• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

نامه های خط خطی | عرفان نظر اهاری

hana

کاربر ويژه
خوندن این کتاب تاثیر گذار رو بهتون توصیه می کنم من که خیلی میدوستمش:نیش:
فقط همونطور که خودتون میدونید لطفا تو این تاپیک پست ندید با تشکر
-118-.gif

نامه های خط خطی
نویسنده:عرفان نظراهاری
انتشارات صابرین
چاپ اول 1382
چاپ دهم

منبع:98ia
 

hana

کاربر ويژه
نامه های خط خطی
همه ی ما راحت حرف می زنیم،ولی نوشتن برای بیشتر ما سخت است.اما تو بنویس تا یادت بماند که نوشته ها،رد پای عبور است.فردا که برگردی و نوشته هایت را بخوانی به یاد می اوری که از کجا رد شده و چگونه قد کشیده ای.
این دفتر هم فقط یک جور بهانه است،بهانه ی رد شدن و قد کشیدن.این دفتر_این دفتر خط خطی_نه قاعده ای دارد و نه نظمی.تنها قاعده اش نوشتن برای اوست.با 52 هفته که در هر هفته اش.تو سوالی داری و در هر روزش مسئله ای.برو و بگرد و سوال تازه پیدا کن.
این روزها،ادمها سرشان شلوغ است.بعضی ها حوصله ی خدا را ندارند.حال او را نمی پرسند.برایش نامه نمی نویسند،اما تو لین کار را بکن.تو حالش را بپرس.تو چیزی برایش بنویس.ساعتهایت را با او قسمت کن.ثانیه هایت را هم.
و اما ان کتاب اسمانی،یادت هست؟اسمش قران بود.کلمه های خدا بود در دستهای پیامبر.با اینکه این روزها،این کلمه ها همه جا هست،اما کسی انها را نفس نمی کشد،کسی با انها زندگی نمی کند.تو اما کلمه های خدا را نفس بکش و زندگی کن،و اما این ایه ها لا به لای هفته های تو امده است.تلنگر کوچکی است به قلب بزرگ تو.تا بروی و سراغی از ایشان بگیری.
دیگر چه بگویم......که تویی و کلمه و خداوند.
پس برایش بنویس....بنویس....هر چه که باشد.....
 

hana

کاربر ويژه
هفته دوم

خدایا!یک هفته از دوستی ما می گذرد و من همه اش به این موضوع فکر می کنم که مگر می شود ادم با خدا دوست شود.اخر تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچکم.اما من یاد حضرت ابراهیم افتادم.یادم افتاد که تو بهش گفته بودی خلیل.خلیل یعنی دوست و خلیل الله یعنی دوست خدا.پس حضرت ابراهیم دوستت بوده،اما او پیامبر بود.من که پیامبر نیستم.شاید تو فقط با پیامبرها دوست می شوی.
اما من گشتم و توی قران یک ایه پیدا کردم.یک ایه که ثابت می کرد تو با همه دوست می شوی،با همه.می دانی کدام ایه را می گویم؟
سوره ی یونس ایه ی 62،انجا که می گویی: اگاه باشید که دوستان خدا ترسی ندارند و غمگین نمی شوند.
یعنی تو می توانی یک عالم دوست داشته باشی.پس من هم می توانم ئوستت باشم.این جوری خیلی خوب است.اصلا فوق العاده است.
خدایا!ممنون که اجازه دادی با تو دوست باشم.


تو درباره ی ذوستی با خدا چه فکر می کنی؟اخر ادم چه طور می تواند با خدا دوستی کند.به نظر تو این دوستی چه شکلی است؟چه جوری است؟
دوستی یک ماجرای دو طرفه است و هر کدام از دو طرف وظایفی در برابر هم دارند.درباره ی دوستی با خدا هم حتما همین طور ست،نه؟
اگر دوستی با خدا معنی داشته باشد،پس واژه هایی مثل قهر و اشتی با خدا هم معنی دارد.راستی تو هیچ وقت با خدا قهر کرده ای؟اشتی چطور؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته سوم

از ان خداوند است نیکوترین نامها،او را بدان نامها بخوانید. اعراف/180

خدایا!سه هفته از دوستی مان می گذرد،اما من هنوز گیجم،گیج این دوستی.راستش من یک مشکل دارم.اخر چه جوری بگویم.دو تا دوست باید خوی همدیگر را بشناسند،وگرنه هیچ وقت نمی توانند دوستان خوبی برای هم باشند،مگر نه؟
تو مرا خوب می شناسی،چون خودت مرا درست کرده ای.اما من حتی نمی دانم به چه اسمی صدایت کنم،یا به چه اسمی صدایت بزنم بهتر است.راستی خودمانیم،تو چقدر اسم داری،دلم می خواست هر روز با یکی از اسمهای قشنگت صدایت کنم.کاش می دانستم کدام اسمت را بیشتر دوست د اری.شاید اصلا یکی از راههای شناختنت همین اسمهایت باشد.اسمهای تو با اسمهای ما خیلی فرق دارد.اسمهای ما عین ما نیستند.خیلی از مردم اسمهایی دارند که هیچ ربطی به خودشان ندارد،اما اسمهای تو خود خود تو هستند.اگر به تو می گویند رحیم،برای این است که واقعا مهربانی.یا اگر سمیع و بصیر صدایت می کنند،برای این است که تو واقعا می شنوی،واقعا می بینی.
خدایا!پس کمکم کن تا هر روز بگردم و اسمهایت را پیدا کنم.از این به بعد اسمهایت را کنار هم می گذترم تا بتوانم بهتر بشناسمت.

هیچ وقت فکر کرده ای چرا خدا این همه اسم دارد؟اسمهای خدا چه چیزی را درباره ی خدا نشان می دهد؟می توانی چند تا از اسمهای خدا بنویسی.تو کدام نام خدا را بیشتر دوست داری و وقتی خیلی خیلی دلت می گیرد،او را با کدام اسمش صدا می زنی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته چهارم

الله است و جز او خدایی نیست،زنده و پاینده است.نه چرت او را فرا می گیرد و نه خواب.بقره/255

همه خسته می شوند،همه می خوابند،حتی پرنده ها و درختها.ما ادمها هر کاری هم که بکنیم،ادمیم.خوابمان می گیرد.باید بخوابیم.گرسنه مان می شود،اب می خواهیم و هوا و هزار تا چیز دیگر.وای که ما چقدر چیز احتیاج داریم.
فقط تویی که هیچ وقت،هیچ چیز نمی خواهی.فقط تویی که به هیچ چیز احتیاج نداری.نه خسته می شوی،نه می خوابی.شبها که همه می خوابند،مطمئنم که تو بیداری و مواظب دنیایی.چشمهایم را که می بندم،دلم شور نمی زند.خاطرم جمع است.می دانم که هستی.بالاسر همه چیز و همه جا.
خیالم راحت است،چون همه چیز رو به راه است،چون تو رو به راهش می کنی.برای اینکه تو خدایی،یک خدای بزرگ بی نیاز.

فکرش را بکن.اگر خدا هم می خوابید،اگر خدا هم مجبور بود یک وقتهایی چشمش را ببندد،اگر خدا هم خسته می شد و لازم بود استراحت کند،ان وقت چی می شد،چه بلایی سر این دنیا و ما می امد؟

تا حالا به سرت زده نصفه شب،وقتی همه خوابیده اند،حتی مورچه ها و گنجشکها،تو یکی بلند شوی و با خدا درددل کنی؟اگر چنین تجربه ای داری،می توانی ان را بنویسی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته پنجم

او اول و اخر و ظاهر و باطن است.حدید/3

خدایا!نیستی،کجایی؟اخر چرا همیشه قایم می شوی؟چی می شد اگر دیدنی بودی؟ان وقت همه باور می کردند که هستی.ان وقت شاید همه مومن می شدند.این طوری که خیلی بهتر بود.
اما انگار تو دوست داری مخفی باشی.دوست داری همه دنبالت بگردند.شاید برای همین است که اسمت باطن است.اما می دانی تعجب من از چیست؟از اینکه هر وقت می گویند هو الباطن،هوالظاهر هم می گویند.خدایا مگر می شود که تو هم باشی و هم نباشی .هم همه جا باشی و هم هیچ جا نباشی.
خدایا به این جاها که می رسم دیگر معنی اش را نمی فهمم.
خدایا گاهی اوقات تو چقدر سختی.

تا حالا اتفاقی برایت پیش امده که خدا را در ان حس کنی؟حضورش را لمس کنی و رد پای روشنش را ببینی و بگویی:خدایا!با اینکه نیستی،با اینکه به نظر نمی ایی،اما چقدر هستی!چقدر معلومی!چقدر واضح و مشخصی!
یک کمی فکر کن یادت که امد ماجرا را برای خدا بنویس.
 

hana

کاربر ويژه
هفته ششم

هرگاه بندگان من،از تو درباره ی من بپرسند،بگو که من نزدیکم.بقره/186

خدایا دلم می خواست یک جایی باشی،حتی اگر شده یک جای دور.ان وقت حتما می امدم پیشت.حتی اگر پیش تو امدن خیلی سخت بود.همه اش دنبالت می گردم.می گویند تو همه جا هستی،اما من پیدایت نمی کنم.مگر تو نگفتی من از رگ گردن به شما نزدیکترم.
همه اش به این ایه فکر می کنم.این ایه مثل یک راز است.یک راز مهم که من نمی توانم ان را بفهمم.اخر رگ گردن نزدیک ما نیست،درون ماست.قسمتی از ماست.به این ایه فکر می کنم و دلم هری می ریزد.
انگار یک چیزی توی رگهایم راه می افتد.یک چیز دوست داشتنی و قشنگ.خدایا این چیزی که توی رگهای من می گردد،تویی؟


ایا فکر می کنی خدا واقعا همین نزدیکیهاست،همین دور و برها؟از کجا این را می دانی؟هیچ وقت نزدیکی او را احساس کرده ای؟هیچ وقت فکر کرده ای چه وقتهایی بیشتر نزدیکت می اید؟
اما چرا.....چرا گاهی این قدر احساس فاصله می کنیم؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته هفتم


خدایا!می دانی که همه ی این هفته داشتم به دیدنت فکر می کردم.به اینکه کاشکی دیدنی بودی.همه اش از خودم می پرسیدم،ایا هیچ کس وجود دارد که چنین ارزویی داشته باشد؟و همین جا بود که کشف مهمی کردم.
خیلی ذوق زده شدم ،وقتی فهمیدم حضرت موسی هم مثل من دلش می خواسته تو را ببیند.سوره اعراف را خواندم،ایه 143 را.چقدر من این ایه را دوست دارم:موسی به وعده گاه ما امد.خدا با او سخن گفت.موسی گفت:خدایا خودت را به من نشان بده.
اما خدایا!بعد از این سوال حضرت موسی،تو جواب خیلی سختی به او دادی.گفتی:مرا هرگز نمی بینی.تو به حضرت موسی گفتی:به ان کوه بنگر!اگر در جای خود استوار ماند،تو هم مرا خواهی دید.
اما ادامه ی ایه برای من خیلی ترسناک بود:چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد،کوه را خرد کرد و موسی بیهوش افتاد.چون به هوش امد،گفت:تو منزهی.به تو بازگشتم و من نخستین مومنانم.
خدایا دیگر دلم نمی خواهد سوالم را تکرار کنم.می ترسم بر چیزی تجلی کنی.غکر نمی کنم که من طاقت این چیزها را داشته باشم.


ایا هیچ وقت دلت خواسته خدا را ببینی؟به نظر تو چه راهی برای دیدن خدا وجود دارد؟به گفتگوی خدا و موسی بیشتر فکر کن.اگر تو جای موسی بودی به خدا چه می گفتی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته هشتم

ایا به شتر نگاه نمی کنند که چگونه افریده شده؟و به اسمان که چطور برافراشته شده؟و به کوهها که چگونه برپا داشته شده؟و به زمین که چطور گسترده شده است؟
غاشیه/17_20

ما یک باغچه ی کوچک داریم که توی ان یک درخت انار است.هر روز نگاهش می کنم و به او فکر می کنم.به ریشه هایش فکر می کنم که تا کجاها رفته و چه کار می کند.فکر می کنم ایا درخت برای بزرگ شدنش درد می کشد؟
هر وقت برگ هایش می ریزد.توی دلم می گویم:دیگر تمام شد.مرد.اما هر سال خدایا،تو دوباره برگهای تازه به درختمان می دهی و جوانه توی دستهایش می گذاری.شب می خوابم و صبح می بینم گل داده است.گلهای قرمز قرمز.ذوق می کنم و می گویم:خدایا تو معرکه ای!
گلهای قرمز،که انار می شود،من همین طور می مانم که آخر چطوری؟خدایا!آخر تو چطوری از هیچ چیز،همه چیز درست می کنی.
کنار باغچه می نشینم،یک مشت خاک بر می دارم و می گویم: آخر قرمزی انار از کجای این خاک در می آید؟شیرینی و قیافه ی قشنگش از کجا؟یک خاک و این همه رنگ،این همه بو،این همه طعم!
خدایا به یادت می افتم،حتی با دیدن دانه های سرخ انار.
بار دیگر چشم باز کن و نگاه کن. (ملک/4)


خیلی وقتها خدا ادمها را دعوت می کند به نگاه کردن.ولی حیف که ما ادمها،خوب نگاه کردن را بلد نیستیم.ما ذوق زده نمی شویم.تعجب نمی کنیم و اصلا حواسمان نیست که خدا همین جاهاست.توی همین باغچه،لای همین ابرها،روی همین ثانیه ها.چشمهای ما به همه چیز عادت کرده اند،به همه چیز.
تو چی؟چه جوری نگاه می کنی؟تا حالا شده که با دیدن چیزی،مثلا یک درخت،یک پرنده یا یک منظره،آن قدر تعجب کنی یا لذت ببری که بگویی خدا تو واقعا فوق العاده ای!
می توانی بگویی کی و کجا این اتفاق برایت افتاد؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته نهم

هنگامی که موسی عهد خدمت خود را به پایان رساند و با خانواده ی خود از حضور شعیب رو به دیار خویش کرد،اتشی از جانب طور دید.به خانواده ی خود گفت:شما در اینجا درنگ کنید که من اتشی از دور دیدم.می روم تا شاید از آن خبری بیاورم یا برای گرم شدن شما شعله ای برگیرم.
هنگامی که موسی به ان اتش نزدیک شد،از جانب ئادی ایمن،در ان سرزمین مبارک،از میان یک درخت ندایی رسید که:ای موسی!منم خدای یکتا،پروردگار جهانیان. قصص/29_30

تو خوبی و حرف زدن با تو خوب است.چقدر با تو حرف زدن را دوست دارم.اما این رسمش نیست،اینکه فقط من حرف بزنم.نمی دانی چقدر دلم می خواست تو هم با من چیزی بگویی.
ببین من چقدر پر چانه ام،ببین چقدر درددل دارم.دلم لک زده برای اینکه یک روز،یک کلمه،فقط یک کلمه جوابم را بدهی.بعضی وقتها اصلا ناامید می شوم می گویم:این دوستی چه فایده ای دارد.این دوستی خیلی یک طرفه است،اما........
خوش به حال حضرت موسی،چون تو با او حرف زده ای.چقدر من این سوره ی قصص را دوست دارم.چقدر داستان حضرت موسی را دوست دارم.چقدر من این درخت نورانی را دوست دارم.درختی که گفت:منم خدای یکتا،پروردگار جهانیان.
و ان وقت خدا معجزه های موسی را به خود موسی نشان داد.
به موسی حسودی ام می شود،به موسی که هم صحبت تو شد.
خدایا!کاشکی با من حرف می زدی.


هیچ وقت دلت خواسته خدا با تو حرف بزند،دلت می خواهد درباره ی چی با تو صحبت کند؟هیچ وقت به داستان موسی فکر کرده ای؟توی قران کلی ایه درباره ی حضرت موسی هست،مثلا توی سوره ی بقره یا همین سوره ی قصص.سوره های اعراف و طه هم هست.اما درباره ی ان درخت چه فکر می کنی؟درباره ی ان درختی که با حضرت موسی حرف زد و گفت من پروردگار توام.
 

hana

کاربر ويژه
هفته دهم



و خدا با موسی (بی واسطه) سخن گفت.


نساء/164




من همه ی این هفته را هم به درخت موسی فکر کردم. به حرفهای موسی و حرف زدن تو.من چقدر ساده نگاه می کنم که خیال می کنم تو باید مثل آدمها با همین کلمه ها جواب مرا بدهی. اما تو حرف می زنی . تو واقعا حرف میزنی و هزار راه برای حرف زدن با آدمها بلدی. بعضی وقتها حرفهایت را از زبان دیگران به آدم می گویی؛ بعضی وقتها حرفهایت را توی کتابها می گذاری و خیلی وقتها هم با گوشه و کنایه و رمز و اشاره صحبت می کنی.


می دانم که تو از هر دری وارد می شوی تا با ما حرف بزنی؛ اما چرا ما بعضی حرفهایت را نمی فهمیم؟


کلمه های تو ساده است، زبانت هم همین طور. معنی حرفهایت هم واضح است، اما ....


خدایا ! زبانت را به من هم یاد بده.


راستش را بگو! خدا با تو هم حرف می زند؟ چه جوری؟ چه شکلی؟ چه وقتهایی می فهمی که این حرفها حرفهای خداست؟ حتما بین تو و خدا هم رمزهایی وجود دارد که فقط خودت می دانی و او. تو هم کم کم داری زبان خدا را یاد می گیری.


یادت می آید اولین بار چطور منظورش را فهمیدی؟ لابلای خاطراتت را بگرد. خاطره های تو پر از کلمه های خداست. چطور است که این دفعه درباره ی کلمه های خدا، با خدا صحبت کنی. پس برایش بنویس. بنویس چطور معنی حرفهایش را می فهمی.


 

hana

کاربر ويژه
هفته یازدهم

مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. مومن/60

گاهی وقتها فکر می کنم که دعا کردن چه چیز خوبی است.اگر دعا نبود،زندگی چقدر سخت می شد.خدایا این خیلی مهم است.همین که تو به ما اجازه دادی صدایت کنیم و خیلی چیزها از تو بخواهیم.توی خیال من دعا مثل یک طناب است.وقت دعا حس می کنم طنابت را گرفته ام و دارم می ایم بالا.
همینش قشنگ است مگر نه؟بالا امدن از طناب تو.اما خدایا!من با همین حرفهای خودم دعا می کنم.با زبان خودم.این جوری خیلی راحت ترم.مطمئنم که تو هم منظورم را می فهمی.اولها فکر می کردم زبان تو عربی است.پس دعاهای من هم باید عربی باشد.سختم بود.کم دعا می کردم.یا فقط از روی دعاهای دیگران دعا می کردم.راستش انهارا فقط روخوانی می کردم.البته انها دعاهای خیلی خوبی بود و من خیلی چیزها از خواندنشان یاد گرفتم،اما حالا چند وقتی است که بیشتر،خودم دعا می کنم.
خدایا!ازت ممنونم که به ما اجازه دادی دعا کنیم.


به ایه ی بخوانید مرا تا شما را اجابت کنم بیشتر فکر کن.چرا خدا هیچ شرطی برای اجابت دعا قائل نمی شود،جز اینکه او را صدا کنیم؟مثل اینکه می خواهد همه ی دعاها را اجابت کند.تو چه فکر می کنی؟
تو با چه زبانی دعا می کنی؟راستی،اصلا دعا یعنی چه؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته دوازدهم



خدایا! این هفته هم هنوز به دعا کردن فکر می کنم و به خوبی خوبی دعا اما بعضی وقتها دعا کردن برایم خیلی سخت می شود. چون نمی دانم دقیقا چه دعایی باید بکنم. گاهی فکر می کنم فقط برای چیزهایی خیلی مهم باید دعا کنم و کار خوبی نیست که وقت و بی وقت و برای هر چیز کوچکی مزاحمت بشوم. اما نمی دانم کجا خواندم که تو به حضرت ابراهیم گفتی:"هیچ عیبی ندارد. نمک غذا و علف گوسفندت را از هم من بخواه"


دلیلش مهم نیست. گاهی وقتها هم خودت بهانه جور می کنی تا ما دعا کنیم.


راستی خدا، من خیلی وقتها نمی دانم چه دعایی برایم خوب است و چه دعایی بد ممکن است اشتباهی دعا کنم. خدایا خواهش می کنم خودت دعاهای مرا درست کن. یک چیز دیگر وقتی قرآن می خوانم، می بینم قرآن یک عالم دعاهای خوب دارد. حتما خدایا تو از زبان پیامبرهایت می خواهی به ما یاد بدهی چه جوری و چه دعاهایی کنیم.


خدایا من این دعاهای آخر سوره ی "بقره" را خیلی دوست دارم. می خواهی آنها را برایت بنویسم:


ای پروردگار ما! اگر فراموش کرده ایم، از ما بازخواست مکن.


ای پروردگار ما! آن گونه که برامتهای پیش از ما تکلیف سنگینی قرار دادی، تکلیف سنگین بر دوش ما مگذارو آنچه طاقت آن را نداریم بر ما تکلیف مکن.گناه ما را ببخش و ما را بیامورز و به ما رحم کن.




تو چه جوری دعا می کنی و در دعاهایت از خدا چه می خواهی، آخرین دعایت را برای خدا بنویس و پست کن. نگو که صندوق پستی خدا را بلد نیستی. تگو که نشانی اش را گم کرده ای.


تو خوب می دانی که این نامه ای است که بی تمبر و پاکت، به دست صاحنش می رسد. پس امتحان کن.
 

hana

کاربر ويژه
هفته سیزدهم

ای پروردگار ما! بعد از آنکه ما را هدایت کردی،دلهای ما را به باطل هدایت مکن و رحمت خود را بر ما ارزانی دار، که تو بخشاینده ای.

آل عمران/8

خدایا! کلی دعای مستجاب نشده دارم.چرا همه ی دعاهایم را مستجاب نمی کنی.شاید تقصیر من است که زیاد دعا نمی کنم و آن قدر ها که لازم است صدایت نمی زنم.راستش،گاهی شیطان می آید وسط دعاهایم و توی دلم را خالی می کند.آن وقت من ناامید می شوم و می گویم اصلا این دعا کردن چه فایده ای دارد؟ خدا که جواب مرا نمی دهد.
اما وقتی به دعاهای قبلی ام فکر می کنم،می بینم چقدر خوب شد که خیلیهایش را مستجاب نکردی.اصلا چقدر خوب است که تو همه ی دعاها را مستجاب نمی کنی.راستی ا
گر قرار بود تو همه ی دعاهای آدمهی روی زمین را مستجاب کنی،حتما دنیا زیر و رو می شد.

خدایا،دلم می خواهد شرطی بین خودمان بگذاریم.شرطمان این باشد که من دعا کنم و تو از بین انها انتخاب کنی.هر کدامشان که به دردم می خورد مستجاب کنی و هر کدامشان که فکر می کنی برایم خوب نیست،بگذاری کنار.

آیا شده که شب و روز دعا کنی و چیزی را با اصرار از خدا خواهی،اما خدا دعایت را مستجاب نکند، ولی بعد از مدتی به این نتیجه برسی که چقدر خوب شد دعایت مستجاب نشد؟
اگر چنین تجربه ای داری،ماجرای آن دعا و اتفاقهای بعدی را برای خدا بنویس.َ
 

hana

کاربر ويژه
هفته چهاردهم




کسانی که خداوند را در همه ی احوال ایستاده و نشسته و بر پهلو آرمیده، یاد می کنند و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند.


آل عمران/191



خدایا! هر وقت که می خواستم نماز بخوانم، فکر می کردم این یک جور ملاقات رسمی بین ماست. برای اینکه قاعده و رسم و رسوم دارد. باید خیلی سنگین و رنگین، تر و تمیز بایستم و حرفهایم را با دقت و توی جمله های مشخص بگویم.


همیشه فکر می کردم با خدا بودن وقت خاصی دارد؛ شکل خاصی دارد؛ و گرنه هر جایی و هر جوری با تو حرف زدن وبه یادت افتادن، بی ادبی است.


اما این آیه، یک آیه ی فوق العاده است. از این به بعد دیگر خجالت نمی کشم از اینکه دراز بکشم و با تو صحبت کنم. یا دستم را زیر چانه ام بزنم و لم بدهم و به تو فکر کنم.


حالا خیالم خیلی راحت است. این یعنی همه جوره با تو بودن، یعنی همیشه با تو بودن.


خدایا! ممنون که این قدر با ما راه می آیی.




راستش را بگو، رابطه ی تو با خدا چطور است؟ مثل غریبه ها رسمی رسمی یا صمیمی و مودبانه؟


به نظرت چرا خدا از آدمهایی یاد می کند که نشسته و خوابیده و ایستاده ، همیشه ی همیشه به یاد خدا هستند.


فکر نمی کنی همیشه به یاد خدا بودن مشکل تر از آن باشد که آدم فقط توی ساعتهای مشخصی یاد خدا بیفتد.


راستی تو چه نظری داری؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته پانزدهم


خدایا!سالهاست که به دنیا آمده ام و هفته هاست که برایت می نویم،اما هنوز هم نمیدانم چرا هستم و چرا برایت می نویسم.نمی دانم برای چه به دنیا آمده ام و قرار است روی این زمین گرد و قلمبه چه کار کنم.راستی،اگر به دنیا نمی آمدم،چه کسی جای خالی مرا حس می کرد.اصلا برای دنیا چه فرقی می کرد که من باشم یا نباشم.دنیا آن قدر شلوغ است که هیچ کس متوجه نبودن من نمی شد.بعدش هم که بمیرم،مطمئنم هیچ اتفاقی نمی افتد و همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رود.باز هم صبح می شود و خورشید در می آید.باز هم شب می شود و یک عالم ستاره،سر و کله شان پیدا می شود.بهار میشود و تابستان.پاییز می آید و زمستان.
دنیا به خاطر هیچ کس تعطیل نمی شود.به خاطر هیچ کس.
اما حالا قرار است چه کار مهمی انجام بدهم؟حالا که هستم و حالا که به دنیا آمده ام.کاری که تو به خاطرش مرا آفریده ای،کدام کار است؟
امروز داشتم سوره ی الذاریات را می خواندم.به آیه ی 56 که رسیدم خیلی تعجب کردم.آیه این بود: جن و انس را جز برای عبادت نیافریدم.
اما خدایا!تو قبلا گفته بودی نیازی به عبادت هیچ کس نداری.حالا می گویی علت آفریدن آدم فقط همین است؟
خدایا این خیلی خودخواهانه است،خیلی خودخواهانه!امیدوارم از من دلخور نشوی،ولی من اینطور فکر می کنم.شاید بعدا در این باره باز هم صحبت کنیم.

منظور از عبادت کردن خدا چیست؟آیا عبادتهای ما سودی برای خداوند دارد؟راستی تو خدای خودت را چطوری عبادت می کنی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته شانزدهم

خدایا، تو همیشه گقته ای که بی نیازی، بی نیازی، بی نیازی بی نیاز. اما همه کس و همه چیز به تو احتیاج دارند و اگر یک لحظه، فقط یک لحظه از مهربانی ات دست بکشی، دنیا تمام می شود.


تو بارها گفته ای این بیهوده نیست. بارها گفته ای که ما را بیخودی به دنیا نیاورده ای. هدفی وجود دارد؛ هدفی بزرگ و قیمتی، هدفی که عبادت، وسیله ای برای رسیدن به آن است. من مطمئنم عبادتهای ما نفعی برای تو ندارد. اگر هم فایده ای دارد، فایده اش مال ماست. اینکه از ما می خواهی عبادتت کنیم، علامت مهربانی توست.


عبادت، یک وسیله است. وسیله ای برای پیدا کردن راه یک چراغ راهنما، شاید هم یک نقشه. یا شاید توشه ای برای سفرمان. بالاخره باید توی این کوله پشتی، چیزهای مهمی بریزیم. چیزهایی به دردبخور و اساسی.


اما ته ته همه ی عبادتها، فهمیدن توست. می دانم تو از عبادتهای تو خالی خوشت نمی آید.


عبادتی که ما را به تو نرساند، عبادت نیست.


خدایا! کمکم کن تا عبادتهایم از تو پر شوند.





نماز نردبان خداوند است؛ روزه هم همین طور و شاید همه ی عبادتها. تو چه فکر می کنی؟ آیا آدمهایی را می شناسی که آنقدر به پله هایی نردبانشان چسبیده اند که یادشان رفته که این نردبان فقط وسیله است؛ وسیله ای برای بالا رفتن؟


راستی، آیا تو اصلا از نردبان خداوند استفاده می کنی؟

 

hana

کاربر ويژه
هفته هفدهم

شاید از چیزی خوشتان نیاید،در حالی خیر شما در آن است و شاید چیزی را دوست داشته باشید و آن به زیان شما باشد و خدا می داند و شما نمی دانید.
بقره/216

چند وقت پیش داستانی درباره ی خیر و شر خواندم و اینکه سالها پیش خیر و شر برای شنا کردن به دریا رفتند،اما شر زودتر از آب بیرون آمد و لباسهای خیر را پوشید و خیر برای اینکه برهنه نماند،مجبور شد لباسهای شر را بپوشد.
و حالا سالهاست که آدمها خیر و شر را با هم اشتباه می گیرند.
من هم همینجوری ام.خیلی وقتها ابن دو تا را عوضی میگیرم.همیشه اتفاقهایی بوده که اول خیال کرده ام بدترین اتفاقی است که ممکن است بیفتد.مدتها به خاطرش غصه خورده ام.غمگین و ناامید شده و با تو قهر کرده ام و اسمش را گذاشته ام :بدبختی.اما کم کم فهمیده ام که این اتفاق بد،همان اتفاق خوبی بوده که منتظرش بوده ام.
خیرها گاهی شبیه شر می شوند و شرها گاهی به شکل خیر.شاید اتفاقها هم مثل آدمها ظاهر و باطن دارند.نمی شود فقط از روی ظاهرشان قضاوت کرد.باید صبر کرد،باید شناختشان.
خدایا!کمکم کن و یاری ام بده که چه جوری خیر و شر را حتی وقتی لباس همدیگر را پوشیده اند،از هم تشخیص دهم.


چرا ما این همه خیر و شر را اشتباه می گیریم؟آیا برای تو هم پیش آمده که این دو را باهم اشتباه کنب؟می توانی ماجرایش را بنویسی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته هجدهم



شما را به بد ونیک، چنانکه باید و شاید می آزماییم


هر وقت که اتفاقی می افند – یک اتفاق تلخ و ناجور- هر وقت که حسابی توی لک می روم و از ته دل آه می کشم یا از کوره در می روم و داد و بیداد راه می اندازم، مادرم می گوید:«کم نیاور. جلوی خدا آبروریزی نکن. اینها همه اش امتحان است.»


آن وقت است که واقعاً لجم در می گیرد و می گویم:«مگر اینجا هم مدرسه است؟ مگر خانه ی ما جلسه ی امتحان است؟»


خدایا، اصلاً نمی فهمم تو چرا باید سربه سر ما آدمها بگذاری. چرا نمی گذاری آدمه زندگی شان را بکنند؟ اصلاً این همه امتحان به چه درد می خورد؟


فکرش را که می کنم می بینم زندگی بدون امتحان چه زندگی قشنگ و بی دلهره ای می شد، اما تو دلت نمی خواهد زندگی قشنگ و بی دلهره باشد.


از همه بدتر اینکه من اصلاً نمی دانم چه چیزهایی جزء سوالات امتحانی هست و چه چیزهایی نیست. نمی دانم وقت امتحانهایت چقدر است؟ اصلاً منابع سوالات امتحانی تو کجاست؟ تو از چی امتحان می گیری؟


وای که چقدر زندگی کردن کار سختی است. آن هم با این همه امتحان.


اما خدایا! کاشکی می شد تغییری در رفتارت بدهی. باور کن اگر امتحان را حذف کنی، آدمهایت را خیلی خوشحال کرده ای.



تو هم از امتحان های خدا دلخوری؟ به نظر تو خدا چرا از آدمها امتحان می گیرد؟ دنیای بدون امتحان ئاقعاً چه جور دنیایی است؟


راستی، تو می دانی از روی چه منابعی سوال طرح می کند؟


تازه ترین امتحانی که خدا از تو گرفت چه بود؟ می توانی آن را بنویسی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته نوزدهم

بی گمان پروردگارت در کمینگاه است.اما انسان،هنگامی که پروردگارش او را می آزماید و گرامی می دارد و نعمت می بخشد،شاد و مغرور می شود و می گوید:پروردگار مرا گرامی داشت.اما چون او را به بلا و محنت آزماید و روزی اش را بر او تنگ می گیرد،بی صبری و ناسپاسی می کند و می گوید:پروردگارم مرا خوار کرده است.

فجر/14_16

همه فکرم پر شده از این آیه ها.خدا گفته است من در کمینگاه هستم.یعنی خدایا،تو همیشه پشت لحظه هایم قایم شده ای و هر آن ممکن است پیدایت شود و یک ورقه ی پر از سوالهای سخت دست آدم بدهی؟توی مدرسه رسم است که روز امتحان را مشخص می کنند،اما خدا،تو این کار را هم نمی کنی.نمی دانی چقدر سخت است.یعنی هر روزی ممکن است روز امتحان باشد و هر جایی جلسه ی امتحان.
خدایا!قسمت جالب ابن آیه ها این است که تو هم با اتفاقهای خوب آدمها را امتحان می کنی و هم با اتفاقهای سخت.هم با غم،هم با شادی.قبلا ها فکر می کردم فقط از سختیها سوال امتحانی می آید،وگرنه شادی که دیگر امتحان نمی شود.حالا فهمیدم که اشتباه می کردم.
درست است.آدم وسط خوشی ها اصلا حواسش نیست که دارد امتحان می دهد.خوشیها حواس آدم را پرت می کند و اتفاقا همین جاهاست که ممکن است امتحانش را خراب کند .خدایا!حالا می فهمم که امتحانهای تو از آن چیزی که فکر می کردم سخت تر است.



آیا تو هیچ وقت در کمین خدا بودن را احساس کرده ای؟یه نظر تو خدا چه جوری با خوشیها و خوشحالیها امتحان میگیرد؟تو هیچ وقت این طوری امتحان شده ای؟راستش را بگو،نتیجه ی امتحانت چه شد؟
 
بالا