• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مدرنیسم در غزل امروز ايران

چاووش

متخصص بخش ادبیات
چکیده:


پس از اشباعِ غزل نو، آگاهانه یا ناآگاهانه قالب غزل و سبک سرودن و به ویژه مفهوم و مضمون غزل از حالت آرمانی آن آرام‌آرام خارج شد و گروهی از شاعران که بیش­تر شاعران تحصیل کرده، دارای بینش ادبی و دارای دیدگاهی «فرانو» بوده اند در همان مسیر سالمِ غزل به پیاده کردن ذهنیّت فرانوِ خود در عرصه‌ی غزل پرداختند.
جريان مدرنيسم كه حاصل بيش از يك سده دگرگوني در علوم انساني، فيزيك، فلسفه، ‌تكنولوژي، اقتصاد،‌ توليد،‌ مصرف، هنر،‌ معماري،‌ ادبيات و هنر در غربِ سده‌ي بيستم بود به سرعت به ديگر فرهنگ‌ها و كشورها نيز راه يافت و به دگرگونيِ همين حوزها در تمام كشورهاي جهان دست زد. در ايران، از آغاز سده‌ي سيزدهم شاهد ورود و گسترش عناصر مدرنيزم به گستره‌ي علم و فرهنگ و تا اندازه‌اي تكنولوژي و اقتصاد هستيم. از دوره‌ي رضاخان،‌ مدرنيزم به طور رسمي از حوزه‌ي اقتصاد و تكنولوژي آغاز به كار كرد و در آغاز سده‌ي چهاردهم با گسترش فنّ ترجمه، شاعران و نويسندگان زير تأثير انديشه‌هاي غربي، انديشه‌هاي مدرن را به حوزه‌هاي علوم انساني، ‌ادبيات و هنر نيز وارد كردند.
از آغاز دهه‌ي پنجاه، غزل فارسي با اوج‌گرفتن و حركت به سمت رسيدن به وضعيتي «فرانو»، همگام با جريان‌هاي آزادِ نيمايي و سپيد، انديشه‌هاي متفاوتي با گرايش به مدرنيزم را به بستر خود راه داد و «مدرنيسمِ ادبي» از آغاز دهه‌ي هفتاد به عنوان جرياني رسميّت‌يافته در ادبيات و شعر ايران اعلام حضور كرد.
مهم‌ترین عناصر تعیین‌کننده‌ی مدرنیسم در غزل، به ترتیب، مفهوم و نوع پردازش آن، ساختار(شکلی و زبانی) و سپس انتخاب واژگان هدفمند( ِشعری) است. در این مقاله به شرح این موارد پرداخته شده است و سیر کلی مدرنیسم از زمینه­ ها تا پیدایی و گسترش آن و سپس ناهنجاری‌هایی که در بستر آن پیش آمد مورد بررسی قرار گرفته شده است.

ادامه دارد...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
مقدمه:


مدرنیسم(modernism، 1848ـ1969م) به جنبشي گفته ‌مي‌شود که در نيمه‌ي دوم سده‌ي نوزدهم در فرانسه پديد آمده است و از آن بهنوگرايي ياد ‌مي‌شود. اين جنبش همه جنبش‌ها و اصول کهن را مردود ‌مي‌شمرَد و با ردِّ آن‌ها به معرفي الگوهاي جديد و بي‌سابقه ‌مي‌پردازد.
در آغاز، اين جنبش از ادبيات و هنر سرچشمه گرفت و طي يک دهه سراسر جهان را فراگرفت. دامنه‌ي تأثير اين جنبش به هنرها و هم‌چنين قشرهاي اجتماعي کشيده شد و تا نيمه‌ي نخست سده‌ي بيستم جنبش مسلط و انديشه‌ي فراگير بود. اگر بخواهيم واقع بينانه‌تر داوري کنيم ـ با توجه به برخي از نظريه‌هاي در اين راستا و با استناد به انبوه جريان‌ها، انديشه‌ها و جنبش‌هايي که از دل اين جنبش و يا به تأثير و با تکيه بر اصول مدرنيسم پديد آمده‌اند، بايد گفت اين جنبش در همه‌ي طول سده‌ي بيستم ( در کشورهاي توسعه يافته) و تا هنوز هم ( در کشورهاي در حال توسعه) به صورتي فعال جريان داشته و برخي از کشورها و نواحي نيز به دليل شرايط خاصِ محيطي، اجتماعي و سياسي هنوز به مرحله‌ی مدرنیسم نرسيده‌اند ( جهان سوّم). در ايران، آغاز اين جنبش را ‌مي‌توان به دوره‌ي فرمان روايي قاجار(1344 ـ 1193 ق) و به‌ويژه آخِرهاي اين دوره ـ که از آن به عنوان تجددياد شده است ـ مربوط دانست، اگر چه در آغازهاي همين دوره است که تأثير جنبش رمانتيسيسم را در کارهاي شاعران و نويسندگان ايران ‌مي‌بينيم!
مدرنيسم به جز ادبيات، خواستار تغيير دگرگوني درهمه‌ي ابعاد زندگي اجتماعي بشر شد. حتي پا را از آن فراتر نهاد و بحث دگرگوني و «ديگر» شدن نهاد و وجود انسان را به ميان آورد. مدرنيسم نخستين ادبيات غير مذهبي بود که در آن انتخاب طبيعي جاي سلسله مراتب خلقت را گرفت و اراده‌ي بشري معطوف به قدرت، اراده‌ي آسماني را به محاق فرو برد. جنگ جهاني اول ته مانده اعتقاد به خيرخواهي طبيعي، يعني بزرگ منشي نجيب زادگان و مشيت آسماني را از بين برد.(چايلدز، 1383: 77) مدرنيسم در کشورهاي توسعه ‌يافته و صنعتي در فاصله‌ي دهه‌هاي 60 و 70 از سده‌ي بيستم بر اثر مخالفت‌ها و انشعاب‌هايي از هم گسيخت. اين در حالي بود که حوالي دهه‌ي 40 به طور کلي آن تأثير توان‌مند و فراگير خود را از دست داده بود. گروهي از دولت‌ها آشکارا به سرکوب آن پرداختند و براي رويارويي (مقابله) با پاره‌اي از وجوهِ آن، قانون‌هايي پياده کردند و برنامه‌هاي حساب شده‌اي به اجرا گذاشتند.
«شعر مدرن مناسبات زبان را ويران ‌مي‌کند و سخن را به واژه‌هاي ايستا فرو ‌مي‌کاهد. اين امر به واژگوني شناخت ما از طبيعت ‌مي‌انجامد. زنجيره‌ي ناپيوسته‌ي زبان شاعرانه‌ي جديد،طبيعتي ناپيوسته پديد ‌مي‌آورد که تنها خرده خرده نمايان ‌مي‌شود. در اين شعر، طبيعت به جريان گسيخته‌اي از اشياي تنها و دهشت انگيز تبديل ‌مي‌شود زيرا اين اشيا چيزي جز پيوندهاي بالقوه ندارند».(بارت،1378: 2ـ71)
مجموعه‌ي گل‌هاي شر يا گل‌های جهنمي(les flurs du mal) نوشته‌ي شارل بودلر (1821 ـ 1867م) سرآغاز شعر جديد به شمار مي‌آيد، اما رولان بارت(1980ـ 1915م) بر اين باور است که «شعر مدرن نه با بودلر که با رمبو آغاز ‌مي‌شود و تنها با تجديد نظر در اسلوب سنتي قواعد صوري شعر کلاسيک گسترش ‌مي‌يابد. از اين پس،شاعران سخن خود را چونان طبيعتي بسته ‌مي‌آفرينند که هم کارکرد و هم ساختار زبان را در بر ‌مي‌گيرد. شعر، ديگر نثري تزييني يا فاقد برخي آزادي‌ها نيست. شعر کيفيتي کاهش‌ناپذير و بدون پيش‌زمينه است».(بارت، پيشين: 65) مدرنيسم پايان جهان را پاياني غم‌انگيز و سياه برآورد ‌مي‌کند و تعبير او از آينده، تعبيري نااميدکننده و غير قابل تصور است. براي نمونه مارسل پروست ‌مي‌گويد: تنها بهشت موعود همان بود که ما (نژاد بشري) آن را از دست داديم. پروست جز اين، در جاي ديگر در نظري موازي با فريدريش نيچه(1900ـ1844م)، ادبيات را با دروغ يکي ‌مي‌داند و ميان آن‌ها به همانندي‌هاي بي‌شماري باور دارد.(ميلر،1384: 91) برنامه‌ي روشن‌گري [مدرنيزم] افسون‌زدايي از جهان، انحلال اسطوره‌ها و استقرار معرفت به جاي خيال‌بافي بود.(آدورنو و هورکهايمر،1386: 211) اما از سوي ديگر کساني مانند يورگن ‌هابرماس (هورکهايمر و آدورنو، همان: 291) در مقابل اين نظريه جبهه گرفته و سيْر تاريخي روشن‌گري را سيري خودـ براندازانه تعبير ‌مي‌کند. نازی ها نقاشی های مدرن را در کنار آثار هنری دیوانگان در نمایش گاهی به نام«هنر منحط» به نمایش گذاشتند... .(اکبر،1384: 21) دوره‌ي مدرن با توسعه‌ي ماشينيسم و گسترش حيرت‌آور توليد، سطح بالاي بهداشت و دانش و آگاهي عمومي، افزايش جمعيت، کار در شرايط سخت کارخانه‌اي و صنعتي بزرگ و قرار گرفتن انسان در زير سلطه‌ي دستاوردهاي خويش و در پيش گرفتن سيري قهقرايي که عصيان پسامدرن را در پي داشته است هويت انسان و کيستي او را دچار بحران و خدشه کرده است. نقطه‌ي شروع مدرنيسم همان بحران ايمان است که در فرهنگ غربي قرن بيستم رسوخ کرده است: از دست رفتن ايمان، تجربه کردن پراکندگي و تجزيه، و شکستن نمادها و هنجارهاي فرهنگي. در مرکز اين بحران، تکنولوژي‌هاي جديد علم، معرفت‌شناسي پوزيتيويسم منطقي و نسبيت تفکر عملکردي قرار داشت ـ خلاصه‌ي همان جنبه‌هاي عمده‌ي چشم‌اندازهاي فلسفي که فرويد ترسيم ‌مي‌کرد. (چايلدز، :1383 97)
جريان‌هاي مدرن از سمبوليسم آغاز و به سوررئاليزم ـ که آغاز حرکت‌هاي فرامدرن از نوع تحول‌زا و فراافراطي‌ست(مانند پست‌مدرنيزم) ـ پايان مي‌يابد.

ادامه در پایین همین صفحه...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
مدرنیسم در ایران


در ايران اگر چه مدرنيزم ـ همان‌گونه که آمد ـ از آخِرهاي دوران قاجار و هم‌زمان با جنبش مشروطه(1304ق ـ 1285،‌ 1248خ) با نام تجددآغاز شد اما هيچ‌گاه نتوانست ـ حتي در يک وجه ـ به عرصه‌ي زندگي اجتماعي يا صنعت، آموزش و توليد يا هر بخش ديگري وارد شود. تلاش‌هاي رضاشاه(حکومت: 1320 ـ 1304خ)، تنها توانست در حد پيش‌زمينه‌ها و جرقه‌هايي کارآيي داشته باشد و بعد از او در دوره‌ي محمد رضا پهلوي (حکومت: 1357 ـ 1320خ)نيز حرکت‌ها و کوشش‌هايي در اين زمينه صورت گرفت ـ از جمله فعاليت‌هاي هسته‌اي ـ اما با روي دادن انقلاب 57 ايرانو براندازي حکومت پهلوي همه‌ي پروژه‌ها و در رأس آن‌ها فعاليت‌هاي اتمي به دليل تغييرهاي بنيادين در ساختارهاي همه‌جانبه‌ي كشور در آغاز کار متوقف يا برچيده شد و چندي بعد وقوع يورش نظامي کشور عراق به ايران و جنگ هشت ساله(1359 ـ 1367خ) همه‌ي اميدها را در جهت رقم خوردن مدرنيسم و پيشرفت همه سويه به يأس مبدل کرد.
میانه‌های دهه‌ی 70 با گسترش کلی مدرنیسم در کشورهای اطراف و تکامل آن در غرب و همچنین پیدایی و گسترش جریان پست‌مدرنیسم در غرب و تکانه‌های آن در کشورهای در حال توسعه، اندیشه‌های نوین و تازه‌ای در تمام زمینه‌ها رسوخ پیدا کرد که نو شدن همه‌ی اندیشه‌ها و نگرش‌ها را در پی داشته است.
در این دوره ـ 1376 به بعد ـ تنها حرکت سودمندي که انجام شد آزادي‌هاي نِسبي اجتماعي و به دنبال آن به روز شدن و پيشرفت سليقه‌ها و انديشه‌ها، تغيير نگرش‌ها در باره‌ي زندگي و اشيا، مطرح شدن اصطلاح‌ها و واژه‌هاي مدرنو به چالش کشيدن سنت بود و از آن‌جا که پيشرفت و دگرگوني ادبيات و فرهنگ محصول تحول و دگرگوني در همه‌ي عرصه‌هاي اجتماعي، فرهنگي، صنعتي و سياسي و تجديد نظر در مباني سنت با حفظ عصاره‌ي آن است، تا کنون اجتماع و محيط فرهنگي و سياسي ايران به هيچ وجه نتوانسته است از زيرِ بار قاعده‌هاي سنتي شانه خالي کند! ولي با اين‌همه، به واسطه توسعه‌ي وسيله‌هاي ارتباط جمعي به‌ويژه شبکه‌هاي جهاني اينترنت و خدمات به روز و به دور از هرنوع محدوديت رسانه‌اي، فرهنگ اجتماعي، سياسي و فرهنگي (و ادبي) ايران جداي از ميل حاکمّيت از مجموعه‌ي کشورهاي جهان سوم، بيرون آمده به زير مجموعه‌ي کشورهاي در حال توسعه پيوست! جريان مدرنيسم به تأثير از چنين جوّي از آغاز دهه‌ي 80 از سده‌ي 14خ رسماً به حوزه‌ي ادبيات و فرهنگ ايران وارد شد. اگر چه انبوه جواناني که با روي باز به پيشباز چنين جنبشي رفتند برخي عجولانه و بدون تجزيه و تحليل‌هاي منطقي برخوردهايي مسامحه‌آميز با آن داشته‌اند و از همان آغاز به مطرح کردن مباحثي فراتر از آن پرداختند (پست‌مدرنيسم)، امّا به طور کلي اين جنبش سابقه‌ي چند ساله‌ي درخشاني را در ايران از خود به جا گذاشته است. ادبيات مدرن ايران در داستان نويسي پيشينه‌ي طولاني‌تر و درخشان‌تري دارد اما در حوزه‌ي غزل، تا کنون کارهاي مدون و منسجمي زير اين جنبش منتشر نشده است و هرچه هست در حدِّ کارهاي پراکنده يا مجموعه‌ها و مقاله‌هاي گسسته در نشريه‌هاي ادبي گوناگون است.
مدرنيسم در شعر سپيد ـ به معناي مرسوم آن ـ براي نخستين بار رسماًَ در کارهاي فروغ فرخزاد(1345ـ 1312خ) در دو کتاب «تولدي ديگر»(1342خ) و «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد»(1352خ) نمود پيدا کرده است.
با آن که مدرنيسم بيش‌تر از يک سده پيش «اسماً» وارد ايران شد، اکنون کمتر از يک دهه است که اين جنبش در تقابل(رويارويي) با سنت ـ تقريباًَ در چند وجه اصلي ـ در حال پياده شدن است و اگر چه حاکميت، آن را به هيچ صورت برنمي‌تابد امّا ضرورتي‌ست (در حد وجوه معقول و سازنده‌ي آن) که خود به خود با همه‌ي سود و زيان‌هاي‌اش محصول گذر زمان و توسعه‌ي فن‌آوري و ارتباطات است! چرا که روشن‌گري و شفافيت انديشماني از مهم‌ترين نتيجه‌هاي مدرنيسم است و جامعه‌هاي سنتي و حاکميت‌هاي سنت‌مدار همواره روشن‌گري را عنصري درد سر ساز و مزاحم برشمرده‌اند تا جايي که برخي از اين حکومت‌ها سردرگمي، پريشاني و انحراف حاصل از پست‌مدرنيزم را در جهت بقاي خود سودمند‌تر ‌مي‌دانند، همان‌گونه که ‌يکي از انديش‌مندان نامدار و مدافع مدرنيته ‌مي‌گويد: «نو‌محافظه‌کاران مايلند تحت لواي پست‌مدرنيزم از شر پروژه‌ي ناتمام مدرنيسم ـ يعني پروژه‌ي روشن‌گري ـ رهايي پيدا کنند».(ليوتار،1380: 182)

ادامه در پایین...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
مدرنیسم در غزل فارسی


با ورود اندیشه‌های نو به جامعه، فرهنگ و ادبیات، شاهد نو شدن اندیشه‌های شعری و گرایش‌های شاعران غزل­سرا به زبان و شکل نو در غزل، کم‌کم تغییری زیبا و مناسب با فضا و نیاز جامعه در سطح این قالب روی داد. با توجه به خوانش ویژگی‌های این غزل با بستر به وجود آورنده‌ی آن، برای نام­گذاری این شکل کلی تازه، عنوان «غزل مدرن» مناسب و به جا می­نماید.
نگارنده، عنوان غزل مدرن را با تأکيد بر «ذهنيت روشن‌گرانه‌ي مدرنيسم» و نمود آن در بخش چشم‌گيري از کارهاي پس از دهه‌ي 70 براي نحله‌اي از غزل برگزيده است که بي‌شک برطرف‌کننده‌ي نيازهاي عاطفي و ادبي (سالم) خواننده (انسان) مدرن و مدرن‌انديش است. طبيعي‌ست که با توجه به جوان بودن، اين جريان، هنوز(به دليل‌هاي شايد سياسي و عقيدتي) نتوانسته است خود را به عنوان سَبکي مشخص و مطلوب در جامعه‌ي ادبيات و ادبيات علمي مطرح کند. و شايد دورنماي اميدوارکننده‌ي «غزل مدرن» شايسته‌ي توجه و حساسيت نسبت به اين قالب و سبک(جريان) آرماني شعر فارسي‌ست. بديهي ا‌ست که با ورود عناصر مدرن و واژگان مدرن و بيگانه، شعر، مدرن نمي‌شود و آن‌چه به عنوان مدرنيسم در غزل يا ادبيات مطرح ‌مي‌شود پرداخت مفهومي به مدرنيزم و نمود مؤلفه‌هاي محتوايي مدرنيزم در قالب سياست، اجتماع، اخلاق، توليد و مصرف، هنر و معماري و شيوه‌هاي تأثير اين مفاهيم بر ذهنيت انسان و نوع نگاه و برخورد فرد با آنان ملاک و محور توجه است. غزل نوِ فارسي در پايان دهه‌ي70 از سده‌ي 14خ در ادامه‌ي پيش‌آمدهايي که در بستر آن روي داده بود، به شکلي فراتر از «نو» نمود پيدا کرد. اين غزل به طور صد در صد از ساختار و محتواي مربوط به بعد از انقلاب 57 و دوره‌ي جنگ کناره گرفته، به سراغ سوژه‌هاي عيني(factual)،ملموس و روزمرّه رفت. بين زبان اين غزل و غزل نوِ پيش از خود يک گسست آشکار در فرم(تاحدودي) و به‌ويژه در محتوا پديد آمد. زبان غزل هم چنان متأثر از الگوي حرکت‌هاي زباني در شعر سپيد و انواع آن بود و حتي از اين دوره به بعد ساختار بيروني اين قالب‌ها، غزل را نيز کم‌کم دست خوش تغييرها و دگرگوني‌هايي قرار داد. امّا در مجموع، غزل دهه‌ي 70 غزلي در عين سلامت هم از نظر ساختار و اجزاي آن و هم از نظر محتواست و تنها در سال‌هاي منتهي به دهه‌ي80 بود که اين‌دست ناهماهنگي‌ها به پيدايي رسيد. «در اوايل دهه‌ي 70، بستر براي تحول دوباره‌ي غزل آماده بود. در اوايل اين دهه نام غزل فرم و فراغزل مطرح شد و چون قالب غزل با حافظه‌ي تاريخي ذهن ايراني گره خورده بود و موسيقي نيز داشت، با استقبال شاعران جوان رو‌به‌رو ‌مي‌شد».(خوانساري،1382،‌دسترسي: 25/6/1383)در دهه‌ي 70 سيل غزل‌هايي که به هر صورت روانه‌ي بازار ‌مي‌شد ـ اگر چه تقريباً همانند ـ اما همگي از شور و حال و لطفي خاص بهره‌مند بودند و با زباني که هم مورد پسند جامعه بود و هم موافق طبع ديگر شاعران، مضمون‌هايي بيش‌تر عاشقانه و آميخته با روزمرگي را بر دل و جان همه ‌مي‌نگاشتند.
در زير، دو نمونه از غزل‌هايي که به عنوان غزل‌هاي نسل نخستين غزل مدرن به شمار ‌مي‌آيند آورده شده است، از توجه به ساختار بيروني و دروني اين غزل‌ها در ‌مي‌يابيم که غزلي پربار، محکم و منسجم در حالِ شکل‌گيري‌ست:

آبي‌تر از نگاه تو موجي نديده‌ام، باران و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند
مرهم ز چشم‌هاي تو ‌مي‌بارد و اميد، درمان و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند دست‌ام نمي‌رسد که به ايوان چشم تو روزي دخيل بندم و حاجت بگيرم آه هر شب ستاره ‌مي‌شکفد در خيال من کيوان و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند با پرفريب نرگس در شب نشسته‌ات راه کدام عاشق سرگشته ‌مي‌زني؟ آتش شدي و شعله به هر گوشه ‌مي‌زني شيطان و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند والاتر از حماسه‌ي چشمت‌ات حماسه نيست سرکش‌تر از هميشه‌ي دريا نگاه تو پس کي غزال وحشي من رام ‌مي‌شوي؟ عصيان و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند؟ وقتي بت سکوت مرا با نگاه خود، در ابتداي حنجره‌ام خرد ‌مي‌کني بايد به چشم‌هاي تو ايمان بياورم ايمان و چشم‌هاي تو از يک قبيله‌اند


حجت الله نظريان(آوازهاي آپادانا،57)
وجه ديگر غزل اين دهه که موفق عمل کرده است ـ همان‌گونه که آمد ـ زبان آن است. در اين مقطع زماني، زبان غزل به شيوه‌ي چشم‌گيري با لحن و بيان محاوره، آميزش يافت و درنهايت، بياني کاملاً متفاوت ـ حتي متفاوت از غزل نوـ را در پي داشت:

دروغ‌گوي بزرگ اي دروغ‌گوي بزرگ
براي کشف تو رفتم به جست و جوي بزرگ:
زمين نشسته براي شنيدن باران بيابيا به تماشاي گفـت و گوي بزرگ همين دو شبنمِ پيش از تو آرزو کردم براي شانه‌ي من مانده شست و شُوي بزرگ زبان بسته‌ي ديوار ماند و لکنت من و بين ماست همه شب بگومگوي بزرگ


سيد محمدعلي رضازاده(جوانان امروز،1378: 1532/ 40)

از لحاظ مفهوم نيز با آن که به همين صورت، بيش‌تر کارهاي عاشقانه‌ي صِرف يا عاشقانه‌هاي تقريباً عرفاني(يا آييني: انتظار و ظهور) را ‌مي‌بينيم، امّا رگه‌هايي از غزل انتقادي پيش از انقلاب 57 و سال‌هاي نخست بعد از انقلاب که بيش‌تر رنگي چريک وار دارد نيز به چشم ‌مي‌خورد. اين‌گونه غزل‌ها در دوره‌ي بعد که بلافاصله آغاز شد نمودِ آشکار‌تري از خود نشان داده است. اين‌گونه غزل‌ها در کل به عنوان غزل انتقادي شناخته شده‌اند.


ادامه دارد...
 
بالا