارسطو نقل كرده اند كه در تعريف بلاغت گفته است:« اَلْبَلاغَه حُسنُ الاستعاره»
( همان مأخذ ، 1/245)
بنابراين خيال كه جوهر اصلي و عنصر ثابت شعر است و مجموعه ي تصرفات بياني و مجازي ، چيزي است كه از نيروي تخيل حاصل مي شود و اين نيرو قابل تعريف دقيق نيست، اما تصوير با مفهومي وسيع تر ‌، شامل هر گونه بيان برجسته و مشخص است اگر چه از انواع مجاز و تشبيه نشانه اي در آن نباشد.البته با تمام تلاش و كوشش هايي كه در راه شناخت و تعريف خيال شده است ، هم چنان مبهم است و جاي بحث بسيار دارد. 1 ـ 1 بررسي صور خيال در انواع شعر فارسي
شعر فارسي از آغاز تا قرن پنجم ، بيشتر قصيده است و اگر قطعاتي هم ديده مي شود ،‌اغلب بريده اي از يك قصيده است كه اصل يا تمام آن از ميان رفته و فقط چند بيت باقي مانده است .مثنوي جايگاه خاص خود را دارد و مي توان جداگانه در كنار قصيده مورد بحث قرار داد.غزلواره هايي كه باقي مانده ، در واقع ،‌ تشبيب هاي قصايدي است كه از ميان رفته است.دوره ي استقلال غزل از آغاز قرن ششم و دوره ي بعد است.مسمط نيز جز در ديوان منوچهري سابقه ندارد و رباعي از نظر قالب، چندان محدود است كه در كنار قصيده و مثنوي نمي توان از آن ياد كرد.البته قطعات مستقل شامل حكم قصيده است با اين توضيحات مهم ترين قالب شعري را مي توان قصيده دانست كه يك شكل عربي است و شعر فارسي پيش از اسلام از شكلي به عنوان قصيده برخوردار نبوده است. قالب قصيده مانند يك رشته ي طولاني است كه نگهبان اطلاعات عرب و حكم و نكته هاي ارزنده ي ايشان بوده است و هر انديشه يا حكمت و نكته اي را كه به خاطر داشته اند، براي اينكه گم نشود به اين رشته مي كشيده اند و حاصل اين تلاش ، فراهم آمدن شكل قصيده است و كم كم در دوره ي اسلامي ،‌هم در زبان عرب و هم در زبان فارسي ، عنوان مهمترين شكل شعري را ، تا مدتي زياد حفظ كرده است.بدين گونه قالب قصيده كه وسيع ترين شكل شعري اين دوره است ، چيزي است متنوع و داراي انواع معاني از وصف طبيعت تا گزارش وصل و هجران يا مرتبه و حكمت و مدح و هجو و اخلاق مي باشد و اين همه معاني گوناگون به خاطر وجود قافيه و وحدت شكل و وزن توانسته به خوبي و زيبايي در كنار يكديگر قرا گيرند بدون هيچ گونه ضعف و سستي .اين جمع شدن معاني در قالب مثنوي كه احتمالا قالب خاص ايرانيان است ، نيز به چشم مي خورد.يعني حوزه ي معنوي مثنويها وسيع ترين و پرگنجايش ترين ظرفيتهاي شعر فارسي است و انواع معاني و انديشه و خيال هاي شعري را درخود جاي داده است. ( شفيعي كدكني،‌ 1366، 381)
همان طور كه قبلاً هم گفته شد ، ‌بقيه ي قالب هاي شعري نسبت به اين دو، اهميت چنداني ندارد.مثلاً تركيب بند و ترجيع بند را نيز مي توان جزء مسمط به حساب آورد و غزل و قطعه را در واقع صورت كوچك شده ي قالب قصيده دانست و رباعي و دو بيتي نيز چندان مورد بحث نيست. از انواع صور خيال ، بيشترين نوعي كه در حماسه مي تواند مورد استفاده قرار گيرد ، مبالغه يا غلوّ است .حماسه جاي استعاره و حتي در مواردي تشبيه نيست و تشبيه در موارد خاصي از ساختمان حماسه مي تواند مورد استفاده قرار گيرد.پيش از فردوسي ، دقيقي از نظر مبالغه ، بسيار ضعيف و بر روي هم مجموع صور خيال در شعرش بسيار محدود است. اسدي طوسي نيز نتوانسته است اين خصوصيت را آن چنان كه بايد مورد نظر قرار دهد و بيشتر به جاي استفاده از عنصر مبالغه ، اساس كار خود را بر استعاره و تشبيه بنا كرده و همين امر سبب شده است كه گرشاسپ نامه ، با همه ي استواريِ الفاظ و زيادي تشبيهات و استعارات زيبا ،‌ نتوانسته در كنار شاهنامه ارزش و مقدار لازم را به دست آورد.اگر از دوره ي مورد بحث خود كمي فراتر رويم، همين ضعف و نقص را در حماسه ي نظامي گنجوي (اسكندر نامه) به روشني خواهيم ديد و در آنجا به طور محسوس تري مي توان به اين نكته پي برد كه در ساختمان حماسه مبالغه، نيرومندترين عنصر خيال شاعرانه است و نظامي به علت توجه بسياري كه به استعاره و تشبيه داشته،‌ از اين امر غافل مانده و كارش ارزش حماسي چنداني ، در برابر فردوسي، حتي اسدي ندارد و اين خصوصيت را در حماسه هاي بعد از نظامي به صورت روشن تري مي بينيم كه كارشان ارزش حماسي ندارد، زيرا، بيشتر از استعاره و تشبيهاتي كه اغلب يك سوي تصوير يا هر دو سوي آن از امور انتزاعي و غير حسي كمك گرفته اند،‌ استفاده كرده اند.در صورتي كه هر گونه استعاره و تشبيه كه در حماسه مورد استفاده قرار مي گيرد ، همان طور كه استاد طوس عملاً اين كار را نشان داده، بايد استعارات و تشبيهاتي باشد از عناصر حسي و تجربي و مادي، نه امور انتزاعي و خيالي. ( شفيعي كدكني، 1366، 385)
حوزه ي معنوي ديگر شعر پارسي در اين دوره ، غزل و غنا و بيان عوالم عشق و عاشقي است.هر چند بعضي معتقدند كه حماسه مقدم بر غنا و غزل است،‌اما غنا و غزل كهنه ترين شاخه ي معنوي شعر است.به هر حال در اين معاني شعري از مجموع عناصر خيال در دوره هاي مختلف كمك گرفته شده است و هر شاعري در هر دوره اي ممكن است يكي از صور خيال را بيشتر در غزل خويش مورد استفاده قرار داده باشد.اما آنچه در اين دوره مي توان مشاهده كرد و تكامل شعر فارسي در ادوار بعد، آن را تأييد مي كند ، اين است كه قوي ترين عنصر در ساختمان شعر غنايي و عاشقانه، استعاره است.زباني كه مي تواند عواطف و احساسات نرم و رقيق را ، دور از جريانات عادي گفتار و دور از منطق معمولي سخن، بيان كند.تغزلهاي فرخي در اين دوره مي تواند از نمونه هاي خوب اين موضوع باشد: « ياد باد آن شب ، كان شمه ي خوبان طراز
به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز
من و او هر دو به حجره در و مي مونس ما
باز كرده در شادي و در حجره فراز
گه به صحبت بر من با بر او بستي عهد
گه به بوسه لب من با لب او ، گفتي راز
من چو مظلومان، از سلسله ي نوشروان
اندر آويخته زان سلسله ي زلف دراز»
(‌فرخي ، 199)
با توجه به آنچه كه گفته شد، شعر فارسي از آغاز تا اين دوره ( قرن پنجم) فراز و فرودهايي داشته و تغيير و تحولي در كلام و معنا در آن صورت گرفته است و « شفيعي كدكني» شعر فارسي را در اين دوره به چهار بخش تقسيم كرده هر چند به قول خودش اين تقسيم بندي چندان دقيق و مشخص نيست: 1 ـ دوره ي ابتدايي: در اين دوره عنصر خيال مانند شعر و سند شعري بسيار محدود و ناچيز است و تنها عامل وزن است كه باعث جدايي شعر از گفتار عادي و روزمره شده است.در اين اشعار مهمترين شكل تصوير، تشبيه است و به سختي نشاني از استعاره مي بينيم و اين تشبيهات نيز محسوس و مادي است.مانند اشعار باقي مانده از فيروز مشرقي و ابوسليك گرگاني. فيروز مشرقي: « هست پروين چو دسته ي نرگس»
(‌لازار،‌ژيلبر، 1342، 20)
2 ـ مرحله ي دوم ، كه دوره ي رودكي است كه تا روزگار كسايي و فردوسي تا پايان قرن چهارم ادامه دارد و طبيعي ترين دوره ي شعر فارسي است بخاطر سادگي عناصر خيال و وجود داشتن هر دو طرف تشبيه در خارج و اشعار اين دوره نشان دهنده ي تجربه هاي شاعران از زندگي و حوادث حيات آدمي است.اين دوره، يكي از بارورترين دوره هاي شعر فارسي است اما به جز شاهنامه و اشعاري چند از رودكي ، كسايي ، دقيقي و ... شعر قابل ملاحظه اي در دست نداريم. مثلاً اين چند بيت از شاهنامه:
بدانگه كه درياي ياقوت زرد زند موج بر كشور لاجورد
***
چو خورشيد تابنده بنمود تاج بگسترد كافور بر تخت عاج

( فردوسي، 4/141)
يا در تصوير شب:
چو خورشيد تابنده شد ناپديد شب تيره بر چرخ لشكر كشيد

(‌همان مأخذ، 4/91)
يا در وصف زن:
دو گل را به دو نرگس خوابدار همي شست تا شد گلان آبدار

(‌همان مأخذ ، 1/184)
تصويرهاي شاهنامه ، وسيله اي است براي القاي حالتها و نمايش لحظه ها و جوانب گوناگون طبيعت و زندگي آنگونه كه ، در متن واقعه قرار دارد. 3 ـ مرحله ي سوم ، ادامه ي دوره ي قبل است و مقدمات نوعي تصوير خيالي در شعر اين دوره به چشم مي خورد و شاعران با اينكه از تصاوير مادي و محسوس استفاده مي كنند، اغلب اجزاي تصاوير شعري خود را با كمك ذهن، از جهان خارج مي گيرند.شاعراني مانند فرخي، منوچهري، ناصر خسرو ، قطران ـ گرگاني و عنصري را در اين دوره مي بينيم.منوچهري بهترين نماينده ي اين دوره از نظر تصاوير شعري به شمار مي رود.تصاوير شعري منوچهري اغلب، حاصل تجربه هاي حسي اوست و طبيعت در ديوان او زنده ترين وصف ها را دارا است. مثلاً:
وان قطره باران كه برافتد به گل سرخ چون اشك عروسي است برافتاده به رخسار
وان قطره باران كه برافتد به سر خويد چون قطره ي است افتاده به زنگار
وان قطره باران زبر سوسن كوهي گويي كه ثرياست برين گنبد دوار
( منوچهري،‌1341)
4 ـ مرحله ي چهارم، مرحله ي تثبيت تصاوير شعري و دور شدن از تجربه ها ي حسي است.در اين دوره چند گونه كوشش شعري وجود دارد: نخست توجه بيش از پيش به تصويرهاي انتزاعي و تجريدي و ديگر توجه به مسايل قراردادي و استفاده از علوم در خلق تصويرها و ديگر اينكه دوره ي مضمون سازي است و از نظر شكل تصوير، صور خيال خلاصه و فشرده مي شود و تشبيهات جاي خود را به استعاره مي دهند.از شاعران اين مرحله مي توان ابوالفرج روني، مسعود سعد سلمان، اسدي طوسي و ارزقي هروي را نام برد.در پايان اين دوره خيام است كه در شعر او تصوير جنبه ي وسيله اي پيدا مي كند و پرده اي است كه در آن سوي آن مجموعه اي از عواطف و تأمّلات عالي ذهن بشر نهفته است. مثلاً:
اي كاش كه جاي آرميدن بودي يا اين ره دور را رسيدن بودي
يا از پس صد هزار سال از دل خاك چون سبزه اميد بر دميدن بودي
(‌خيام، 1362، 111)
يا:
آنانكه محيط فضل و آداب شدند در جمع كمال شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريك نبردند برون گفتند فسانه اي و در خواب شدند
( خيام،‌1362، 84)
هر يك از اين تصاوير به طور مستقل و بيرون از شعرا و بسيار پيش پا افتاده و تكراري مي نمايد،‌اما در تركيب بيان او تصوير، « اين شب تاريك» يا « چون سبزه اميد بر دميدن بودي» چندان مناسب است كه هيچ تصوير تازه و زيبايي از تصويرهاي شعري دوره ي قبل نمي تواند جاي آن را بگيرد.

ادامه دارد...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
صور خيال و پيشينه ی آن در شعر فارسی (2)

ـ 2ـ علم بيان

« بيان» در لغت به معني واضح بودن و آشكارا ساختن است و در اصطلاح علمي است كه بدان شناخته مي شود كيفيت ايراد معني واحد به طرقي كه مختلف باشد در وضوح دلالت بر آن معني پس از رعايت مقتضاي حال. و يا:
« بيان» دانشي است كه در آن از چگونگي بازگفت و بازنمود انديشه اي به شيوه هاي گوناگونِ هنري سخن مي رود.در اين دانش، شگردها و ترفندهايي شاعرانه بررسي مي شود كه سخنور با آرمان زيبا شناختي براي بازنمود انديشه هاي خويش به گونه اي زيبا و هنري از آنها سود مي جويد. ( كزازي ، 1373، 26)
و يا:
« بيان» در لغت به معني كشف،‌ ايضاح و ظهور است.
« كشف»: پرده برگرفتن، ‌نمايان ساختن « ايضاح»: روشن و آشكار كردن
« ظهور»: پيدا شدن.
در اصطلاح، عبارت از اصول و قاعده هايي است كه ارائه ي يك معني به شيوه هاي دلالت عقلي بر آن معنا با برخي ديگر تفاوت دارد.موضوع اين علم، الفاظ عربي از جهت تشبيه ، مجاز و كنايه است. ( عرفان، 1383، 5)
چهار مبحث اصلي در دانش بيان: تشبيه، استعاره، مجاز و كنايه است.
1ـ2ـ1ـ تشبيه (Simile)
« تشبيه» در لغت همانند ساختن و مثال آوردن است و در اصطلاح عبارتست از شبيه كردن چيزي به چيزي يا مشاركت دو چيز در صفت يا صفاتي كه به وسيله ي واژه هايي چون: گوئي ، مثل ، چون ، به سان ، به كردار و ... صورت پذيرد. « تشبيه» مانند كردن چيزي به چيزي ، ‌مشروط بر اينكه مانندگي مبتني بر كذب يا حداقل دروغ نما باشد، يعني با اغراق همراه باشد.در واقع ما اين شباهت و همانندي را ادعا و برقرار يا آشكار مي كنيم. (‌شميسا، 1375، 33)
هر تشبيه چهار ركن دارد كه با ذكر مثال بيان مي شود:
« دوستم روي زيبايي چون ماه دارد» : روي ( مشبه) يا * ماننده ، ماه ( مشبه به) يا * مانسته ، چون ( ادات) يا * مانواژ و زيبايي ( وجه شبه) يا * مانروي. ( * اصطلاحات فارسي از كتاب معاني و بيان ،‌ تأليف استاد كزازي است.) مشبه و مشبه به را طرفين تشبيه مي ناميم و تشبيهي زيبا و سنجيده و هنري است كه ، مشبه به ، در وجه شبه يا ويژگي مشترك ، نمونه ي عالي تري باشد و در آن ويژگي نمادينه شده باشد. الف : طرفين تشبيه يا هر دو حسي ، يا هر دو عقلي ،‌يا يكي حسي و ديگري عقلي است:
مثال:
1ـ2ـ1ـ1ـ هر دو طرف حسي:
درياي اخضر ملك و كشتي هلال هستند غرق نعمت جامي قوام ما
كه « ملك» مشبه و حسي است و « دريا» مشبه به و حسي است (‌حافظ، 17،1373)
يا:
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا سرها بريده بيني، بي جرم و بي جنايت
«زلف» مشبه است و حسي و « كمند» مشبه به و حسي (‌حافظ، 130،1373)
1ـ2ـ1ـ2ـ هر دو طرف عقلي:
« دانش چون زنده بودن است»‌ و « ناداني مانند مرگ است»
كه طرفين هر دو عقلي است
يا:
خرد همچو جان است زمي هوشيار خرد را چنين خوار مايه مدار
( فردوسي)
1ـ2ـ1ـ3ـ مشبه عقلي و مشبه به حسي:
جواني شمع ره كردم كه جويم زندگاني را نجستم زندگاني را و گم كردم جواني را
(‌شهريار)
« جواني» مشبه و عقلي ـ «‌شمع راه»‌مشبه به و حسي
يا:
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل چون گردكان بر گنبد است
(‌سعدي)
«تربيت» مشبه از امور عقلي و « گردكان» مشبه به ، حسي
1ـ2ـ1ـ4ـ مشبه حسي و مشبه به عقلي:
پزشك بد مانند مرگ است. « پزشك» مشبه و حسي و « مرگ» مشبه به و عقلي
يا:
« آسمان ، خاموش / همچو پيغامي كه كس نشنفته باشد ، بود»
« آسمان» مشبه و حسي و « پيغام» مشبه به عقلي ( اخوان ثالث)
لازم به يادآوري است كه « منظور از حسي ،‌ان است كه با يكي از حواس پنج گانه قابل درك باشد و وجود مادي داشته باشد و مراد ار عقلي آن است كه به يكي از حواس خمسه درك نشود و وجود آن ذهني باشد. ( شميسا، 35،1375)
ب: انواع تشبيه به اعتبار مفرد يا مركب بودن طرفين
1ـ2ـ1ـ1ـ تشبيه مفردكه طرفين هر كدام يك چيز هستند يعني چيزي به چيزي تشبيه شده است.
مثال: رخسار چون گل رخسار: مشبه گل: مشبه به (‌مفرد به مفرد)
تشبيه مفرد بر دو قسم است: مفرد مجرّد ، مفرد مقيّد
مفرد مجرّد: پرتو او مثل خورشيد است يا گونه ي او مانند گل است
كه « پرتو» و « گونه» هر دو مشبه و « خورشيد» و « گل» هر دو مشبه به هستند و بدون قيد آمده اند.
مفرد مقيّد: به مفردي مي گويند كه به همراه آن يك كلمه ،‌صفتي يا مضاف اليهي يا قيدي ديگر باشد
(‌علوي مقدم،1384، 102)
مثال: رخساره چون گلستان خندان
آسمان چون كشتي سرنگون
1ـ2ـ1ـ2ـ مفرد به مركب:كه مشبه مفرد و مشبه به مركب است
مثال: به چمن خرام و بنگر بر تخت گل كه لاله به نديم شاه ماند كه به كف اياغ دارد
( حافظ،‌157،1373)
گل لاله: مشبه و مفرد و نديم پادشاه كه جام شراب در دست دارد مشبه به و مركب است
1ـ2ـ1ـ3ـ مركب به مركب
مثال: بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلي همچو عرق بر عذار شاهد غصبان
(‌سعدي)
« قطره ي شبنم كه بر گل سرخ افتاده» مشبه و « عرقي كه بر چهره زيباروي خشمگين نشسته» مشبه به كه هر دو مركب هست 1ـ2ـ1ـ4ـ مركب به مفرد
زلف مشكين تو در گلشن فردوس عِذار چيست طاووس كه در باغِ نعيم افتادست
(‌حافظ، 53،1373)
پ: انواع تشبيه به اعتبار وجه شبه
وجه شبه مي تواند راستين(‌تحقيقي) و يا پندارين( تخييلي) باشد.
كزازي،48،1385)
راستين:آن است كه وجه شبه حقيقتاً در طرفين موجود باشد.
مثال: اي دو لب تو گل و دو رخسار تو گل مُل ده بر گل! كه خوش بود گل بر مُل
(‌سعد سلمان)
كه وجه شبه در لب و گل و رخسار و گل، سرخي است و به راستي هر دو سوي تشبيه سرخ هستند.
پندارين: آن است كه وجودش در طرفين يا در يك طرف بر حسب فرض و تخييل باشد.
مثال: از غم و درد چون گل و نرگس روز و شب، با سرشك و با سَهَرم
( مسعود سعد سلمان)
كه و بيداري كه وجه شبه است در شبه راستين اما در مشبه به ، پندارين است.
همچنين تشبيه به اعتبار وجه شبه مي تواند تمثيل يا غير تمثيل و مجمل يا مفصل باشد
(عرفان، 1383، 44ـ45)
تمثيل: تشبيهي است كه وجه شبه در آن صفت برداشته شده از چند چيز باشد،‌چه آن چيزها حسي باشد چه غير حسي.
مثال: شبي گيسو فروهشته به دامن پلاسين معجر و قيرينه گرزن
به كردار زن زنگي كه هر شب بزايد كودكي بلغاري آن زن
( منوچهري)
يا:
برآمد زاغ رنگ و ماغ پيكر يكي ميغ از ستيغ كوه قارن
بجستي هر زمان زان ميغ برقي كه كردي گيتي تاريك روشن
در اين گونه تشبيهات پندار شاعرانه آنچنان پرورده و سنجيده است كه به پرده اي دلاويز و رنگارنگ مي ماند كه نگارگري استاد رقم زده باشد و هر تشبيهي كه داراي چنين ساختي نباشد « غير تمثيل» است. ( كزاري، 60،1373)
غير تمثيل:تمثيلي است كه وجه شبه در آن شكل و هيئت برداشته شده از چند چيز نباشد؛ مانند « چهره ي او چونان ماه تمام است.» (عرفان،44،1383)
تشبيه تمثيل،‌دلنشين ترين نوع تشبيه و صورت عالي و پرورده ي تشبيه مركب است و بناي آن بر حست تعليل است. (نوروزي،367،1376)
تشبيه به اعتبار ذكر وجه شبه و عدم ذكر به مفصل و مجمل تقسيم مي شود.
1ـ تشبيه مفصل: كه وجه شبه يا ملزومش در آن ذكر شود.
مثال: دست او در بخشش مانند درياست
يا: سخن او در زيبايي چون مرواريد است.
2ـ تشبيه مجمل:آن تشبيهي است كه وجه شبه يا ملزومش در آن ذكر نمي شود و بر دو قسم است: اول آنكه، وجه شبه بر همه كس واضح و هويدا باشد مانند: علي مانند شير است،‌ كه وجه شبه شجاعت است و معلوم و مشخص است. دوم اينكه، وجه شبه حقي باشد و غير از خواص آن را درك نكنند.مانند: دنيا مانند خانه اي است كه بافتش از عنكبوت است .كه وجه شبه سستي و بي بنيادي است كه در كلام ذكر نشده است. (رجايي، 277،1376)
ت: تشبيه به اعتبار وجود يا عدم ادات تشبيه
1 ـ مرسل: اگر در تشبيه ،‌ادات تشبيه ذكر شود، آن را مرسل يا صريح گويند.
مثال: شب سياه بدان زلفكان تو مانَد سپيد روز به پاكي رخان تو مانَد

( دقيقي)
2 ـ مؤكّد: اگر ادات تشبيه حذف شود،‌تشبيه مؤكد ناميده مي شود.
سوداي تو ،‌ آتشي جهان سوز هجران تو، ورطه اي خطرناك
( سعدي)
يا:
شاه ماه است و بخارا آسمان ماه سوي آسمان آيد همي
( رودكي)
3 ـ تشبيه بليغ:كه اگر فقط مشبه و مشبه به ذكر شود [ بدون وجه شبه و ادات] به ذهن انسان مي افتد كه اين دو اتحاد دارند و يكي بر ديگري برتري ندارد.آنگاه مشبه تا سطح مشبّه به بالا مي رود و اين مبالغه در قدرت تشبيه است. مانند: اراده هاي آنان شمشيرهاي برنده ،‌ بخشش دست هايشان ابرها و سپيدي چهره هايشان ماههاست. (عرفان، 65،1383)
ث: انواع تشبيه به لحاظ شكل
1ـ تشبيه ملفوف:تشبيهي كه در آن شاعر چند مشبه با هم مي آورد و چند مشبه را نيز با هم مي آورد كه به طريق لفّ و نشر هر مشبهٌ بهي با مشبه خود ارتباط دارد. مثال: ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا

(حافظ،3،1373)
مشبه ها: روي دوست و دل دشمنان

مشبه به ها: چراغ مرده و شمع آفتاب (‌لف و نشر نامرتب)
2ـ‌تشبيه مفروق:شاعر چند تشبيه بياورد كه هر مشبه به همراه و در كنار مشبه خود باشد
مثال: اي رُخت چون خُلد و لعلت سلسبيل سلسبيلت جان و دل كرده سبيل ( حافظ، 416،1373)
3ـ تشبيه تسويه ( مزدوج):آن است كه مشبه متعدد باشد و مشبه به يكي:
روزگار من و زلف تو سيه همچو شب است لب جانبخش تو و گفته ي من چون رطب است
كه « روزگار من» و « زلف تو» مشبه است و « شب» مشبه به ؛ هم چنين « لب جانبخش تو» و « گفته ي من» مشبه و « رطب» مسبه به است و هر دو تشبيه تسويه است. ( علوي مقدم، 107،1384) 4ـ تشبيه جمع:عكس تشبيه تسويه است يعني مشبه يكي و مشبهٌ به متعدد.
مثال: من اگر خارم اگر گل چمن آرايي هست كه به هر شيوه كه مي پروردم مي رويم
كه « من» مشبه و « خار» و « گل» مشبه به است. ( حافظ،518،1373)
5ـ تشبيه عكس يا مقلوب: شاعر ابتدا تشبيهي مي آورد ،‌بعد از آن جاي مشبه و مشبّه به را عوض مي كند.
مثال: اختران آسمان ،‌چون دخترانت در زمين دخترانت در زمين چون اختران آسمان
( شهريار)

ادامه دارد...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
صور خيال و پيشينه ی آن در شعر فارسی (3)

6ـ تشبيه تفضيل:آن است كه شاعر مشبه را به مشبه به مانند مي كند، اما آن را به نوعي بر مشبه به برتري مي دهد.

بهتر از شمع، رُخش مي افروخت شمع از رشك رخ او مي سوخت
(‌عشقي)
يكي دختري داشت خاقان چو ماه كجا ماه دارد دو زلف سياه
( فردوسي)
7 ـ تشبيه مشروط:شباهت بين مشبه و مشبه به در گرو شرطي است
مثال: اي رُخت چون گل و گل بي خار وي قدت سرو، سرو خوش رفتار
( سعدي)
يا:
به سرو ماند اگر سرو لاله دار بود به مور ماند اگر مور رويد از نسرين
(‌رودكي)
8 ـ تشبيه مضمر:يكي از زيباترين و شاعرانه ترين انواع تشبيه ، همين تشبيه است؛ زيرا در آن شاعر، كلام را طوري مي آورد كه گويي خيال تشبيه ندارد ، و همين امر سبب مي شود كه ذهن مخاطب بيشتر به جستجو بپردازد و ارتباطها را با دقت بيشتري دنبال كند. مثال: نرگس طلبد شيوه چشم تو،‌ زهي چشم ! مسكين ، خبرش از سر و در ديده حيا نيست
( حافظ،96،1373)
1ـ2ـ2ـ استعاره (Metaphor):
« استعاره» در لغت مصدر باب استفعال است يعني چيزي را به عاريت خواستن.يكي ديگر از شگردهاي شاعرانه كه سخنور ، به ياري آن مي كوشد تا سخن خود را هر چه بيشتر در ذهن شنونده جايگير كند، استعاره است.استعاره به معني عاريه خواستن لغتي به جاي لغتي ديگر است. زيرا شاعر در استعاره ،‌واژه اي را به علاقه ي مشابهت به جاي واژه ديگر به كار مي برد يعني در واقع استعاره، مجازي است با علاقه ي مشابهت با وجود قرينه اي كه ذهن را از معني حقيقي دور كند و به معني مجازي رساند.استعاره را از دل تشبيه نيز مي توان بيرون آورد ، اين گونه كه از يك تشبيه، مشبه و وجه شبه و ادات را حذف كنيم به نوعي كه فقط مشبه به باقي بماند كه به اين مشبه به، استعاره مي گوييم.پس زيربناي هر استعاره،‌يك جمله ي تشبيهي است، مثلاً‌زيربناي سرو كه استعاره از قد بلند است.ارزش زيباشناختي و هنري استعاره از تشبيه بيشتر است،‌زيرا مخاطب را بيشتر به شگفتي وامي دارد و به تأمل و درنگ در سخن فرا مي خواند و او را بيشتر با خود دمساز و شريك مي گرداند.پس استعاره با كارايي بيشتري در ذهن او جاي مي گيرد و سخنور به هدف خود كه پيوند عميق تر با خواننده بوده، مي رسد. استعاره شيوه ايست در بازنمود انديشه ي شاعرانه:
خواجه شيراز مي فرمايد:
ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد دل رميده ي ما را انيس و مونس شد
بدين سان به جاي آن كه بگوييم:« آن دلدار كه در زيبايي مانند ستاره است بدرخشيد ...» تنها « ستاره» گفته است.به سخني ديگر،‌ستاره را كه به معناي اختر است، در معني دلدار زيباروي به كار گرفته است.معناي اختر در ستاره معناي زباني يا قاموسي آن است؛‌ و معناي دلدار زيباروي معناي ادبي، هنري يا مجازي آن.پس در استعاره معناي راستين يا قاموسي واژه فرونهاده شده است ؛ و سخنور واژه را،‌تنها در معناي هنري آن به كار برده است. ( كزازي، 95،1373)
انواع استعاره
قبل از پرداختن به انواع استعاره،‌اصطلاحات مربوط به استعاره را ـ كه در حقيقت همان تشبيه است ـ بيان مي كنيم.در بحث استعاره به مشبه ، مستعارٌ له و به مشبه به، مستعارٌ منه و به لفظ استعاره، مستعار و به وجه شبه جامِعْ مي گويند.واژه ي metaphor، استعاره ، از واژه ي يوناني metaphoraگرفته شده كه خود مشتق است از metaبه معناي « فرا» و pherein، « بردن» .مقصود از اين واژه دسته ي خاصي از فرآيندهاي زباني است كه در آنها جنبه هايي از يك شي ء به شي ء ديگر « فرابرده» يا منتقل مي شوند به نحوي كه از شي ء دوم به گونه اي سخن مي رود كه گويي شي ء اول است. ( ترنش هاوكس ،11،1927) (‌ترجمه فرزانه طاهري، 1377)
1ـ2ـ2ـ1ـ استعاره مصرّحه:
استعاره ايست كه در آن مستعارٌ له يا مشبه حذف و مستعارٌمنه يا مشبّه به آورده شود؛ با ذكر قرينه اي كه ذهن خواننده يا شنونده را از معني حقيقي لفظ مستعار دور كند و به مستعارٌ‌له برساند. ( علوي مقدم،118،1384)
مثال: از لعل تو گر يابم انگشتري زنهار صد ملك سليمانم در زير نگين باشد
( حافظ، 217،1373)
« لعل» استعاره مصرّحه از « لب» است.
يا: اي كه برقه كشي از عنبرسارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را
( همان،14)
« مه» استعاره مصرحه از «روي يار» و « عنبر سارا» استعاره مصرحه از زلف يار است.

استعاره مصرّحه خوديه به سه نوع تقسيم مي شود:
1ـ2ـ2ـ1ـ1 استعاره مجرده:كه مشبّه به به همراه نشانه يا نشانه هايي از مشبه ، در جمله بيايد.
مجرّده ، يعني تنها.از اين جهت اين گونه مي نامند كه هيچ يك از نشانه هاي خود را به همراه ندارد.
مثال: در جنگ رستم با اشكبوس ،‌ رستم با ريشخند از اشكبوس كشاني مي پرسد:
به شهر تو شير و نهنگ و پلنگ سوار اندر آيند هرگز به جنگ؟
كه «شير» و «نهنگ» و «پلنگ» هر سه مشبّه به ( مستعار منه) و به معناي پهلوانان مانند شير و پلنگ و نهنگ به كار رفته است.«پهلوانان» يعني مشبه در جمله وجود ندارد اما جنگ و سوار بودن به عنوان قرينه حاضر است. يا:
آه از آن نرگس جادو كه چه بازي انگيخت آه از آن مست كه بر مردم هشيار چه كرد؟
( حافظ ،‌ 1373 ،‌ 190)
مراد از نرگس ،‌چشم است و جادو و مست و مردم به عنوان قرينه در بيت حاضر هستند.
1ـ2ـ2ـ1ـ2ـ استعاره مرشّحه: كه مشبه به به همراه يكي از نشانه هاي خود آورده مي شود.در اين نوع استعاره ،‌ادعاي يكساني و اين هماني به اوج خود مي رسد. مثال: صبا به لطف بگو آن غزل رعنا را كه سر به كوه و بيابان تو داده اي ما را
قرينه تو و بگو است
يا :
چه گويمت كه به ميخانه دوش ، مست و خراب سروش عالم غيبم چه مژده ها داده است
كه اي بلندنظر شاهباز سِدره نشين نشيمن اين كنج محنت آباد است
( همان ، 54)
« شاهباز بلند نظر سدره نشين» استعاره از « روح آدمي» يا « خودِ آدمي» است و « نشيمن» از لوازم مشبه به است ؛ پس استعاره مرشّحه است. 1ـ2ـ2ـ1ـ3 ـ استعاره مُطْلَقه: يعني استعاره آزاد و رها.آن است كه در سخن نه صفت و ويژگي مشبه به باشد و نه از نشانه هاي مشبه. يعني در واقع مشبّه به به تنهايي است.نوع دوم اينكه هم صفت مشبه بيايد و هم صفت مشبه به مثال: نوع اول:
هماي گومفكن سايه شرف هرگز در آن ديار كه طوطي كم از زغن باشد
( همان،‌ 216)
كه در اين بيت «طوطي» و «زغن» هر دو در اصل مشبه به يا مستعارمنه مي باشد.
مثال نوع دوم:
چو پر بگسترد عقاب آهنين شكار اوست،‌شهر و روستاي او
( ملك الشعراء بهار)
« عقاب آهنين» ،‌ مشبه به و به معناي هواپيماي جنگي است كه " آهنين" از نشانه هاي مشبه (هواپيما) است و "پر" از نشانه هاي مشبه به (عقاب) مي باشد. 1ـ2ـ2ـ2ـ استعاره مكينه يا كنايي:
مكنيّه يعني پوشيده و پنهان.در اين استعاره ، مشبه به همراه يكي از ويژگي ها يا لوازم مشبّه به ذكر مي شود و به مشبه اسناد مي دهد. مثال: نفس باد صبا، مشك فشان خواهد شد عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
( حافظ، 1373، 221)
« باد صبا» به انساني مانند شده است و « نفس» از ويژگي هاي انسان است كه به باد صبا اسناد داده شده است. همراهي مشبه و يكي از خصوصيات مشبّه به به چند صورت است: 1 ـ خصوصيت مشبه به به مشبه اضافه شود : دست روزگار
2 ـ خصوصيت مشبه به به مشبه نسبت داده شود: گل خنديد يا ابر گريان است.
كه در اين حالت تشخيص يا شخصيت بخشي ( Personification) به وجود مي آيد.
3 ـ صورتي ديگر از استعاره مكينه است كه چيزي غير از انسان با يكي از حروف ندا، مورد خطاب قرار گيرد مانند: امشب اي ماه به درد دل من تسكيني
ببار اي برف
4 ـ استعاره كنايي در هيأت جانور يا حيوان ( جانور گوني يا Animism):
مثال: شب با گلوي خونين خوانده است، ديرگاه
"شب" به صورت "مرغ حق" تصور شده است ( 1 ـ بامداد)
مرغ حق: پرنده اي است كوهستاني كه شب ها آنقدر مي خواند تا سه قطره خون از گلويش بچكد.
5 ـ استعاره كنايي در هيأت نبات ( گياه گوني)
مثال: هر كو نكاشت مهر و زخوبي گلي نچيد در رهگذار باد نگهبان لاله بود
"خوبي" درخت گلي است كه مي توان از آن گل چيد.
6 ـ استعاره كنايي در لباس جَماد (تجسم)
مثال: نگاه كن كه غم دوران ديده ام / چگونه قطره قطره آب مي شود / نگاه كن.تمام هستيم خراب مي شود "غم" قابل قطره قطره آب شدن است و "هستي" بنايي كه خراب مي شود. (فرخزاد)
1ـ2ـ2ـ3ـ استعاره اصليّه:استعاره اي است كه مستعارش، اسم باشد.
مثال:ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد دل رميده ما را انيس و مونس شد
(حافظ)
كه "ستاره" اسم و لفظ مستعار است و استعاره اصليّه است.
1ـ2ـ2ـ4ـ استعاره تبعيّه: كه لفظ مستعار، ‌فعل يا صفت است.
مثال: قضا چون زگردون فرو هشت پر همه زيركان كور گردند و كر
(فردوسي)
"پر فروهشت" فعل است و لفظ مستعار،‌پس استعاره تبعيّه است.
1ـ2ـ2ـ5 ـ استعاره قريب: استعاره اي است كه خيلي زود ـ بيشتر به خاطر كثرت تكرار ـ جامع آن به ذهن بيايد و خواننده براي دريافت آن زحمتي نكشد مثال: نرگس بيناي من "نرگس" استعاره از چشم است.
1ـ2ـ2ـ6ـ استعاره بعيد: استعاره اي كه جامع در آن ديرياب است و دريافت آن مستلزم تأمل بيشتر. مثال: طاووس بين كه زاغ خورد و آن گه از گلو گاورَس ريزه هاي منقا پرافكند
( خاقاني)
كه "طاووس" و "زاغ" و "گاورس ريزه" به ترتيب استعاره از آتش سرخ و زغال سياه و جرقه هاي آتش هستند. 1ـ2ـ2ـ7ـ استعاره تهكميّه:كه در طنز به كار مي رود و ربط بين مستعار له و مستعار منه كمال تضاد است نه شباهت. مثال: الحق امناي مال ايتام همچون تو حلال زاده يا بند
كه در آن مراد از " حلال زاده" حرامزاده است.
( شميسا، 1375، 70)
1ـ2ـ3ـ مجاز
مجاز عبارتست از كاربرد واژه در معناي غير اصلي يا غير حقيقي.اولين و رايج ترين معناي واژه كه به ذهن مي رسد ، حقيقت است و معاني بعدي كه از يك كلمه دريافت مي شود ، مجاز مي باشد. همواره ميان معني حقيقي و معني مجازي كلمه،‌رابطه يا پيوندي وجود دارد.اين پيوند و رابطه را اصطلاحاً‌ « علاقه» مي گويند.همچنين همراه مجاز،‌ « قرينه» يا نشانه اي هست كه ما را از معناي حقيقي برمي گرداند و به سوي معناي مجازي مي برد.اين نشانه ي راهنما را « قرينه صارفه» مي نامند. قرينه صارفه بر دو گونه است:
1 ـ قرينه ي صارفه لفظي: قرينه ي لفظي(نقلي) آنست كه لفظ يا الفاظي در جمله باشد كه موجب انصراف ذهن از معني حقيقي به معناي مجاز شود. مثلاً اگر بگوييم: « نوگلي را ديدم كه به مدرسه مي رفت» از عبارت « به مدرسه مي رفت» در مي يابيم كه منظور از « نوگل» كودك زيباي مانند گلي است نه معني حقيقي نوگل. 2ـ قرينه ي صارفه ي معنوي: قرينه ي معنوي ( عقلي) آنست كه به ظاهر، لفظي در جمله نباشد كه ذهن را از معناي حقيقي به سمت معناي مجازي ببرد بلكه با دقّت و توجه به معناي كلّي كلام و با ياري عقل دريابيم كه آن واژه نمي تواند به معني حقيقي به كار رفته باشد. مثال: گر به سرمنزل سلمي رسي اي باد صبا * چشم دارم كه سلامي برساني زمنش ( حافظ)
"چشم" به معناي " چشم داشت و انتظار" است اما در بيت ، سخن آشكاري نيست كه معناي حقيقي چشم را از ذهن ما دور كند، بلكه به كمك عقل و با توجه به معناي كلي سخن مي فهميم كه از واژه ي "چشم" معني انتظار و چشم داشت را درك مي كنيم. همانطور كه قبلاً گفتيم رابطه و پيوندي ميان معني حقيقي و مجازي هست كه به آن « علاقه» مي گوييم. « علاقه» انواع مختلف دارد كه به برخي از آنها اشاره مي شود: مجاز به علاقه ي جزئيّه: جزء را مي گوييم كل را اراده مي كنيم.
مثال: پيش ديوار آنچه گويي هوش دار تا نباشد در پس ديوار گوش
( سعدي)

جزء ( گوش) را گفته اما كل (انسان) را اراده كرده است.
مجاز به علاقه ي كليّه: كلّ را مي گوييم جزء را اراده مي كنيم:
مثال: دست در حلقه ي آن زلف دو تا نتوان كرد تكيه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد
( حافظ)
دست (كل)‌ را گفته و انگشت ( جزء) را اراده كرده است.
مجاز به علاقه ي محليّه:محلّ چيزي را به جاي خود آن ذكر كنيم يعني ذكر محل و اراده ي حال . مثال: شهري به استقبال او رفت
كه شهر مجاز از مردم شهر است.
مجاز به علاقه ي حاليّه:ذكر حال و اراده ي محل
مثال: گل در بر و مي در كف و معشوق به كام است * سلطان جهانم به چنين روز غلام است (‌حافظ)
منظور از « مي» جام مي است.
مجاز به علاقه ي لازميّه: آن است كه لازم را در سخن بياوريم و ملزوم يا خود آن چيز را اراده كنيم . مثال: ببند يك نفس اي آسمان دريچه صبح بر آفتاب كه امشب خوش است با قمرم
( سعدي)
« آفتاب» به جاي « خورشيد» آمده است .خورشيد ، ملزوم و آفتاب ، لازم است.
مجاز به علاقه ي ملزوميّت:آنست كه ملزوم را در سخن بياوريم و لازم را اراده كنيم.
مثال: راه مي بينم در ظلمت / من پر از فانوسم
( سهراب سپهري)
منظور از « فانوس» نور است. كه فانوس، ملزم و نور، لازم است.
مجاز به علاقه ي سببيّه:يعني ذكر سبب يعني عامل و علت و اراده ي مُسَبَّب يعني معلول يا مورد عمل. مثال: گوسفندان در دشت و صحرا ،‌ باران مي چرند.
باران سبب رويش سبزه و علف و گل و گياه است. باران ( سبب) ،‌ سبزه و گياه (‌مسبَّب).
مجاز به علاقه ي مسبَّب: ذكر مسبَّب ( معلول)‌ و اراده ي سبب ( علّت)
مثال: بهار همه جا را سبز كرد.
كه منظور از« بهار» خداي بهار آفرين است.
مجاز به علاقه ي شباهت: آنست كه مشبه به يا مشبه ، به جاي يكديگر به كار روند؛ يعني همان استعاره. مثال: غلامنرگس مست تو تا جدا رانند خراب باده ي لعل تو هشيارانند
نرگس به معني چشم به كار رفته است.
مجاز به علاقه ي آليّه: آنست كه وسيله و ابزار چيزي را گفته و خود آن را اراده كنيم.
مثال: دوستم قلم خوبي دارد. قلم وسيله ي نوشتن و خط است.
علاقه هاي ديگري مانند : ما كان، ما يكون، تضاد، عموم و خصوص، جنس و ... نيز وجود دارد.


ادامه دارد...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
صور خيال و پيشينه ی آن در شعر فارسی (4)



كنايه

كنايه ، از ديدگاه دستوري « مصدر» و در لغت به معني پوشيده و پنهان داشتن است.
( نوروزي، 1378، 145)
كنايه در لغت به معناي پوشاندن و پوشيده سخن گفتن است و در اصطلاح ، شيوه ي بيان سخن به گونه اي است كه شنونده مستقيم با معنا برخورد نكند بلكه نخست يك معنا و سپس يك معناي ديگر از همان كلام به دست آيد كه مقصود اصلي گوينده است. ( مجتبي، 1380، 99)
مثال: سرها در گريبان است.
1 ـ معني ظاهري
2 ـ معني كنايي و پوشيده : هر كس به دنبال كار خود است و به ديگران كاري ندارد.
كنايه مي تواند مفرد يا مركب باشد.
كنايه مفرد: آنست كه يك كلمه يا يك تركيب باشد مانند كلمه ي « دراز» كه در ميان مردم به معناي : ابله و نادان» به كار مي رود.كنايه مركب:آنست كه به صورت جمله باشد و هيچكدام از واژه هاي آن جمله به تنهايي كنايه نباشد.مثال: « بخيه به روي افكندن» كنايه از رسوا كردن.
يا: « سركيسه بستن» كنايه از بخشندگي.
كنايه به لحاظ انتقال معنا مي تواند قريب يا بعيد باشد.
كنايه قريب: آن است كه ربط بين لازم و ملزوم به آساني فهميده شود.
مثال: «چشم بر چيزي داشتن» كنايه از اميد داشتن و منتظر بودن است.
كنايه بعيد: آنست كه به آساني ربط بين لازم و ملزوم معلوم نباشد و بين آن دو، چندين واسطه باشد.مثال: فلاني « كثير الرماد» است.كنايه از بخشنده بودن است به اين دليل كه زيادي خاكستر دليل بر كثرت مصرف هيزم و كثرت مصرف هيزم دليل بر زيادي پخت و پز و زيادي مهمان دارد و زيادي مهمان دليل بر سفره ي گسترده و بخشندگي دارد.انواع كنايه از نظر وضوح و خفا:
1ـ2ـ4ـ1ـ ايما:آنست كه ربط بين معني اول و دوم آشكار باشد و واسطه اندك باشد.
مثال: دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
(حافظ)
« رخت بر بستن» كنايه از سفري شدن است.
1ـ2ـ4ـ2ـ تلويح:به كنايه اي مي گويند كه واسطه هاي آن دور و بعيد باشد.
مثال: بزرگي بايدت دل در سخا بند سر كيسه به برگ گند نابند
( نظامي)
« سر كيسه به گند نابستن» كنايه از بخشندگي و اهتمام در بذل و بخشش است.
1ـ2ـ4ـ3ـ تعريض:به معني گوشه و كنايه زدن است .يعني اشاره كردن به جانبي و اراده ي جانبي ديگر. ( علوي مقدم،‌1384، 137)
مثال: به كسي كه از تحمل سختي ها مي هراسد، بگوييد:
مرد بايد كه در كشاكش دهر سنگ زيرين آسيا باشد
( سعدي)
1ـ2ـ4ـ4ـ رمز:
كنايه رمز آنست كه در آن واسطه ها اندك،‌اما معناي كنايي چندان آشكار نيست.
مثال: چون حريفي آب دندان ديد شيخ لعل او در حقه خندان ديد شيخ
( عطار نيشابوري)
« آب دندان» كنايه از « سليم و ساده دل » است.
1ـ3 بديع
بديع در لغت به معني نوآورده شده يا نوآورنده است و در اصطلاح علمي است كه وجوه زيبايي كلام بدان شناخته مي شود و يا روشي است كه براي آرايش سخن وضع شده است.صنايع بديعي به دو دسته تقسيم مي شوند: لفظي و معنوي
1ـ3ـ1ـ آرايه هاي لفظي
آرايه هاي لفظي (بديع لفظي) آن است كه زينت و زيبايي كلام وابسته به الفاظ باشد، به طوري كه اگر الفاظ را با حفظ معني تغيير دهيم، آن زيبايي از بين برود. (‌رجايي،‌1376،‌ 336)
در اين قسمت به چند آرايه لفظي اشاره مي شود:
1ـ3ـ1ـ1ـ سجع:سجع در لغت به معني آواز كبوتر است و جمع آن اسجاع است و در اصطلاح،‌كلمات آخر قرينه ها كه در وزن يا حرف رَوي ( حرف آخر واژه ي قافيه يا سجع) يا هر دو يكسان باشند.سجع سه گونه است: متوازي ـ متوازن ـ مطرّف
الف ـ‌ سجع متوازي:‌آن است كه كلمات در وزن و حرف رَوي يكسان باشند.
مثال: « هر چه نپايد، دلبستگي را نشايد» دو واژه ي « نپايد» و «نشايد»
يا « نيكبخت آن كه خورد و كشت و بدبخت آن كه مرد و هشت»
« كشت» و « هشت» سجع متوازي است. ( گلستان سعدي)
ب ـ سجع متوازن: آن است كه واژه هاي سجع ،‌در وزن يكسان و در حرف رَوي متفاوت باشند.مثال: خداوند عالم است و بر هر كار قادر
واژه هاي « عا لم» و « قادر» سجع متوازن است.
يا: گوهر او شريف و طبع او كريم است.
واژه هاي « شريف» و « كريم» متوازن هستند.


ادامه دارد...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
صور خيال و پيشينه ی آن در شعر فارسی (5)



توجه !

دو واژه را در صورتي هم وزن مي ناميم كه تعداد حروف و حركات و بخش هاي انها مساوي و كوتاه و بلند بودن هجاهاي آنها نيز عين هم باشد. ( نوروزي،‌1378، 19)ج ـ‌ سجع مطرّف: آن است كه واژه هاي سجع در حرف رَوي يكسان و در وزن متفاوت باشند.
مثال: « اگر قدرت جود است وگر قوّت سجود، توانگران را به ميسّر شود.»
( گلستان سعدي)
« جود»‌و « سجود»‌ سجع مطرّف است.
يا: « درويش را دست قدرت بسته است و توانگر را ياري ارادت شكسته».
( گلستان سعدي)
واژه هاي « قدرت و ارادت» و « بسته و شكسته» سجع مطرّف است.
1ـ3ـ1ـ2ـ موازنه
اگر واژه هايي كه در نثر يا شعر روبه روي يكديگر قرار مي گيرند داراي سجع متوازن ( وزن يكي ـ رَوي متفاوت) باشند،‌آرايه موازنه پديد مي آيد .در ضمن مي تواند تركيبي از متوازن و متوازي باشد و در نثر مي توان سجع مطرّف را نيز به همراه متوازي و متوازن آورد.مثال: باران رحمت بي حسابش همه را رسيده
و خوان نعمت بي دريغش همه جا كشيده
( گلستان)
كلمات (‌باران ـ خوان)،‌ سجع مطرّف
كلمات (‌رحمت ـ نعمت)،‌ سجع متوازي
كلمات ( بي حساب ـ بي دريغ) ، سجع متوازن
كلمات ( همه را ـ همه جا)، سجع متوازي
كلمات (‌رسيده ـ كشيده) سجع متوازي
موازنه در نظم را مي توان چنين تعريف كرد:
مقابل و روبروي هم قرار گرفتن تركيبي از سجع هاي متوازن و متوازي در دو مصراع يك بيت
مثال اميد قدّ تو مي داشتم ز بخت بلند
نسيم زلف تو مي خواستم زعمر دراز ( حافظ)
1ـ3ـ1ـ3ـ ترصيع
در لغت به معني جواهر در فشاندن است.اما در اصطلاح بديع آن است كه واژه هايي كه در نثر باشعر قرينه يكديگر هستند داراي سجع متوازي باشند نه مانند موازنه تركيبي از سجعهاي گوناگون.مثال: اي منوّر به تو نجوم جمال
وي مقرّر به تو رسوم كمال (‌رشيد وطواط)
تمامي واژه هايي كه روبروي يكديگر قرار گرفته اند داراي سجع متوازي هستند.
1ـ3ـ1ـ4ـ جناس
جناس،‌ در لغت به معني مانند هم شدن و هم جنسي نمودن و تنجيس، نيز به معناي مانند بودن و هم جنس ساختن است و در اصطلاح بديع، آوردن دو كلمه ي همانند در يك بيت يا يك جمله است به طوري كه صورت آن دو كلمه مانند هم؛ اما معني آنها متفاوت باشد.جناس انواعي دارد از جمله:
1ـ3ـ1ـ4ـ1ـ جناس تام: كه دو واژه مورد نظر در نوشتن و تلفظ يكسان و در معنا متفاوت باشند.
مثال: خرامان بشد سوي آب روان چنان چون شده باز جويد روان
آب روان: آب جاري روان: روح و جان
1ـ3ـ1ـ4ـ2ـ جناس ناقص حركتي: كه اختلاف واژه ها در حركت يا مصوتهاي كوتاه است.
مثال: بر دل مومنين و جان مومنين مِهر ومُهر دين مهيا ديده ام
( خاقاني)
1ـ3ـ1ـ4ـ3ـ جناس ناقص اختلافي:كه در پايه تنها در حرفي با يكديگر تفاوت دارند كه اين حرف در آغاز يا ميانه يا پايان هست.اختلاف در آغاز:يا اجناس يك سويه، كه فقط حرف آغازين متفاوت است.
مثال: در گوشه اي بمير و پي توشه ي حيات خود را چو خوشه پيش خسان ده زبان مخواه
(خاقاني)
اختلاف در وسط:
گلخنبا دانا گلشن شود گلشن با بي خردانگلخن شود
اختلاف در پايان:
مثال: ياد باد آنكه زياريّ منت عار نبود يار من بودي و كس غير منت يار نبود
( آذر بيگدلي)
1ـ3ـ1ـ4ـ4ـ جناس لفظ: آن است كه يكي از دو پايه در گفتار يكسان و در نوشتار متفاوت باشند.مثال: خوارم زتو آنچنان كه گر ميرم از گِل بدمد به جاي گُل خارم
( شوريده شيرازي)
1ـ3ـ1ـ4ـ5 ـ جناس خط: آن است كه دو پايه در نوشتار يكسان و در گفتار متفاوت باشند.
مثال: تويي كه بلبل طبع تو بر بساط نشاط هزار دست فزون از هزار دستان برد
( كمال الدين اسماعيل)
1ـ3ـ1ـ4ـ6ـ جناس زايد: كه يكي از دو پايه حرفي اضافه بر پايه ي ديگري دارد كه اين حرف در آغاز يا ميانه يا پايان واژه اورده شده است.جناس زايد بر سه گونه است:الف ـ جناس مزيد:كه حرف افزوده شده در آغاز يكي از دو پايه باشد.
مثال: گر تو به مدارا كني آهنگ بيابي بهتر بسي از مملكت دارا به مدارا
( ناصر خسرو)
ب ـ جناس زايد: حروف افزونه در ميانه ي يكي از دو پايه باشد.
مثال: غزال و غزل هردوان مر تو را بجويم غزال و نگويم غزل
( ناصر خسرو)
پ ـ جناس بديل:حرف افزونه در پايان يكي از دو پايه است.
مثال: باد و ابر است اين جهان فسوس باده پيش آر هر چه باداباد
( رودكي)
1ـ3ـ1ـ4ـ7ـ جناس مركب:يكي از دو ركن جناس ساده و ديگري مركب است.
مثال: تا كي خوري دريغ زبَرنايي زين چاه آرزو زچه برنايي
( ناصر خسرو)
بَرنايي: جواني برنايي: برنمي آيي
1ـ3ـ1ـ4ـ8ـ جناس مكرر:كه دو ركن جناس در آخر سجعهاي جملات كنار هم قرار گيرند .
مثال: هر كجا گلزار بود اندر جهان گلزار شد مرغ نوروزي سرايان بر سر گلزار زار
(‌قطران تبريزي)
قابل ذكر است كه در كتاب « زيورهاي سخن» آن نوع جناسي را كه يكي از كلمات متجانس يك هجا در آغاز بيشتر از طرف ديگر دارد، جناس زايد مطرّف نام گذاري شده است.مثال: شرف مرد به جود است و سجود هر كه اين هر دو ندارد عدمش به ز وجود
( سعدي)
دو واژه ي ( جود و سجود)
يا : پير ميخانه همي خواند معمايي دوش از حظ جام كه فرجام چه خواهد بودن
كه دو واژه ي ( جام و فرجام) جناس زايد مطرّف است.( البته واژگاني مانند ( شراب و شرار) را نيز جناس مطرّف گرفته است.) و جناسي را كه هجا يا صامت اضافي در ميان كلمه باشد، جناس مزيد يا جناس وسط ناميده است.مثال: ديدن روي تو را ديده ي جان بين بايد اين كجا مرتبه ي چشم جهان بين من است
(‌حافظ)
( جان بين وجهان بين ) جناس مزيد دارند.
( نوروزي، 1378، 49 ـ 50)
1ـ3ـ1ـ4ـ8ـ جناس اشتقاق:آن است كه دو لفظ متجانس ( دو ركن جناس) از يك چيز مشتق شده باشند.مثال: شادي مجلسيان در قدم و مقدم تست جاي غم باد مرآن دل كه نخواهدت شادت
يا : آنچه را شما مي پرستيد من نمي پرستم، و نه شما آنچه را من مي پرستم مي پرستيد.
(‌قرآن،كافرون،‌2و3)
(عرفان، 1383، 331)
1ـ3ـ1ـ4ـ9ـ جناس مضارع: مضارع يعني مشترك يا مشابه و جناس مضارع آن است كه : دو كلمه ي شبيه به هم يا متجانس ،‌ تنها در يك حرف قريب المخرج ،‌اختلاف داشته باشند و باقي حروف مانند هم باشد.مثال: ما سر چو گوي بر سر كوي تو باختيم واقف نشد كسي كه چه گوي است و اين چه كوست؟! (حافظ)
1ـ3ـ1ـ4ـ10ـ جناس لاحق: اگر بجاي دو حرف قريب المخرج ،‌اختلاف در دو حرف بعيد المخرج باشد، جناس لاحق است.مثال: واژه هاي سال و حال يا هُمَزَه و لُمَزَه
1ـ3ـ1ـ5 ـ تصدير:تكرار يك واژه در آغاز و پايان بيت است.
مثال: آدمي در عالم خاكي نمي آيد به دست عالمي ديگر ببايد ساخت و زنوآدمي
(حافظ، 1373، 640)
1ـ3ـ1ـ6ـ تكرار: تكرار كردن يك واژه ، دو يا چند بار در يك بيت.
مثال: هم نظري ، هم خبري ، هم قمران را قمري هم شكر اندر شكر اندر شكر اندر شكري
( مولوي)
تكرار واژه هاي: هم ، شكر و اندر
1ـ3ـ2ـ آرايه هاي معنوي


ادامه دارد...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
صور خيال و پيشينه ی آن در شعر فارسی (6)


آرايه هاي معنوي

مهمترين آرايه هاي معنوي كه از نظر بسامد در شعر فارسي بيشتر به كار رفته است عبارتند از:
1ـ3ـ2ـ1ـ مراعات نظير: آوردن واژه هايي كه از يك مجموعه هستند و با هم تناسب دارند.
مثال : بسي تير و دي ماه و ارديبهشت برآيد كه ما خاك باشيم و خشت
(‌سعدي)
يا: مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كشته ي خويش آمد و هنگام درو
(‌حافظ، 1373، 553)
1ـ3ـ2ـ2ـ تلميح:اشاره به يك حادثه ي تاريخي ، اساطيري ، ديني يا آيه و حديث.
مثال: شاه تركان سخن مدعيان مي شنود شرمي از مظلمه ي خون سياوشش باد
(‌حافظ، 1373، 142)
اشاره به داستان سياوش دارد
يا : يا رب اين آتش كه بر جان من است سرد كن زانسان كه كردي بر خليل
( همان،‌416)
اشاره به داستان در آتش افكندن حضرت ابراهيم (ع) دارد.
1ـ3ـ2ـ3ـ تضمين: آوردن آيه ، حديث ،‌ضرب المثل ، مصراع يا بيتي از شاعري در ميان سخن
مثال: تو نيكي مي كن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهد باز
( سعدي)
يا: چشم حافظ زير بام قعر آن حوري سرشت شيوه ي جَنّاتُ تجري تَحتِها اَلاَنْهار داشت
( حافظ،‌ 1373 ،‌ 108)
1ـ3ـ2ـ4ـ تضادّ يا طباق:آوردن دو كلمه با معني متضاد است براي زيبايي و روشنگري.
مثال: گفتي به غمم بنشين يا از سر جان برخيز فرمان برمت جانا ! بنشينم و برخيزم
(‌سعدي)
يا: شادي ندارد آنكه ندارد به دل غمي
1ـ3ـ2ـ5 ـ تناقض (‌پارادوكس):نسبت دادن دو امر متضاد به يك چيز چه در لفظ چه در معني.
مثال: هرگز وجود حاضر غايب شنيده اي من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
( سعدي)
كه شاعر « حاضر و غايب»‌ متناقض را در يك چيز جمع كرده است
يا: زكوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي از اين باد ار مدد خواهي ، چراغ دل برافروزي
( حافظ ، 1373، 617)
كه شاعر ادعا كرده كه باد كوي يار چراغ دل را مي افروزد كه يك تناقض معنايي است
1ـ3ـ2ـ6ـ ايهام:آوردن واژه اي با حداقل دو معني كه يكي نزديك به ذهن و ديگري دور از ذهن باشد و معمولاً مقصود شاعر معني دور و گاه هر دو معني مي باشد. مثال: ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما
( همان، 17)
واژه ي مدام : شراب و پيوسته و هميشه
يا: هر كو نكاشت مهر و زخوبي گلي نچيد در رهگذار باد نگهبان لاله است
( همان ، 62)
واژه ي لاله: گل لاله ـ چراغي كه به شكل لاله مي ساختند.

1ـ3ـ2ـ7ـ ايهام تناسب:آوردن واژه اي با حداقل دو معني كه يكي از معاني آن با بعضي ديگر از اجزاي كلام ارتباط و تناسب داشته باشد. مثال: چون شبنم اوفتاده بدم پيش آفتاب مهرم به جان رسيد و به عيّوق بر شدم
( سعدي)
« مهر» به معني محبت و عشق و هم چنين به معني خورشيد كه با « آفتاب و عيّوق» تناسب دارد.
1ـ3ـ2ـ8ـ حس آميزي: به كار بردن دو حس به جاي يكديگر
مثال: خبر فوت دوستم،‌خبر تلخي بود.
يا: قيافه ي با نمك تو ياد نمي آيد.
1ـ3ـ2ـ9ـ لفّ و نشر: آوردن دو يا چند واژه در قسمتي از سخن كه در بخش ديگري توضيح داده شده باشد دو گونه است: مرتّب و مشوّش مثال: چو آينه است و ترازو، خموش و گويا،‌يار ز من رميده كه اين خوي گفتگو دارد
( مولوي)
آينه: لفّ 1 ترازو: لفّ 2
خموش: نشر 1 گويا: نشر 2
يا: دانش و خواسته است نرگس و گل كه به يك جاي نشكفند بهم
( شهيد بلخي)
دانش: لفّ 1 خواسته: لفّ 2
نرگس: نشر 1 گل: نشر 2
مشوّش:
مثال: روي و چشمي دارم اندر مهر او كاين گهر مي ريزد ،‌آن زر مي زند
(‌سعدي)
روي: لفّ 1 چشمي: لفّ 2

گهر: نشر 2 زر: نشر 1
1ـ3ـ2ـ10ـ اغراق: ادعاي وجود صفتي بيش از حد معمول يا غير ممكن در كسي يا چيزي.
مثال: گر برگ گل سرخ كني پيرهنش را از نازكي آزار رساند بدنش را
( سعدي)
كه آنقدر بدن يار و محبوب ، نازك و ظريف باشد كه پيراهني از جنس برگ گل باعث آزار او شود.
يا: بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
(‌سعدي)
در روز وداع ياران،‌سنگ ناله كند، اغراق است.


1ـ3ـ2ـ11ـ حسن تعليل: بيان كردن علتي ادبي و ادعايي براي امري يا كاري:
مثال: اين همه پيرايه بسته جنت فردوس بو كه قبولش كند بلال محمد
( سعدي)
يا: چو سرو از راستي برزد علم را نديد اندر جهان تاراج غم را
( نظامي)
1ـ3ـ2ـ12ـارسال المثل: سخني از يك يا نويسنده كه به صورت يك ضرب المثل رواج يافته است در متن باشد.
مثال: توانا بود هر كه دانا بود زدانش دل پير برنا بود
( فردوسي)
يا: بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش زيك گوهرند
( سعدي)


 

baroon

متخصص بخش ادبیات

تاپیک های مشابه ادغام شدند.


:1:
 
بالا