• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مشاعره با کلمه

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
سلام دوستان
یه مدل مشاعره دیگه...:شاد:
روشش اینطوره که با هر کلمه ای قبلی بگه شما یه شعر بنویسید که اون کلمه توش باشه
خواهش می کنم شرکت کنید. خوش می گذره:چشمک::گل:

تو را از عطر چای تازه می فهمم
تو را بی شهرت و آوازه می فهمم

من و یک لقمه نان و خنده های تو
من از دنیا همین اندازه می فهمم

منبع شعر:گپ شاپ


(یاد)
 
آخرین ویرایش:

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

(عمر)
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
این قافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد

(عاشقان)
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
تشکر فاطمه جان :گل:


خدایا عاشقان را غم مده!




(کرانه)




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
بگو به باران
ببارد امشب
بشويد از رخ
غبار اين كوچه باغ ها را

كه در زلالش
سحر بجويد
ز بي كران ها
حضور ما را


به جست و جوي كرانه هايي
كه راه برگشت از آن ندانيم

من و تو بيدار و محو ديدار
سبك تر از ماهتاب و از خواب

روانه در شط نور و گرما
ترانه اي بر لبان باديم

به تن همه شرم و شوخ ماندن
به جان جويان
ندانم از دور و دور دستان

نسيم لرزان بال مرغي ست
و يا پيام از ستاره اي دور
كه مي كشاند
بدان دياران

تمام بود و نبود ما را
درين خموشي و پرده پوشي
به گوش آفاق مي رساند

طنين شوق و سرود ما را
چه شعرهايي
كه واژه هاي برهنه امشب
نوشته بر خاك و خار و خارا

چه زاد راهي به از رهايي
شبي چنان سرخوش و گوارا

درين شب پاي مانده در قير
ستاره سنگين و پا به زنجير

كرانه لرزان در ابر خونين
تو داني آري
تو داني آري
دلم ازين تنگنا گرفته

بگو به باران
ببارد امشب
بشويد از رخ
غبار اين كوچه باغ ها را

كه در زلالش سحر بجويد
ز بي كران ها
حضور ما را



شفیعی کدکنی _ م. سرشک​



(دل)
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات
از شبنم عشق خاک عالم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
یک نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد



(رها)
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
عاشق این شعر هستم:

دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟
کجا روم، که راهی به گلشنی ندانم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا، من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هرآنکه او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من ...

سیمین بهبهانی


(سرو)
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
تا سرو قدّت دیدم ، چون فاخته گردیدم
چون شمع رخت دیدم ، پروانه شدم آخر

دادعلـــــــی​



(نسیم)
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
جرم گل
دوست داشتن آواز نسيم بود
و صدایی که از آن سوتر ها فریاد می زد
عشق زیبایی بود.

رویا می بافت
و بافه هایش را شال گردنی می کرد برای نسيم
تا زمستان را طاقت بیاورد.

غافل از این که نسيم،خود زمستان بود...







(آیدا) :نیش2::نیش2:
 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
در بهشت

فرشته ای دیدم به نام آیدا
که به آرزوها آب می داد
تا گل کنند
بشکفند
و پروانه ها مریم گونه گرداگردشان بچرخند و شادی کنند

نگاری دیدم عشق می کاشت
و منتظر می ماند تا آسمان ببارد
بارانهایی به رنگ نقره... به زیبایی بارون

و خدا را دیدم اشک شوق ریخت و نوازش را از نو آغاز کرد...:گل:



(شمع)
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت: ای عاشق ديوانه فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت: طولی نكشد تو نيز خاموش شوی





(برگ)



 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
هوای باغ گل سرخ داشتیم و دریغ
که بلبلان همه مردند و برگ‌ها زردند


(دریا)
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


مردان اسکله
ردیف به ردیف نشسته اند؛

در خیال تور تو گم می شوم
صدای صید هزار چشم تو
می آید

دریای نقاشی
کف بالا می آورد
نمایشگاه را آب می برد
چشمانت از لای تور
سر ریز

جانم از هزار چشم تو
لبریز…

کودکی
از صیدی بزرگ
می خندد



مریم اسحاقی


******************
یه نقد جالب برای این شعر پیدا کردم:

مردان اسکله / ردیف به ردیف نشسته اند /درخیال تور تو گم میشوم / دریای نقاشی/ کف بالا می آورد / نمایشگاه را آب می برد
این بخش از شعر کامل است و تصاویر با هم همخوانی مطلقی دارد . ماهیگیران بیکار و ماهیگیری که در صحنه نیست زیرا تور را به دریا برده است . شاعر گم میشود و با تور ماهیگیر پیدا میشود .
کف بالا آوردن البته یک معنای متضاد هم دارد. تهوع و دل بهم خوردگی ناشی از دریازدگی که از بیگانگی شاعر با دریای ماهیگیر حکایت میکند . از دو دنیای جدا. این خیالی است که خیال باقی خواهد ماند .
آب بردن نمایشگاه هم به موتیفی که می گوید : دنیا را آب ببرد خیالی نیست ، تلمیح دارد و نشانه تمایل شاعر به تبدیل شدن دنیای خود به دنیای آبی ماهیگیر است .آب بردن در معنای واقعی نیز به معنای شسته شدن و نابود شدن خشکزیان است .



(ماهی)




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
کنار تو را ترک گفته ام
و زیر آسمان نگونسار که از جنبش هر پرنده تهی است و
هلالی کدر چونان مرده ماهی سیمگونه
فلسی بر سطح موجش می گذرد
به باز جست تو برخواستم
تا در پایتخت عطش
در جلوه ئی دیگر
بازت یابم
ای آب روشن!
ترا با معیار عطش می سنجم

احمد شاملو


(پروانه)​
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
این دل و پروانه های رنگیش قربان شوم / زین چنین قلب رئوفی من گریزان کی شوم

گر که روزی خانه پروانه ها مهمان شوم / چون که قابل اوفتد صاحبخانه را خادم شوم

من در آن کنج امان مسکن گزینم آنچنان / که ز حسرت جملگی عشاق انگشت گیرن بر دهان

پس حیاط دلکشش را آب و جارو میکنم / سردرش با کاشی عشق نقاشی میکنم

بعد از آن کوشم که این گوهر گران / دور ماند از گزند این و آن

از برای آن همه پروانه های عاشقش / شمع را گویم نسوزاند پر پروانه اش

آنچنان رویش دهم گلهای ناب / تا نشیند یک نفس پروانه ای از کند و کاو

وز برای آن همه بی تابی پروانه ها / میزنم زیبا پلی اندر میان قلبها

ارمغان پل همه آسایش است / از برای آن دلش دنیا همه آرامش است

تا نفس آید بگویم من سخن پروانه وار / من خود پروانه ام ، پروا چرا مستانه یار ؟!

(مهتاب)
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ابرم که می آیم ز دریا
روانم در به در صحرا به صحرا
نشان کشتزار تشنه ای کو
که بارانم که بارانم سراپا

پرستوی فراری از بهارم
یک امشب میهمان این دیارم
چو ماه از پشت خرمن ها بر اید
به دیدارم بیا چشم انتظارم

کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]مهتاب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

به شب فانوس بام تار من بود
گل آبی به گندمزار من بود
اگر با دیگران تابیده امروز
همه دانند روزی یار من بود

نسیم خسته خاطر شکوه آمیز
گلی را می شکوفاند دل آویز
گل سردی گل دوری گل غم
گل صد برگ و ناپیدای پاییز

من و تو ساقه یک ریشه هستیم
نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم


" نیلوفر"
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
نیلوفر می گرید

که چرا خانه اش مرداب است

لب و دندان می فشارد بر هم

تا که آرام گردد

دل ناآرامش

نیلوفر داغ بزرگی دارد

که چرا سهم من مرداب است

به چه جرمی دل من بی تاب است

با خود زمزمه می کند هر شب را

که چرا تنهایم ؟

پس شقایق کو ؟

خبری از لاله و نرگس نیست چرا؟

نیلوفر می گرید

که چرا خانه اش مرداب است

و نمی داند مرداب

بغض خود می بلعد

لب خود می بندد

در درونش غوغاست

به امید نیلوفر می خندد

مگر نه او هم تنهاست

مرداب،

آنقدر غم خود نهفته می دارد

تا که افکارش

همچو گلی بر سرش می بارد

احساسش به برون می آید

در صحنه گلی می زاید

نیلوفر نمی داند

مادرش مرداب

حاصل دردش را نیلوفر می خواند...

"سایه"
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
و آنگاه كه در دنياي تاريكمان

نور مي اندازيم

سايه ها فرياد مي كشند

كور شديم

دور شو


"زمين"
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت


من درختم تو بهار من درختم تو بهار


ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه


میون جنگلا طاقم میکنه


تو بزرگی مث شب اگه مهتاب باشه یا نه


تو بزرگی مث شب


خود مهتابی تو اصلا خود مهتاب


مث شب گود و بزرگی مث شب


اگه روزم که بیاد


تو تمیزی مث شبنم مث صبح


تو مثل مخمل ابری مثل بوی علفی


مثل اون ململ مه نازکی اون ململ مه


که رو عطر علفا هاج و واج مونده مردد


میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات


مثل برفایی تو


اگه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه


تو همون قله مغرور و بلندی


که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی









(رستاخیز)
 
آخرین ویرایش:

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
در آن لحظه که باران
رنگ را از چهره های منقوش
پاک , پاک می کند
و زمان با دشنه ای در دست
نقابها را چاک چاک می کند
خورشید حقیقت است
که تو را آب می کند
نه رنگی
نه نقابی
و نه سایه ای
اینک مرگ , هدیتی نه چنان کم بهاست
که هر ثانیه صد بار آرزویش می کنی
و دردا بدینگونه است
رستاخیز سنگوار تو و من ...


" كلبه"
 
بالا