• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

من بی خود و تو بی خود ما را که برد خانه...

Mahdi Askari

مدير فنی


من بی خود و تو بی خود مارا که برد خانه

در شهـــر یکی کس را هشیــار نمیـــبینـــم

جانـــا به خرابـــات آ ، تا لذت جـان بینــی

ای لولی بر بط زن تو مستـی تـری یـا من

از خــانه برون رفتـــم مستیــم به پیش آمـد

چون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ می شد

گفتم ز کجـایی تو تسخر زد و گفت ای جان

گفتم که رفیقـی کن ، با من که منم خویشت

من بــی دل و دستـارم در خـانه ی خمـارم

در حلقـــه ی لنــگانـی مـی باید لنـگـیــــدن

سر مست چنان خوبی کی کم بود از چوبی

شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی

[TD]
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه

ای پیش تو چو مستی افسون من افسانه

در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه

یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه

این پند ننوشیدی از خواجه ی علیانه

برخاست فغان آخر از استن حنانه

اکنون که در افکندی صد فتنه فتانه

[/TD]



// مولوی //

 
آخرین ویرایش:
بالا