• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

.:... قطره قطره خون دل ...:.

baroon

متخصص بخش ادبیات


این دفتر رو به چـــاووش عزیــــــز تقدیم میکنم تا به رسم یادبود شاعرانه هاشو برای ایران انجمن به یادگار بذاره.
چاووش عزیز ، پیشکش :احترام:
یاد و وجودت مانا :گل:



789px-Book-rose-and-candle-on-teak.jpg








1zzs0lt.gif
 
آخرین ویرایش:

چاووش

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : .:... چاووش نامه ...:.

اول دفتر جا دارد از دوست گلم که زحمت این تاپیکو کشیده ومنو شرمنده کرده سپاسگذاری کنم

و حال چند خطی از خودم

نام-- محمد
نام خانوادگی--تابان
تاریخ تولد مثل خانومها---ای نیم عمرمان گذشته
محل تولد--تبریز
تخلص--مرید تبریزی//م-مرید
کنیه --چاووش

از سنین نوجوانی به سرودن شعر علاقه داشتم و چیزهایی مینوشتم بعدها با تشویقهای دبیر ادبیات کم کم جلو رفتم ولی هنوز چیزی که میخواستم بدست نیاورده بودم بعد از خدمت سربازی
در منطق جنگی از جمله اندیمشک --اهواز --دزفول و بعدهم اشنویه (کردستان) با راهنمایی یکی از دوستانم که مهندس شیمی بود با (انجمن ادبی استاد شهریار) در تبریز آشنا شدم در کنار دیگر دوستان شاعر من نیز فرصتی پیدا کردم تا از محضر استاد عالیقدر که روحشان قرین رحمت باد (استاد یحیی شیدا)استفاده کنم این سر آغاز زندگی ادبی حقیر بود
مدتی بعد که شعر هایم رنگ و بویی تازه گرفت کم کم به جراید محلی راه پیدا کرد ولی بعد ها به دلایلی قطع ارتباط شد از آن زمان به بعد من بودم و قلم و کاغذ های سفید که با دستان من سیاه میشد مدت زمان کوتاهی نیز از محضر استاد گرانقدر (شهریار شیرین سخن )کسب فیض نمودم....
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : .:... چاووش نامه ...:.

حال اولین غزل را تقدیم میکنم

پرواز پرنده باور زندگی است
زیبایی خورشید به تابندگی است

گویند که قدر عشق در پاکی اوست
هر بود به قیمت برازندگی است





غروب ستاره

دیگر درون کلبه فقط یک چراغ بود
تنها درون سینه فقط درد و داغ بود

اکنون بهار معنی احساس درد هاست
در فصل سرد ما که فقط نام باغ بود

دیگر به نام هیچ قناری سرود نیست
اینجا به روی شاخه گل شعر زاغ بود

در شهر ما که هیچکس از هم خبر نداشت
دیدن غریبه گشته فقط یک سراغ بود

گنجشکهای کوچک این شهر پر درخت
رفتند و در میان درختان کلاغ بود

باور کنیم فصل غروب ستاره را
اینجا برای دیدن هم یک چراغ بود
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : .:... چاووش نامه ...:.

رویا...


وقتی صدا کرد چشمت پروانه خاطرم را
در قلب خود زنده کردم تک دانه باورم را

یک آسمان حرف تازه یک آسمان هم ستاره
میگشتم اینجا و آنجا پیدا کنم اخترم را

گلهای خوب سخن را از باغها می گزینم
هر واژه را می نویسم زینت دهد دفتر م را

گفتم ببارد به ابری تا در چمن زار قلبم
روحی دوباره ببخشد آلاله پر پرم را

با من بیا روشنایی تا کوچه ها را بگردیم
شاید میان یکیشان پیدا کنم یاورم را

دنبال یک جرعه آب هر سو وهر جا دویدم
تا جان ببخشم دوباره گلهای نیلو فرم را

چشمان جادوگرت را یا لب شکرت را
می بوسم و می نویسم حرف دل آخرم را






 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
گیسوی ماه بانو



روزی که در خیالش کاشانه کرده بودم
کاخ سیاه غم را ویرانه کرده بودم

در شهر عاقلی بود از هر چه عشق خالی
من با کلامم اورا دیوانه کرده بودم

مسجد نبوده در شهر درهاش باز باشد
من لاجرم دلم را میخانه کرده بودم

گیسوی ماه بانو آشفته بود آنشب
با پنجه ستاره من شانه کرده بودم

وقتی سپیده سرزد من مثل یک پرنده
دیدم به روی چشمی شب لانه کرده بودم

هر روز داده بودم پیغام دوستی را
با هر چه یار بد بود بیگانه کرده بودم

تا گل نمیرد اینجا از درد بی نشانی
یک باغ را به دورش پروانه کرده بودم

تا خاطرات شیرین هرگز نمیرد آنجا
فرهاد کوهکن را افسانه کرده بودم

تا جرعه ای بنوشم از شربت لبانش
چشم سیاه شب را پیمانه کرده بودم
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
قصه تنهایی


اگرچه بودن تو مثل خواب و رویا بود
ورنگ چشم تو مانند آب دریا بود

طلوع صبح نگاهت اگرچه بی رنگ است
ولی تبسم چشمت همیشه زیبا بود

اگر چه ساکتی و غنچه ات نمی شکفد
دلت لبالب امواج و شور و غوغا بود

چنان لطیف و زلالی مثال قطره اشک
که در درون وجودت دلت هویدا بود

تو رفتی و گل من در میان باغ خیال
نشست و یاد تو میکرد و بس شکیبا بود

تو مثل قاصدکی زود رنج و نازک دل
از آن صفات ظریفی که در تو پیدا بود

میان اینهمه گلواژه ها که میگردم
دل تو بود و نگاهت دو جمله اینجا بود

تو با کبوتر عاشق به آسمان رفتی
و بعد از آن دل من تا همیشه تنها بود

میان کوچه و پس کوچه های شهر غریب
دل شکسته من عاشقانه آنجا بود

حکایتی شدو مردم به گوش هم گفتند
سرود و قصه مردی که مست و رسوا بود

 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
شبهای عشق...(قطعه)



من در میان همهمه برگهای زرد
راز و نیاز گام تو را گوش می کنم

با التماس ساقه دست بریده ام
پاشیده های آیینه را جوش می کنم

تصویر رنگ رفته شبهای عشق را
با اشکهای یاد تو روتوش می کنم

با اشتیاق با همه ناگواری اش
چندین هزار درد تو را نوش می کنم

تا دستهای نرم تو شد تکیه گاه من
اندوه و غصه جمله فراموش می کنم

تا مژده رسیدن تو باورم شود
اندام کوچه را همه گل پوش می کنم

 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
از دوستان رخصت میخوام چند بیت شعر که به زبان مادری گفتم رو هم اینجا بیارم تا خدای ناکرده بی احترامی به زبان خودمان نشود

نگار

گولده نده گوزل سن گوزلیم گول سن اولانماز---------- از گل هم زیباتری زیبایم گل مانند تو نمیشود
سن سیره چیخاندا کوچه ده گول دولاناماز---------------تو اگر بیرون بیایی گل جرات بیرون آمدن ندارد

کونلوم سنه مایلدی نه بیر آییری نگاره------------------ خاطرم فقط تورا میخواهد نه نگار دیگری
ائدین گونومی قاره سن ای گوزله ری قاره----------------روزم را سیاه کردی ای که چشمان سیاه داری






گوزومو سه رمیشم سن گه لن یولا
گلنده گوزله ریم قوربانین اولا

قورخورام گئج اولا گلمییه گولوم
گوزومون گوللری شاخدادان دونا
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
سلامی دوباره...

دنیای پوشالی


میروم تا عقده هایم را کمی خالی کنم
دور ازین دنیای پر رنگ و ریا حالی کنم

غصه هایم را بریزم در دل تاریک شب
بعد از آن با خاطرات خویش خوشحالی کنم

با نسیمی مثل کاهی پر زنم در آسمان
در میان ابرها آنی سبک بالی کنم

تا به کی برسینه باید کوفت سنگ زندگی
تا طرفداری ازین دنیای پوشالی کنم

من حریف سخت جانم لیک خسته از زمان
تا کجا با زندگی بازی جنجالی کنم

شهر ها را کوچه کوچه میروم تا انتها
داستان عشق را در شهر نقالی کنم

 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
حکایت عاشورا....


هجرت...

یک دسته کبوتر از افق دور شدند
در ظلمت شب همسفر نور شدند


انگار نوشته بود تقدیر چنین
پربسته در این کویر ناجور شدند



کربلا....


امشب تا صبح دستها سوی خداست
تا سپیده دم زمزمه و شور و دعاست


این قطعه زمین که مانده بی آب و علف
جائیست که گفته میشود کرب و بلاست



تاسوعا....



لب تشنه به سوی آب عباس روان
طفلان همه در جوش و خروش و هیجان


تیر آمد و افتاد زمین قامت سرو
در کرب و بلا بهار گردید خزان



عاشورا....



شمشیر و کلاه و نیزه و تیر وسنان
خون از سرو دست وسینه میزد فوران

یک سمت پر از نشاط و شور و شادی
در سمت دگر گریه و چشمی نگران



شهادت....



هفتاد و دو سر به نیزه سردار شدند
مانند حسین(ع) طالب یار شدند

پرواز به اوج آسمانها بی سر
آماده لحظه های دیدار شدند



اسارت....


زنجیر به پای بچه ها سنگین بود
لعنت به شما که کارتان ننگین بود

ای پست ترین چهره که لعنت به تو باد
با طفل شکنجه در کدام آیین بود؟



پایان عشق.....



بستند اگرچه رویشان آب فرات
کس دیده نشد به این ستاینده صفات


ما منتظر شفاعت ایشانیم
بر آل محمد و محمد صلوات


سه شنبه /سوم محرم سال 90
ساعت 2/5 نیمه شب
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
چگونه با تو بگویم که از تو سر شارم
بیا به دیدن من بیش ازین نیازارم

تو لطف کردی وتا حال پیش من بودی
بیا و پر کن از احساس آخرین بارم

بیا نترس مبادا نگاه من خواب است
برای دیدن تو تا به صبح بیدارم

و لحظه لحظه تمام بدون بودنهات
تمام لحظه مرا مید هند آزارم

تمام ذهن من از هرچه بود خالی شد
پر از خیال تو گردید کل افکارم

نگاه عقربه ها روی ساعتم خشکید
زبس که منتظر لحظه های دیدارم

بگو که بعد اینهمه مدت هنوز آیا من
درون کلبه قلبت هنوز جا دارم ؟

بیا و پاک کن از چشم اشکهایم را
که رنج دوری تو کرده است غمبارم

من از لبان تو تنها دو واژه میخواهم
که با کرشمه بگویی که دوستت دارم
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
پشت این پنجره بی احساس
چه گره خورده بهم دلهامان

دل هریک از ما
به هوای دل یک پروانه
به هوای دل یک دوست که مجهول ترین مشغله است
روز را گم کرده

پشت این پنجره سحر آمیز
همه فاصله ها کوتاه است
نه کسی می بیند
نه کسی میشنود

این دوتا خارج ازین محدوده است
دل بیچاره ما هم ساده
تا کسی میگوید

دوستت دارم من
زودتر قافیه را می بازد
هی به پروانه خود می نازد

مدتی میگذرد....


میشود عاشق پروانه نادیده خود
هر چه دارد وسط داریه ای می ریزد
ولی انگار کمی دیر شده
دل پروانه ازین عشق کمی سیر شده

تازه....

بیچاره دل عاشق ما میفهمد
پشت پروانه خوش نقش ونگار
آنکه اورا به چنین خاک سیاهی انداخت

شعر پروانه نبود
زوزه گرگی بود....
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
سراب...


منهم....

نگاه منتظرم رو به آسمان جاریست

کویر خشک دلم تشنه تپیدن اوست

ابر....

باد....

باران...

این هر سه تا دلیل زندگی با شکوه و رویاییست

هنوز هم پهنه خشکیده دلم گویا

سراب خیس تو را

در لا بلای ترکهای بی رمقش

احساس میکند

اما هنوز جای تو در کنج قلب من خالیست
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
من تا حالا تو هیچ جایی سه تا شعر رو تو یه روز ننوشتم
واین از لطف شما دوستان عزیز و گرامیم هست که من رو تشویق به نوشتن میکنه
ولی انتظار دارم تنها به خواندن شعر هایم اکتفا نکنید و هر گونه نظری ویا انتقاد و پیشنهادی دارید دریغ نکنید
چون با این روش من رو بیشتر به نوشتن وادار میکنید نترسید من از هیچ موضوعی ناراحت و دلگیر نمیشوم وتا جایی که برایم مقدور باشه از اشعارم دفاع میکنم


(چراغ آیینه)


نرو به هم نزنم لحظه های عالی را
بیا کدر نکنیم اینهمه زلالی را

بیا که پا بگذاریم در حریم سکوت
که خنده پر کند این کوچه های خالی را

بیا که دست دعا سوی ابر برداریم
مگر که چاره کند درد خشک سالی را

چه عاشقانه دخترکی گره میزند باهم
نخی که زنده کند نقشهای قالی را

نگاه عاشق تو مثل اقیانوس است
به ساحلی برسان زورق خیالی را

چراغ آیینه پیداست درون سینه شب
بیا خبر بدهیم از سحر اهالی را

شب و سیاهی و ظلمت چقدر خواهد ماند
بیا زچشم تو روشن کنیم این حوالی را

و مردمی که در اینجاست تشنه خواهد ماند
دمی که بشکنم این کوزه سفالی را

 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
حسرت دیدار....

تقدیم به روح بزرگ استاد وبرادر ارجمند (دکتر علی شریعتی)


بعد از تو آن شب خیابان با خاطرت همنشین بود
بر جای پای تو آن شب آیینه ای ره نشین بود

هر واژه را جای یک گل آهسته با تو سرودم
بین من و تو جدایی گلواژه آخرین بود

گفتم بمان تا دوباره بخشم به تو هرچه دارم
تنها دلی مانده از من سرمایه من همین بود

در امتداد خیابان من ماندم و حسرت تو
شعری سرودی زعشقت منظورت از عشق این بود

یک لحظه با تو بودن سرشار بود از تماشا
اما تماشاترین دم آن لحظه واپسین بود

من با دلم بی محابا از کوچه ها می گذشتیم
غافل از آن کوچه ای که غارتگری در کمین بود

بعد از تو آن شب ستاره از آسمان هم سفر کرد
چشم پر از انتظارت در قاب او جانشین بود

در ظاهر نا مه هایت آرامشی دیده میشد
اما دل واژه هایت چون شعله ای آتشین بود

آخر به توفان سپردی این زندگی را و گفتی
دنیا به کاهی نیارزد (آری برادر چنین بود)

 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
غزل مثنوی

تنهایی...


بازهم یک روز تنها میشوی
همسفر با سیل غمها می شوی

باز میگردی مرا پیدا کنی
عشق خود را در نگاهم جا کنی

باز میگویی پشیمان بوده ای
پای بند عهد و پیمان بوده ای

باز میگویی که از عشقت پرم
قلب تو شیشه است و منهم آجرم

باز میگویی به من دل بسته ای
از تمام لحظه هایت خسته ای

از همه دق و دلی خالی شدی
مثل نقاشیهای یک قالی شدی

باز میگویی مرا احساس کن
خانه ام را پر زعطر یاس کن

باز هم هر روز خواهش میکنی
گونه هایم را نوازش می کنی

رفته رفته در دلم جا میکنی
نامه ای از عشق امضا می کنی

باز می بوسی مرا با دلبری
ادعا داری زمن عاشقتری

مدتی با عشق من سر می کنی
بعد فکر یار دیگر می کنی

گشته ای بازیچه میل و هوس
عقل زندانیست در کنج قفس

عقل و عشق اصلا نمی آید به هم
صبر کن تا عاشقی یادت دهم

عاشقی یعنی سراسر انتظار
انتظاری دردناک و بی قرار

عاشقی یعنی که حالا نیستی
فکر کن بعد از خودت با کیستی

عاشقی یعنی تمنا و نیاز
باز ناز و باز ناز و باز ناز

عاشقی یعنی که رسوا میشوی
گاه پنهان گاه پیدا میشوی

عاشقی یعنی دو چشم اشکبار
خاطری آشفته قلبی داغدار

عاشقی یعنی همیشه اشک و آه
سوختن در آتش اما بیگناه

عاشقی یعنی هوایت ابری است
ناله و نفرین از این بی صبری است

عاشقی یعنی سراسر او شدن
با دل معشوقه ات هم سو شدن

آنچه گفتم شمه ای از عاشقیست
راه کار ساده دلداده گیست

حال اگر احساس خوبی داشتی
در وجودت بذر عشقی کاشتی

یا علی این گوی و این میدان بیا
با دوپا نه با دل و با جان بیا
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
كابوس ...

از نگاهم قطره قطره مي چكد
التماس خواهش بيجاي من
فكر ميكردم كه بهتر ميشود
بعد ازين امروزها فرداي من

اه اگر ميماندي امشب با دلم
تا سپيده صبر ميكردم يقين
زير نور ماهتاب چشم تو
غنچه ميزد خنده بر لبهاي من

خوب ميدانم كه بي من ميروي
لاجرم بار سفر را بسته اي
كاش ميشد باورم بعد از تو هم
مثل حالا ميشود دنياي من

نه تو اصلا فكر رفتن نيستي
اين فقط كابوس يك شب خواب بود
نه تو ديگر در كنارم نيستي
در خيالم مانده اين روياي من

حس من اين است گويا نيستم
در ميان خاطراتت بعد از اين
مايلم اما بدانم كيست اين
مينشيند بعد ازين در جاي من

باز كن چشم پر از خورشيد را
كوله بار من پر از تاريكي است
باز هم دلواپس تاريكي ام
تا كه روشن مي كند شبهاي من

مانا مانيد...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
با سلام
راستش چند وقتی میشد که فکرم مشغول بود و نمیتونستم چیزی بنویسم
بلاخره دلمو زدم به دریا و این غزل رو نوشتم اگه زیاد هم خوب در نیومده عذر خواهی میکنم

اولین غزل از مجموعه شعر(از ترمه ...تا ...تغزل)

خواب..و..خیال..و..رویا


راهی برایم نمانده جز دل سپردن به دریا
آواره ام تا سپیده ما بین یک خواب و رویا

یا من خیالاتی ام یا دریا برایم سراب است
گویا فقط نقش دریا از چشمت افتاده اینجا

من قایقی را ساختم از برق چشمانت امشب
تا در سراب نگاهت پارو زنم تا به فردا

با خود کلنجار رفتم تا نصف شب بلکه شاید
پیدا کنم راه حلی تا حل شود این معما

سر در گمم چند وقت است مشکل فقط زندگی نیست
اینکه چرا ناگهانی خالی شد از عشق دنیا

از بس دلم زخم خورده از نا کسیها در اینجا
حتی اگر من بخواهم باور ندارد کسی را

من را اگر دوست داری با این دلم هم قدم باش
تا نیمه راه آمد با التماس و تمنا

رفتی و رفتی و رفتی تا گم شدی ار نگاهم
تا بی نهایت که دیگر حتی نشد هیچ پیدا

در امتداد نگاهم گم شد و دیگر ندیدم
حالا فقط رد پایی از بودنش مانده بر جا

امشب دوباره شروع شد خواب و خیالات و رویا
من ماندم و طفلکی دل در حسرت موج دریا

 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
(از ترمه .....تا ....تغزل)

پادشاه سکوت


در باورم نمی گنجد ماندم میان دو راهی
اینگونه آشفته گردم از برق چشم سیاهی

نه این عدالت نباشد در قعر آتش بسوزم
این من که حتی ندارم مانند طفلی گناهی

محتاج یک قطره عشقم در اوج نا باوریها
مانند یک قطره شبنم در دست سبز گیاهی

من پادشاه سکوتم در سرزمین پر از درد
در جنگ با نعره اما حتی ندارم سپاهی

در دست طوفان اسیرم با خود مرا می کشاند
می کوبدم گاه بر در یا اینکه بر کوه گاهی

باید بگویم برایت حتی اگر زشت باشد
باید برایت بخوانم حتی اگر تو نخواهی

آخر چگونه بگویم از دست تو شکوه دارم
در سینه اما ندارم تا بر کشم سوز آهی

میدانم این خواستن هم سودی برایم ندارد
جز اینکه آخر رساند در مرز مرگ و تباهی

 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
عشق پیری...

ای شکوه لحظه های رویش بارانی ام
بشنو از عمق نگاهم خواهش پنهانی ام

هر چه با معنی نگاهت می کنم انگار تو
با همه بی اعتنایی از خودت میرانی ام

من به شوق دیدنت در کوچه پر پر میزنم
ای که هستی بی خبر از حال سر گردانی ام

تا نگاهم می کنی آرام و رامم چون نسیم
تا نگاهت سوی دیگر می رود طوفانی ام

کاش میدیدم که روزی با لب خندان و شاد
این من دیوانه را در پیش خود می خوانی ام

من به جرم عشق تو مغضوب مردم گشته ام
لیک پشت میله مژگان تو زندانی ام

در تمام شهر گویا می شنا سندم همه
داغ مهر عشق تو خورده است بر پیشانی ام

داستانی شد به مردم عشق پیری مثل من
عشق پیری مثل من شد باعث حیرانی ام

من کجا و عشق بازی با جوانی ها کجا
این نشان است از من و از عالم نادانی ام

(عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی کشد)
تا کنارم میرسی این شعر را می خوانی ام
 
بالا