• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مشاعره جنس لطیف...

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
یعنی ورود آقایون ممنوع :نیش2:
نه نه شوخی کردم به دل نگیرید:giggle::گل: یعنی اینکه فقط شعرهایی بگذارید که شاعرش خانم باشه و حتما نام شاعر را ذکر کنید:بله:
با سپاس و شروع می کنیم با شعر اختر چرخ ادب:احترام: بانو پروین اعتصامی


ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آیین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تن به یاد روی جانان اندر آذر داشتن

اشک را چون لعل پروردن به خوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

آب حیوان یافتن بی رنج در ظلمات دل
زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

از برای سود، در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن

همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات


نفرین من مباد تو را
زان رو که در مقام رضا

دشمن چو دردمند شود،
خاطر مرا نژند شود

خواهی گر آتشم بزنی
یا قصد سنگسار کنی

کبریت و سنگ در کف تو
خاموش و بی گزند شود

سیمین بهبهانی
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
تاپیک بسیار زیبا و خوبی هست، تشکر از فاطمه خانم عزیز. :گل:
خب امیدوارم گذاشتن تک بیت خلاف قوانین تاپیک نباشه:
دوستان به که ز وی یاد کنند ______ دل بی دوست دلی غمگین است

پروین اعتصامی
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
تا به کی آهسته نالم در نهان چون چشمه سار؟
همچو موجم نعره ی دیوانه واری آرزوست

سیمین بهبهانی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



توی این جهان ِ گُنده ، هیچ کس
با دلم رفیق نیست
فکر می کنی
چاره ی دلی که جوجه تیغی است ،
چیست ؟!
مثل یک گلوله جمع می شود
جوجه تیغی ِ دلم
نیش می زند به روح ِ نازکم
تیغ های تیز ِ مشکلم
راستی تو جوجه تیغی ِ دل ِ مرا
توی قلب خود راه می دهی ؟
او گرسنه است و گمشده
تو به او پناه می دهی ؟
باورت نمی شود ولی
جوجه تیغی دلم
زود رام می شود
تو فقط سلام کن
تیغ های تند و تیز او
با سلام تو

تمام می شود


*عرفان نظرآهاری*
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست


فروغ فرخزاد​
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
بی خبری

بگذشت مرا، ای دل! با بی خبری عمری
با بی خبری از خود، کردم سپری عمری


چون شعله سرانجامم، خاموشی و سردی شد
هر چند ز من سر زد، دیوانه گری عمری


نرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشد
چون لاله نصیبم شد، خونین جگری عمری


دل همچو پرستویی، هردم به دیاری شد
آخر چه شدش حاصل، زین دربدری عمری؟


دلدار چه کس بودم، یا دل به چه کس دادم
از شور چه کس کردم، شوریده سری عمری؟


تا روی نکو دیدم، آرام ز کف دادم
سرمایه ی رنجم شد، صاحب نظری عمری


پیوند تن و دل را، پیوسته جدا دیدم
دل با دگران هر دم، تن با دگری عمری





سیمین بهبهانی
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی

تا روی نکو دیدم، آرام ز کف دادم
سرمایه ی رنجم شد، صاحب نظری عمری




سیمین بهبهانی

یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود
منتظر،ولی دعای او
دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چار راه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ
گیر کرده بود
**
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
با خودش فکر کرد:
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد رفت
پس چراغ چارراه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
او از این طرف،دعا از آن طرف
در میان راه
با هم آن دو روبه رو شدند
از صمیم قلب گرم گفتگو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
وای که چقدر حرف داشتند...
***
برف ها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود...

عرفان نظرآهاری
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات

در سنگ اگر شوی چو پار ای ساقی

بر آب اجل کنی گذار، ای ساقی



خاک است جهان، صوت بر آر، ای مطرب

باد است جهان، باده بيار، ای ساقی

مهستی گنجوی
نيمه دوم قرن پنجم هجری

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


یک شب آخر به بام رؤیایت، چون ملائک ظهور خواهم کرد
چون نسیمی ز رقص گیسویت، نرم نرمک عبور خواهم کرد

همچو شبنم، به برگ یاس سپید، می نشینم به بال احساست
قصّه ی خوب با تو بودن را، بار دیگر مرور خواهم کرد

همچو داوود از تو می خوانم، یا چو مجنون ز عشق می میرم
دفتر یادهای سبز تو را، سبزتر از زبور خواهم کرد

عاقبت من ز مرز چشمانت، جام در دست و مست باده ی ناب
در سماعی به رنگ بی خویشی، نغمه خوان عبور خواهم کرد




* پوران بهرام *




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی


در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی ست
دل من که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد...

فروغ فرخ زاد​
 

Taraneh71

New member
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جای
تار مویی، نقش دستی، شانه ای

فروغ فرخزاد
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی


یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ

یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد

یک پنجره برای من کافی ست...



فروغ فرخ زاد

 

baroon

متخصص بخش ادبیات




تو از قبیله ی باران، من از نژاد کویرم
بیا چو ابر سخاوت ببار بر جانم

مگو که هیچ ندانی تو رسم بی خویشی
تو را که جان منی خویشِ خویش می دانم


* پوران بهرام *




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
۲۴ بهمن ماه، چهل و پنجمین سالگرد خاموشیِ فروغی که گفت :


مرگ من روزی فرا خواهد رسيد
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
يا خزانی خالی از فرياد و شور

 

پانته آ

متخصص بخش
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذ ها
پنجه هایم جرقه می کارد
از فروغ فرخزاد
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
"فروغ فرخزاد"
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی

مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید
روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا

روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر
ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا


فروغ فرخزاد​

 
بالا