به این سمت که میروی به آسمان نزدیک میشوی. هم صحبت ستاره میشوی. رویای باران میگیری. شاید بیاید. شاید هم سالها بگذرد و نیاید. برای همین است که کویریها همیشه عاشقند. مگر نه اینکه کویر همیشه در حسرت باران سوخته است. اما بزرگ بوده و به رویاهای بزرگ راه داشته است.
عکاس: محمدرضا قديري

مصر را انتخاب میکنیم. بدون دغدغه ویزا و پاسپورت. نیل را به خیال میکشیم. باورکنید کم از همنام خود در سرزمین فراعنه ندارند. امپراتوری رویاست. کویر است و راه خیال باز باز. رویاست که پر میگیرد. خیال است که آغوش میگشاید. راه به آسمان میبرد. خیلی دور نیست. خیلی هم نزدیک نیست.

عکاس: محمدرضا قديري
روستای «مصر» سرزمینی جدا افتاده در کویر است. جزيرهاي در ميان شنهاي روان
میروی و میروی. تا آنجا که چشم راه میبرد هیچ چیز نیست.
میروی و میروی. تا آنجا که چشم راه میبرد هیچ چیز نیست.

صدای زنگی تو را به نزدیک ترین راه میکشاند. صدای زنگ کاروانی از شتر. آشنای کویر. کشتی کویر. باور نداری سوار شو، بدون هیچ دغدغهای خود را به او بسپار. چون گاهواره تو را میبرد و میآورد. راه رفته را متوجه نمیشوی. به مصر نزدیک میشوی.

اينجا سرزمين تپههای شنی است. همه راه را کوبیدهای که بیایی همینجا. کفش از پا درآری و روی شنهای روان، روان شوی. سر بخوری و خود را به دست ریگهای کویر بسپاری. نگاه را بفرستی به آن دورها در مرز بیابان وآسمان گم میشود تازه خیال، بال پرواز میگشاید. اگر تا غروب در این منطقه باشی، سایه روشن آفتاب روی بوتههای گز و نخلهای سر به آسمان کشیده لحظهای را به تو ارزانی میدارد که هرگز در خیالت نگنجیده است. یک بار دیدن سوای شنیدنهای بسیار است.
دیرپا و دیرزی. سر به تو آرام و متین. بوی خاک. تشنه باران. آنجا که دست زنی آبی را به خاک تفتیده کوچه میکشاند. زمین نفس میکشد. عطر تن خاک در مشامت میپیچد. بوی خاک بارانخورده. هیچ کجا چنین عطری ندارد. این عطر مختص سرزمینیهای آفتابی است. کویرهای بیمرز. با جمعیتی اندک که انگار هیچ عجلهای برای رسیدن به هیچ کجا ندارند.
