• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

معرفی و نقد فیلم مهلکه | The Hurt Locker

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
مهلکه (به انگلیسی: The Hurt Locker)‏ نام یک فیلم درام جنگی به کارگردانی کاترین بیگلو و با بازی جرمی رنر محصول سال ۲۰۰۹ آمریکا است. در رسانههای فارسیزبان از این فیلم با نامهای قفسه درد، گنجه رنج و میدان بلا نیز یاد شدهاست.داستان فیلم اقتباسی از کتاب جنگ نیرویی است که به ما معنا میدهد اثر کریستوفر هجز میباشد.


220px-HLposterUSA2.jpg



مرد جنگی یا معتاد جنگ؟

فیلم "محفظهٔ رنج" بیشترین جوایز اسکار۲۰۱۰ را از آن خود کرد. کسب جوایز اصلی همچون کارگردانی، بهترین فیلم، بهترین تدوین، بهترین فیلمنامهٔ ارژینال و... نشان از آن دارد که اعضای آکادمی نگاه خاصی به این فیلم در میان ده فیلمی که آن سال به عنوان نامزدهای اصلی معرفی شده بودند، و در آن میان "آواتار" بیشترین انتظارها را در کسب چنین جوایزی برانگیخته بود، داشتهاند. البته این بازی انتخاب ده فیلم بعد از نیم قرن دو سال پیش دوباره راه افتاد و جالب این که این بار نیز مثل سال ١٩۴٣ که فیلم "کازابلانکا"، که فیلمی در حال و هوای جنگ جهانی دوم بود و تندیس بهترین فیلم را ربود، بازهم فیلمی جنگی همهٔ جوایز اصلی را به خود اختصاص داد. معمولا شرایط سیاسی و اقتصادی و روابط خارجی آمریکا در انتخابهای اصلی اعضای آکادمی اسکار تاثیر فراوان دارد؛ به طوری که انتخاب ۲۰۰۹ آکادمی "زاغهنشین میلیونر" هم اشاره و توجهدادن ملت بحرانزدهٔ اقتصادی آمریکا به مردم فقیر هند و بارقه امیدی واهی به میلیونر شدن داشت، که این خود گوشزدی به میلیونرهای اکنون زاغهنشین آمریکایی بود که در بحران اقتصادی خان و مان خود را برباد رفته میدیدند. "محفظهٔ رنج" با این که تا زمان دریافت جوایز اصلی اسکار، جزو کمفروشترین فیلمهای اکران شده سال ٢٠٠٩ بود، با کولهباری از هفتاد و سه جایزه دیگر غیر از اسکار، نشان از توجهی دارد که بیشتر معطوف به سیاستمداران است تا سینماروها و تماشاگران که سرمایههای اصلی این صنعت هستند. این فروش کم (قبل از دریافت اسکار) به ما گوشزد میکند که مردم آمریکا چندان به فیلمی که در پی قهرمانپروری و نوعی تشویق به جنگ است، توجه خاصی ندارند. اما چرا نگارنده برخلاف تعدادی زیادی از منتقدان خارجی و داخلی عقیده دارد، این فیلم نه تنها ضدجنگ نیست، بلکه نوعی نعل وارونه زدن کارگردان و تشویق به حضور در خط اول آن است؟ بیاییم فیلم را از انتها بررسی کنیم:

" جیمز" در آخرین دیدارش از خانوادهٔ خود در آمریکا، به همسرش حکایت شخص عراقی را میگوید که در میان مردم کوچه و بازار شکلات پخش میکرده است و ناگهان ماشینش را منفجر میکند تا همه کودکان و اطرافیان را بکشد و بعد نتیجه میگیرد: «اونا به متخصص احتیاج دارند.» او با پسر بچه خردسالش ضمن بازی، درد و دل میکند و سر آخر نتیجه میگیرد که از همه رویاها و خواستههای دوران کودکی و نوجوانیش اکنون فقط یک چیز برایش باقی مانده است و بلافاصله تصویر کات میشود به دو هلکوپتری که در حال نشستن هستند و "جیمز" دوباره به خاک عراق بازگشته است و معلوم میشود که آن یک چیز "جنگ" بوده است. دوباره ستوان سوم "ویلیام جمیز" شخصیت اصلی و محوری فیلم را در هیئت یک خنثی کنندهٔ بمب در میان خیابانهای یک از شهرهای عراق میبینیم که ماموریتی تازه را شروع میکند: فیلمساز به ما یادآوری میکن «گروه گشتی دلتا» ٣۶۵ روز به پایان ماموریتش مانده است، یا به عبارت دیگر او و همراهانش یک سال کامل و به تعبیری دیگر تا آخرین نفس در این دیار حضور خواهند داشت. گویی پرورش شخصیتهای "روئین تن" چه در حکایات اساطیری و چه در داستانهای امروزی یک از ضروریات اصلی جوامع برای زنده نگه داشتن خودشان و حتی توجیه اعمالشان در طول تاریخ بوده است. در اینجا نیز "جیمز" در عراق بحرانزده، همچون "زیگفرید" قهرمان حماسهٔ آلمانی نیبلونگن یا "آشیل" معروفترین قهرمان افسانهای یونان، نقش نجات دهندهٔ کودکان و زنان و مردان عراقی را بازی میکند. البته به زعم فیلمساز ماموریت شخصیت اصلی فیلم از زمینهای عقیدتی هم ریشه میگیرد؛ "جمیز" در میان همقطارانش در "گروه گشتی براوو" که شامل "سانبورن" و "آلدریج" است صاحب خانواده و در نتیجه انگیزهای فراتر از آنهاست، او ٨٧٣ بار بمب خنثی کرده است!، و هنگامی که اولین بار "سانبورن" او را در کمپ پیروزی، که به تازگی از آزادی تغییر نام داده است، میبیند بلافاصله محافظهای پنجره را برمیدارد و خود را در برابر نور خورشید قرار میدهد تا بتواند به نیرویی برتر از خود متصل باشد، چنان که از زبان او میشنویم:" از نور آفتاب خوشم میاد." حضور "جیمز" بعد از کشته شدن "تامسون" است که ابتدای فیلم در صحنهای شلوغ نمیتواند بمب را خنثی کند و کشته میشود. در همین صحنهٔ ابتدایی، میان هیاهوی بسیار سربازان آمریکایی، صدای اذان را هم میشنویم. این صدا نشان از چه دارد؟ معرفی مکان در ابتدای فیلم است؟ معرفی اشخاصی که بمب را کنار جاده جاسازی کردهاند؟ یادمان باشد دو جایزه اسکار از شش جایزه فیلم مربوط به صدا و جلوههای صوتی آن است. البته صدای قرائت قرآن در جای دیگری از فیلم هم شنیده میشود: هنگامی که "جمیز" پی میبرد که هفت بمب متصل به هم در خیابانی جاسازی شده است، همزمان با حرکت کسی که مشکوک به بمبگذاری است و سرآخر جیمز با نشان دادن چاشنی بمب او را ناکام نشان میدهد. کارگردان از هیچ نشانی در فیلم برای ایجاد حس قهرمانی "جیمز" در میان تماشاگران فیلمش کم نگذاشته است: "جیمز" در اولین ماموریتش "ربات کمککننده" را که در عملیاتهای قبلی از آن استفاده میشد، از کار بیکار میکند؛ خود را از شر لباس چهل و پنج کیلویی محافظ در برابر بمب خلاص میکند، در ماموریتی دیگر حتی هدفون و بیسیم ارتباط با همکارانش را قطع میکند، جایی دیگر با انداختن کپسول گازی خود را از دید همکارانش محفوظ میدارد تا بهتر به کارش بپردازد، شجاعانه در برابر رانندهٔ تاکسی که مشکوک به عملیات انتحاری است میایستد و او را تسلیم دیگر همکارانش میکند و....

برای هر چه پررنگتر جلوه دادن یک شخصیت آرمانی، البته نشان دادن ضعف همکاران او و عدم شجاعتشان بیشترین تاثیر را خواهد داشت. شخصیت "اون الدریج" که به عنوان پوششدهنده و متخصص، همراه گروه سه نفرهٔ گشتی براوو است، درست نقطه مقابل "جمیز" است. او نه انگیزهای دارد و نه از جنگجو بودن بویی برده است. در معرفی شخصیت او کارگردان "اون" را در حال بازی "Gears of War" با دستگاه "XBOX360" نشانمان میدهد، بازی سراسر جنگی و تخیلی و محبوب جوانان امروزی، که شخصیت اصلی بازی مذکور با سلاحهای عجیب و غریب که هنوز وجود خارجی ندارند در گروهی به جنگ گروهی دیگر میروند، همین هنگام دکتر روانشناسی به نام "جان کمبریج"، که ارتش آمریکا آنان را برای کمتر کردن آسیبهای روانی سربازان حاضر در کمپهای نظامیاش مستقر کرده است، به او مشاوره روانی میدهد، تا او را از مرز تخیل یک بازی کنسول برهاند و به سرحد بازی در جنگی واقعی بکشاند. از چهرهٔ "اون" هنگام عملیات خنثیسازی بمب، با اینکه او کمترین کار را در گروه به عهده دارد، ترس و نگرانی و اضطراب میبارد. هنگامی که در بیابانهای عراق با گروهی تک تیرانداز روبرو میشوند، او درست برعکس "جیمز" و "سنبرن" که با تامل در حال شکار عراقیها هستند، با به رگبار بستن شخصی که در میان گلهٔ بزها مخفی شده، هیاهویی کرکننده ایجاد میکند. "اون" در برخورد دیگری که با دکتر دارد، از او میخواهد که به جای این که از جملاتی مثل :"شرکت در جنگ تجربهای که تو زندگی یه بار برای آدم پیش میآد." برای اقناع او استفاده کند، از اردوگاه بیرون بیاید و از نزدیک با کار "گروه گشتی براوو" آشنا شود. اینجا فیلمنامهنویس با استفاده از این شخصیت فرعی یعنی دکتر "کمبریج" که آرام و منطقی و منصف نشان داده میشود، که بالاخره برای نشان دادن شجاعتش به "اون" دل به دریا زده و با گروه براوو به خارج از اردوگاه میرود و قربانی بمبگذاری میشود، سعی دارد سبعیت کسانی که مقابل سربازان آمریکایی در عراق هستند را دو چندان جلوه دهد. سر آخر "اون" که در عملیاتی شبانه توسط دو عراقی به اسارت گرفته شده است، با شجاعت "جمیز" از دست آنان رهایی مییابد، ولی یک پایش تیر میخورد، هنگامی که دو همکارش به سراغ او میروند او فریاد میزند:"من مردم؟ من مردم؟" و سرآخر در بیانگیزگی کامل برای مداوا به بیمارستان منتقل میشود. چنین شخصیتی در کنترانستی کامل با کراکتر مقابلش، شجاعت "جیمز" را در نظر تماشاگران فیلم دوچندان نمیکند؟

دیگر شخصیت همراه "جیمز" در "گروه گشتی براوو""جی.تی.سنبرن" است. او که در ابتدا از بیمحابا بودن و کلهشقی "جمیز" جاخورده و عصبانی است و حتی در عملیاتی آزمایشی در بیابانهای عراق میخواهد از شر او خلاص بشود، اندک اندک در طول عملیاتهای مشترکشان تحت تاثیر قهرمانیها و شجاعت "جمیز" قرار میگیرد. اوج این تاثیر هنگامی است که تماشاگر درمییابد از ماموریت این گروه بیشتر از دو روز باقی نمانده است. "سنبرن" و "جیمز" سعی دارند مرد عراقی را از جلیقهٔٔ بمبی که بدنش را پوشانده رهایی بخشند، "جیمز" با این که با بمبی ساعتی طرف است ولی تا لحظهٔ آخری که بمب منفجر میشود، سعی دارد مرد را از جلیقه مرگ نجات دهد و وقتی دیگر نمیتواند کاری از پیش ببرد از او معذرت میخواهد و فرار میکند، بازهم نزدیکترین فرد به این بمب "جمیز" است. زیبایی پایان این سکانس نفسگیر هنگامی است که "جیمز" بعد از انفجار به پشت روی زمین افتاده است و ناگهان در آسمان بادبادکی را میبیند که توسط جوانی عراقی به هوا رفته است، انگار لحظهای پیش هیچ اتفاقی نیافتاده است و زندگی همچنان جاری است. در سکانس بعد، هنگامی که "سنبرن" اینبار جایش را در ماشین به عنوان راننده به "جیمز" داده است، اشاره به این نکته است که راهبران و سربازان اصلی جنگ کسانی مثل "جیمز" باید باشند نه "اون" و "سنبرن". «سنبرن» در دیالوگی کوتاه میخواهد بداند که "جیمز" چگونه شجاعانه و با جرات مرگ را پذیراست و به استقبال آن میرود. "جیمز" که خود غرق شک انفجار مرد عراقی است، از "سنبرن" میخواهد تا انگیزهٔ او را برای این خطر کردن بیاید و انگار مخاطب او نه همکارش که در بغل دستش نشسته، بلکه تماشاگران حاضر در سالن سینماست که کارگردان سعی داشته تا در دو ساعت گذشته به آنان بفهماند که جنگ آرمانهگرایانه آمریکا با تروریسم - البته به زعم خودشان - کسانی مثل "جیمز" را میخواهد، که چندان به نتیجه کارشان نظر ندارند و فقط بهترین راه خنثیکردن بمبها را روش "هر طوری که بشود تا آخرین نفس زنده ماند" میدانند. اما آیا این شجاعت سربازان آمریکایی در حفظ زندگی دیگران را کسی قدردان هم هست؟! بلافاصله خانم "کاترین بیگلو" جواب ما را با یک "نه" بزرگ پاسخ میدهد. جوانان عراقی - آیندهٔ عراق - عاصی از حضور زرهپوشهای آمریکایی در کوچه و خیابانهایشان با سنگ به سمت ماشین جنگی "جیمز" و "سنبرن" حملهور شدهاند و گویی میخواهند هر چه زودتر آنان خاکشان را ترک کنند تا خود بتوانند به حل معضلاتشان بپردازند.

"جیمز" در سکانس بعدی در فروشگاهی بزرگ در آمریکا در حال خرید کردن است، در حالی که نمیداند برای خانه چه چیزی لازم است. او سعی میکند سقف خانهاش را از برگهای پاییزی محفوظ بدارد و همانطور که کارگردان به ما نشان میدهد، از این کار کوچک و پیش پا افتاده هم به درستی برنمیآید. او در بیانگیزگی کامل، در برابر تلویزیونی که برفک نشان میدهد نشسته است و فکر میکند. شاید اشارات فیلمساز، با توجه به صحنههای پایانی که در یکی دو پاراگراف قبل توضیح دادم، به این نکته باشد که "جیمز" قهرمانی است که دیگر نمیتواند به خود فکر کند و او وارسته از نگاه به خود و جمع خانوادهٔ کوچکش، بایستی به عنوان یک متخصص، ماموریتی بزرگتر از اینها را به سرانجام برساند؛ چنانکه که او انجام ماموریت و دوباره به گروهی پیوستن که کارشان خنثیسازی بمب است را به در خانه ماندن ترجیح میدهد. اما با یادآوری جمله "کریس هجز" در ابتدای فیلم "نبرد اعتیادی قوی به بار میآورد، زیرا آن یک مادهٔ افیونی است." از کتاب "نیروی جنگ است که به ما معنا میدهد." گویی کارگردان "جیمز" را معتادی تصویر کرده است که نمیتواند لحظهای از این ماده افیونی "جنگ" جدا بماند و او معنای زندگی خود را نه در کنار خانواده خود که در عرصه نبرد مییابد. با اینکه میتوان چنین برداشتی هم از فیلم به خاطر این جمله ابتدایی داشت، ولی واقعیت این است که شخصیت محوری که "کاترین بیگلو" در فیلمش پرورش داده است نه یک معتاد به جنگ، بلکه قهرمانی تمام عیار و روئینتن است که تحسین فرمانده و همراه و همکارانش و به طبع عدهای از تماشاگران آمریکایی را که در راس آنها اعضای انتخاب فیلم آکادمی اسکار باشند را، برانگیخته است: نیرویی که آمریکا به آن احتیاج دارد، وگرنه لحظهای نمیتواند سیطره خود را بر جهان محفوظ بدارد. البته این جمله هم از دید نگارنده در ابتدای حضور "جیمز" در کمپ پیروزی به دور نمانده که میگوید: "من کارم را به بهترین نحوی انجام میدهم.هیچ جا مثل خونه آدم نمیشه." اما با توجه به اینکه بعدها میفهمیم که او تازهکار نیست و صدها بمب را تاکنون خنثی کرده است، پس جمله آخر او تناقض گفتاری است، که شاید یک قهرمان برای ابراز تواضع در برابر همکار تازه یافتهاش "سنبرن" ابراز داشته است نه چیزی بیشتر. کارگردان خود در مصاحبهای خنثی کنندگان بمب را، افراد نظامی داوطلب، دارای ضریب هوشی بالا، و گذراندن مراحل مختلف توانسنجی برای خنثیسازی میداند؛ پس چگونه میتواند آنان را "معتاد به جنگ" تصویر کند؟

تکمله: مقایسه این فیلم با آثار ضدجنگی مثل غلاف تمام فلزی (استنلی کوبریک) اینک آخرالزمان (فرانسیس فورد کاپولا) و... به نظرم مقایسهٔ درستی نیست. در این آثار تمام کراکترهای اصلی به نوعی جنون جنگیدن و کشتار دیگران رسیده یا میرسند و به قولی تبدیل به «ماشین جنگی» میشوند؛ در صورتی که در فیلم «محفظه رنج» کراکتر اصلی شخصیتی منجی و خنثیکنندهٔ بمب تصویر میشود و حتی در برخی از سکانسّهای فیلم بسیار مهربان و معقول عمل میکند. جایی که جیمز برای جستجوی قاتلین بکام، نوجوان مثلهشدهٔ عراقی، به شهر میرود و داخل خانهٔ استاد دانشگاهی میشود، با اینکه اسلحه دارد و میتواند زن و شوهر را بکشد، ولی فرار را بر قرار ترجیح میدهد، زیرا شخصیت او یک نجاتدهنده است نه ماشین کشتار جمعی همچون شخصیتهای فیلمهای کوبریک و کاپولا. «جیمز» نه تنها به پوچی شخصیتهای فیلمهای ضدجنگی نمیرسد، بلکه بازگشت او به عراق و نمای پایانی فیلم که او را به سوی افقی دور در حال حرکت میبینیم، همچون کراکترهای اغلب فیلمّها وسترن هالیوودی، کارگردان از او قهرمانی روئینتن میسازد که هیچکس و هیچچیز حریف او نیست.







وحید فرازان
كافه نقد
 
بالا