• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مثلث: نگاهی پیرامون شعر و چگونگی پذیرش آن

چاووش

متخصص بخش ادبیات
شعر خصوصا ً شعر فارسي از پيچيده ترين هنرهاست.چرافارسي ؟ چون چون بدون شك ايهامات ،تداعيات وانواع جناس واستعارات نغزي كه در زبان فارسي هست - با آن تكامل ووسعت زبان - در هيچ زبان ديگري يافت نمي شود.


بهترين اشعار دنيا ازدير باز فارسي وعربي بوده اند.قله ي شعر دنيا به فارس تعلق دارد وشايد بتوان گفت به مسلمان. چراي آنرا از دانشمندان ژنتيك بپرسيد.چرا ؟... به همان دليل كه طراحي ومعماري به اروپا وعلي الخصول ايتاليا... ادبيات داستاني به اروپا... جوانمردي وعرفان به شرق ... وخيلي مثالهاي ديگر . غرض اينكه برخي از اقوام در برخي مسائل تبحر ومعروفيت تاريخي دارند. اگر ازقوم ديگري
ستاره اي درخشيده يك استثنا محسوب مي شود وعيار واصالت هر هنري ، صنعت ، ورزش وهر مقوله ي ديگري نزد صاحبان واقعي آن است.

شعر خوب چه شعري است؟ در چه صورت مي گوييم : فلان متن شعر است؟جواب را بگذار وبگذر...


بهتر است بپرسيم از كجا مي فهميم فلان متن شعر نيست؟چرا كه تعاريف بسيار متنوع والبته متفاتي از صاحب نامان اين هنر ارائه شده است.بنده شخصا ً توازن ، تخيل وتقافي را از الزامات غير قابل چشم پوشي شعر مي دانم.حالا در ذهن خود يك شعر به معناي واقعي را فرض كنيد.... چنين شعري يك مثلث متساوي الاضلاع است.اضلاع آن بدون تقدم وتاخرفرضي عبارتند از : مضمون ،تخيل و زبان. ريشه ي تمام اختلافات انتقادي در جمله ي قبلي من است.اينكه برخي قويا ً معتقدند شعريت يك اثر به ميزان تخيل آن بستگي دارد... عده اي ديگر را هوادار مضمون مي بينيم وعده اي اصالت اثر واهميت شماره ي يك را به زبان مي دهند.بدون در نظر گرفتن نقد شعر واصول آن ، به راستي چرا وقتي بعضا ً بيتي را

مي شنويم مشعوف مي شويم ولي بغل دستي ما همان بيت را ضعيف مي داند؟كدام يك از ما در اشتباه است ؟چرا؟جواب اين است: هركدام از ما بدون نقشه ي قبلي ، يك فرايند فوري در مغزمان انجام ميشود


به اين شكل كه: به مضمون ، تخيل وزبان نمره مي دهيم ... نمره را در ضريب آن ضرب مي كنيم ومجموع اين سه نمره مي شود نمره اي كه ما به شعر مي دهيم .اين نمره با واكنشهايي از قبيل: احسنت ، عالي بود ، چرت وپرت بود يا خيلي جالب نبود نمود دارد. در حالي كه ما داوران فرضي ضرايب يكساني را براي خود قرار داد نكرده ايم. در ورزش ودر مسابقات علمي يا آزمايشات تجربي ، چنين نيست وملاكهابا عدد قرار داد شده هستند، پس مي توان نمره ي مشخص داد.نمونه ي بارز اين فرايند در انتخاب خودروهاي مورد آزمايش تستر هاي مشهور وانتخاب يك خودرو است. واضح است اگر معيار ها را زيبايي قدرت وايمني خودرو ... با ضرايب مساوي در نظر بگيريم، انتخاب سر راستي داريم.حالا اگر شما مشتري اي باشيد كه به زيبايي خودرو اهميت بيشتري بدهيد .... پر واضح است كه انتخاب شما منطبق بر انتخاب آقايان آزمايشگر نخواهد بود.معمولا ً دوستان ِ فرا واقعيت گرا يا همانسورآليست، تخيل را با هيچ چيز عوض نمي كنند، دوستان ِ شكل گرا يا فرماليست ، زبان را مي پرستند .برخي ديگر هم مضمون گرا هستند.به همين خاطر مواجه ايم باپذيرش يا عدم پذيرش شاعراني قوي يا ضعيف از جشنواره هاي مختلف. مسابقات هنري ملاك كاملا ً مشخصي براي تعيين سطح كار ندارند.چون ملاك دقيقي براي عيار يك اثر نيست وهيچگاه به وجود نخواهد آمد.اگر اين امر ممكن بود مطمئنا ًتا

كنون كسي پيدا شده بود وفرضا ًچهار ستون ادبيات ايران را به ترتيب درجه بندي وثبت كرده بود: حافظ ، سعدي ، مولوي وفردوسي .حالا كه متوجه شديدفرايند تلذذ نبايد معكوس شود ، پس فرايند سرايش نيز به همين منوال .معناي اين جمله اين است:همانطور كه نمي شود لذت بردن از يك اثر هنري را مشروط كرد، يعني اينكه وقتي بايك چهره مواجه مي شويم يا آنرازيبا مي دانيم ويا نمي دانيم.اين اولين واكنش ماست وهرگز اين واكنش طبق تصميم خودآگاهي صورت نمي پذيرد كه فرضا ًاگر اين چهره داراي چشمي سبز باشد پس زيباست...نه ..

. همانگونه كه نمي توان اين تلذذ را معكوس كرد سرايش را نيز نبايد معكوس كرد.
يعني شعر را نبايد بر مبناي اصول انتقادي خود آگاه به وجود آورد .بلكه با پشتوانه ي مطالعاتي ويك سري بايد ها ونبايد هاي كلي ، بهتراست ذوق را رها گذاشت وسرايش را بصورت يك تخليه حس ... يا در برخي مواقع بصورت يك عامل قوي براي ايجاد حس وخروشاندن مخاطب ، به كار بست.هيچ شاعر مشهوري در موقع خلق اثر وقعي به بايد ها ونبايد هاي منتقد نمي نهد.بلكه به هويت واصالت اثر وعيار هنري آن فكر مي كند .هرچند به اصول انتقادي نيزبي توجه نيست.اي شاعران جوان!باهنر نمي توان فرموله ومكانيزه ومنطق دو دو تا چارتا بخورد كرد. شعر فرزند ومخلوق قريحه است ونه فرزند اصول

انتقادي .اصول انتقادي را بر مبناي فاخر ترين اشعار بنا مي كنند ونه به عكس.به اين سوال پاسخ دهيدتا تكليف شما با هركدام ازعناصر سه گانه ي شعر معلوم شود: فرض كنيد يك نفر محكم با چكش به

بازوي شما بكوبد.... يا با كارد ميوه خوري بازوي شما را بدرد.... يا با آهن سرخ بازوي شما بسوزاند.... در كدام حالت بيشتر دردتان مي آيد؟اگراز من بپرسندپاسخ معيني ندارم.بستگي به شرايط بدني ام دارد.سوال بعد: در فرض اول چند تا دردتان مي آيد؟بازهم نمي شود گفت... خوب ... در اينجا بحث از حس درد است ودر هنر ببيشتر حس تلذذ مطرح است. ويا درد روحي .... وعينا ً مي توان اين مثال را زد.براي آشنايي بيشتر با عناصر سه گانه ي شعر ، ابيات زيباي زير را بخوانيد :

شادمان چه نمازند؟ وضو باطل بود آب اين رود همان از ده ِ بالا گل بود محمد كاظم كاظمي



حتي اگر نباشي مي آفرينمت چونان كه التهاب بيابان سراب را قيصر امين پور


دو چشم داشت دو سبز آبي ِ بلا تكليف كه بر دوراهي دريا چمن مردد بود حسين منزوي


الف - مضمون:

بدون شك در بيت نخست ، اين معناي سالم وپيام شعر است كه بيشتر از تخيل وزبان فضاي ذهن مارا اشغال مي كند.كه دراصطلاح از آن به مضمون ياد مي كنيم.اين بدان معنا نيست كه بيت ، فاقد تخيل يا زبان قدرتمند است،خير .مضمون يقه ي ما را محكم تر گرفته است تا آن دو .مضمون رسالت شاعراست وهمان اكسيري است كه شاعررا در طول قرنها ماندگار مي كند.حرف حساب شعر است وپيام آن .... محتوا ودرونمايه وهمان چيزي كه اگر زيور آلات شعر را كه تخيل وزبان هستند از آن بگيريم ، يا اينكه بخواهيم مطلب آن بيت را به نثر ساده بنويسيم، خودش تك و تنها باقي مي ماند تا زحمت جذب مخاطب را به دوش كشد .نمونه ي بارز اين امر را در ترجمه ي اشعار خارجي مي بينيم.


لوركا ، قباني ، بيكل وديگران را بيشتر به اين مي شناسيم كه: چه مي گويند؟... اين يعني مضمون ... وكمتر مي دانيم كه: چگونه مي گويند؟چون هم زبان ِ با آنان نيستيم.مضمون، چهره ي واقعي عروس شعر است، پس از صبحي كه از خواب برخواسته وصورت شسته است، ديگر آرايش ها وحتي گريم هاي شب گذشته را با خود ندارد ،خلقت اصلي زيبا يا نازيباي خود را به توي مخاطب نشان مي دهد وهمچنين روح وشخصيت مولفش را.بسيارند شاعراني كه مضمون زشت يا نهايتا ً عادي ونه فوق العاده ي خود را بيت بيت از كارگاه ميزامپلي عبور مي دهند وحتي چهره ي شخصي وطبيعي خود را نيز مي آرايند تا

مثل شعرشان ژست عيار ونيكويي بگيرند.كو مخاطبي كه سره را از نا سره بشناسد؟
مضمونهايي ماندگارتراند كه با صناعات متخيله گره بخورند حلاوت چنين اشعاري مضاعف است.
در بند اين مباش كه مضمون نمانده است يك عمر مي شود سخن از زلف يار گفت

حالا به اين بيت توجه كنيد، مضمون ژرف ولي تخيل اندك:
توانا بود هركه دانا بود زدانش دل پير برنا بود
خوب ؟!...و بسيارند اساتيدي كه اين بيت را به جرم كمبود تخيل در حد نظم بدانند ونه شعر . شما چطور ؟ با ماندگاري آن چه مي كنيد؟ آيا ماندگاري نيز ملاك شعريت است؟يعني اينكه تاليف ماندگار حتما ً شعر بوده است ويا هر شعري حتما ً ماندگار مي شود؟ راز ماندگاري چيست؟ نمي توانيم پاسخ قطعي بدهيم ولي آنچه مسلم است اين است كه به عنوان يك شاعر بايد حتما ً به پاسخ اين سوالات فكر كنيم.



ب – تخيل: حتي اگر نباشي مي آفرينمت چونان كه التهاب بيابان سراب را قيصر امين پور

فرايند خلق تصوير ووقايع است با استفاده از كلماتي كه در بيت داريد.تذكر مهم اينكه عناصر سه گانه ي شعر ، تداخل شديدي باهم دارند.
به اين معنا كه بعضا ً حركتي شاعرانه را در بيتي مي بينيد كه نمي توانيد دقيقا ً بگوييد كاري صرفا ً زباني است يا مضموني يا تخيلي .در بيت امين پور ، آفرينش ذهني صورت گرفته است.اين اتفاق شعر است: مي آفرينمت!در عالم عيني آفرينش ِ تو توسط من غير ممكن است.لكن در منطق اين شعر ودرعالم تخيل كاملا ً به نحو دلنشيني رخ داده است.توجه كنيد : مي آفرينمت فقط معناي خودش را دارد وبه هيچ عنوان استعاره از فعلي درعالم عيني نيست.ولي دربيت كاظمي ، اتفاق ِ شعر الزام ودستور به شادمان نبودن است وهمچنين باطل بودن وضو .هر دو اتفاق عيني هستند ونمود ظاهري دارند.چرا كه از نظر فقهي ،وضوي با آب ِ مضاف مثل آب ِ گل آلود، اصولا ً وضويي باطل است.مشخص است كه تخيل دربيت امين پور بيشتر است وخيلي ماهرانه وزيبا به آفرينش تو مي رسد.
چگونه ؟ از نبودن ِتو ، از التهاب ِ من – كه به بيابان تشبيه شده – ونهايتا ً خلق ناگزير سراب اين بيت را بايد كاملا ً فرض كرد ودر كارگاه تخيل خود باآن روبرو شد ولذت برد.درست مثل برخي عناصركه صرفا ً در شرايط آزمايشگاهي وفقط به مدت كوتاهي به منصه ي ظهور مي رسند وبلافاصله تبديل به ماده ي ديگري مي شوند.وجود دارند ولي به همان شكل بقا ندارند وقابل دسترس نيستند.تصوير اين بيت ، ذهني است ومن وتو وآفرينش به هيچ وجه به گونه اي كه در اين بيت آمده اند نمود عيني پيدا نخواهند كرد.اين بيت ، عطش من به تو را بسيار شاعرانه بيان كرده بود.( البته در پرانتز عرض كنم كه نه به تخيل بلكه به مضمون اين بيت ايراد كوچكي دارم .اميد وارم استاد عزيز دكتر امين پور را ببينم واز خودشان بپرسم تا روشن شوم)

ج – زبان: دو چشم داشت دو سبز آبي ِ بلا تكليف كه بر دوراهي دريا چمن مردد بود حسين منزوي



بيت منزوي هم هرسه ركن شعر را دارد ولي آنچه شما را ميخكوب مي كندتقابل وعكس وطرد كلمات است. كلمات شما را مثل توپ به هم پاس مي دهند.ديگر اينكه هر كلمه بار معنايي خود را به علاوه ي يك تداعي ديگر وايهام تناسب دارد.سلاست وشيوايي ، سادگي واستحكام جمله فوق العاده است.زبان .... زبان. نوع گويش وكلماتي كه با هدف سلاست وملاحت وشيوايي براي يك مضمون به كار مي بريم.
در اين بين آن تخيلي كه در ابتداي بند ِ پيش ذكر كردم مي آيد وبا يك تصوير عيني كاتاليزور فرايند شعر مي شود ومعجزه مي كند.زيبايي ، دو گانگي وترديد موج مي زنند والقا مي شوند در: دوچشم ... سبز آبي كه رنگي از چشم است وانسان با برخورد به چنين چشمي مي ماند كه واقعا ً سبز است يا آبي ؟.... كه خود تداعي دوگانگي رنگ دريا را هم دارد .... سبز وآبي ...بلافاصله مي مانيد كه دريا درياست يا چشم او ؟....بلاتكليفي ... كه مي مانيد صفتي است براي رنگ چشم يا براي او ؟ يا اينكه سبز آبي وبلاتكليفي به چشمي شناور دراشك وغير گريان اشاره دارند؟...مردد... وكلمه ي دوراهي .... همه وهمه زيبايي
وترديد را شديدا ً تزريق مي كنند.بيت به صورت سينه چاكي وارد معركه شده است.حس وتمايلي كه ايجاد كرد بيشتر از زيبايي او بود.حالا توجه كنيد ، مي بينيد كه مضمون خيلي ويژه اي نداشت، اتفاق خاصي از نظر خبر يا روايت به وقوع نپيوسته بود. فقط دو خبر عادي داشت از اين قرار
: چشمش سبز آبي بود واينكه مردد بود.
نكته ي ديگر اينكه تخيلي به آن معني كه در بيت امين پور بود در آن نبوديعني نيازي به تشكيل آن صرفا ً در ذهن نبود ودرواقع قسمتي از يك گزارش عيني بوداما اين ساختار زبان واستفاده از تمام بار معنايي كلمات بود كه بيت را چندگانه مي كرد.باتداعي ها وايهامات تناسبي كه بار خود كرده بود.حالا هر سه بيت را دوباره بخوانيد:

شادمان چه نمازند؟ وضو باطل بود آب اين رود همان از ده ِ بالا گل بود محمد كاظم كاظمي



حتي اگر نباشي مي آفرينمت چونان كه التهاب بيابان سراب را قيصر امين پور


دو چشم داشت دو سبز آبي ِ بلا تكليف كه بر دوراهي دريا چمن مردد بود حسين منزوي



اين عصاره ي حرفم است: سرايندگان اين ابيات هر سه مي دانند دارند چه مي گويند. ... شعر مي گويند و آنها سوار معنا هستندوافسار كلمه را مي كشند به هر سو كه بخواهند واوج اين حركت را معمولا ً در غزليات حافظ وسعدي مي بينيم. اين نيست كه چيزي با توجه به تناسب لغات با همديگر ببافند وپس از آن ، در آن دنبال استخراج معني بگردند.اگربخواهيد فقط يكي را از بركنيد ، كدام را انتخاب مي كنيد؟مثل سه گلي هستند كه هركدام بوي خود را دارندوانتخاب احتمالي شما به اين بستگي دارد كه شخص شما اصالت وعيار شعر را ... در واقع تلذذ از شعر را بيشتر به خاطر مضمون برتربدانيد ؟

تخيل برتر ؟ يا زبان برتر؟
اين بيت را بررسي كنيد: گر از تو يك سر مو سر كشد دل ِ حافظ بگير ودر خم زلفت به پيچ وتاب انداز !
 
بالا