• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

نكته هایی درباره ی درست نویسی در فارسی (1)

چاووش

متخصص بخش ادبیات
در آثار نویسندگان امروز ، چه در روزنامه ها و چه در کتاب ها، بارها به جملات و عباراتی بر می خوریم که با اصول نگارشی و دستوری زبان فارسی همساز نیست و با درستی و فصاحت آن فاصله دارد.

ما در این بخش به مهم ترین ایرادات رایج در نوشته های این دسته از نویسندگان اشاره كرده ، و قواعد درست دستوری مربوط به آن ها،را توضیح داده ایم :
١ - درباره ی فعل بایستن :
در نوشته های بسیاری از نویسندگان معلوم نیست که صیغه های گوناگون فعل بایستن چه فرقی یا هم دارد و یا به چه زمانی اشاره می کند.
فعل بایستن به معنی لازم بودن، ضرورت داشتن و مورد نیاز بودن است و در۲ مورد به کار رفته است :
● هنگامی که لازم بودن چیزی را برای کسی بیان کند. مانند : مرا کلاه باید، یعنی من کلاه لازم دارم. این مورد از فعل بایستن البته امروزه دیگر کاربردی ندارد.
● هنگامی که لزوم انجام دادن فعل دومی از آن بر می آید. مانند : باید رفت، می باید رفت، باید بروید، بایست رفت، می بایست رفت. می بایستی می رفتی.
که فعل دوم را در این کاربرد، فعل تابع می نامند. و هر کدام از صورت های گوناگون فعل تابع نیز، در معنی ِ جمله، تغییر ایجاد می کند.
اکنون به صورت های رایج فعل بایستن و فعل تابع آن، در زبان فارسی امروز نگاهی می اندازیم :

١ - زمان حال :
باید : که لزوم انجام دادن فعل تابع را در زمان حال بیان می کند و با دو صورت از این فعل به کار می رود :
الف ) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) است. مانند :
باید رفت یعنی رفتن لازم است.
برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن لازم است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند: می باید رفت یعنی ( امروزه ) رفتن لازم است.
ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :
باید بروم ( یا باید که بروم ) یعنی رفتن برای من لازم است. ( لازم است بروم )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن برای شخصی لازم است می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می باید بروم ( یا می باید که بروم ) یعنی ( امروزه ) رفتن برای من لازم است.

۲- زمان گذشته :
١- ۲ بایست : که لزوم انجام دادن فعل تابع را در زمان گذشته بیان می کند ( چه انجام شده باشد و چه نشده باشد ) و با دو صورت از فعل تابع به کار می رود :
الف) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) می باشد. مانند :
بایست رفت یعنی رفتن لازم بود ( چه رفتن انجام شده باشد و چه نشده باشد )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن لازم بوده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایست رفت یعنی ( در آن دوره ) رفتن لازم بود.
ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود ) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :
بایست بروم ( یا یایست که بروم ) یعنی : رفتن برای من لازم بود ( لازم بود بروم )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که برای شخصی انجام اش معمولن لازم بوده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایست بروم ( یا می بایست که بروم ) یعنی ( در آن دوره ) رفتن برای من لازم بود.
۲ – ۲ بایستی : این صورت از فعل بایستن برای نشان دادن کاری است که انجام اش در گذشته لازم بوده است اما انجام نگرفته است و دو مورد کاربرد دارد:
الف ) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) می باشد. مانند :
بایستی رفت . یعنی رفتن لازم بود ( اما انجام نشد )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن لازم بوده است اما انجام نمی شده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایستی رفت. یعنی ( در آن دوره ) رفتن لازم بود، اما کسی نمی رفت.
ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود ) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :
بایستی بروم ( یا بایستی که بروم ) یعنی رفتن من لازم بود ( لازم بود بروم ) اما نرفتم.
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش برای شخصی معمولن لازم بوده است، اما انجام نمی داده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایستی بروم ( یا می بایستی که بروم ) یعنی ( در آن دوره ) رفتن من لازم بود، اما نمی رفتم.

صورت های دیگری از فعل بایستن یا فعل تابع آن نیز در گذشته وجود داشته است ( مانند : بباید، همی باید، ببایست، ببایستی، می ببایست، بایدم، بایدم رفتن، بایستم رفتن، باید آمدن و از این دست، ) که امروزه دیگر متروک شده و به کار برده نمی شود.

۲- درباره ی است و هست
میان دو واژه ی است و هست در ریشه و معنی اصلی هیچ تفاوتی نیست. این دو لفظ دو صورت یک کلمه و به یک معنی است و اختلافی که در کاربرد آن ها وجود دارد بیش تر از جنبه ی معنی و بیان است تا از جنبه ی لغت و دستور.
نکته تنها در این جا است که در کلمه ی هست در مقایسه با است تاکیدی هم وجود دارد، اما در کاربرد کلمه ی است تاکیدی در کار نیست و تنها رابطه ی میان نهاد و گزاره بیان می شود.
به این دو جمله توجه کنید:
آیا هوا روشن است ؟
آیا هوا روشن هست ؟
در مورد نخست مراد بیان رابطه ی میان هوا و روشن است و در مورد دوم تاکید بر روشن است. به این دلیل است که مثلن در مقام انکار، در مورد نخست رابط را و در مورد دوم مورد تاکید ( روشن ) را باید انکار کرد :
آیا هوا روشن است ؟. نه هوا تاریک است
آیا هوا روشن هست ؟ نه، هوا روشن نیست
یعنی در برابر هست همیشه نیست و در برابر است بیشتر همان است تکرار می شود و وصف برعکس به کار می رود. ( روشن، تاریک )
اکنون به دو نمونه ی دیگر توجه کنید:
آیا او هنوز زنده است ؟ نه او دیگر مرده است.
آیا او هنوز زنده هست ؟ نه او دیگر زنده نیست.

آقای ابوالحسـن نجفی نیز در کتاب " غلط ننویسـیم " در ارتباط با این دو کلمه چون این می نویسـد:
« بعضی از فضلا میان این دوکلمه تفاوت قایل اند: هـسـت را به معـنای " وجود دارد " یا نشـانه ی تأکید و اسـت را فقط رابطه ( یا فعل اسـنادی) می دانند و بنابراین جمله های زیر از نظر آنان غلط یا لا اقل غیر فصیح است: « او هـنوز جوان هـسـت » به جای« او هنوز جوان اسـت ». یا « درختی در خانه ی ماسـت » به جای « درختی در خانه ی ما هـسـت ». این حکم تا اندازه ای درســت اسـت، زیرا در آثار ادبی فارسی نیز غالبن هـسـت به معـنای" وجود دارد" به کار رفـته اسـت:
انگار که هست هرچه در عالم نیست
پندار که نیسـت هرچه در عالم هـسـت ( خیام )
مرا خود با تو چیزی در میان هـسـت
وگرنه روی زیبا در جهان هـسـت ( سـعدی)

واگر هم هـسـت ، به جای اسـت به کار رفته باشـد به منظور تأکید معـنای جمله اسـت. مثلن در دوجمله ی زیر: احمد عاقل است و احمد عاقل هـسـت. جمله ی نخست عاقـل بودن احمد را خبرمی دهـد و حال آن که جمله ی دوم این خبر را به تاکید بیان می کند و گویی به مخاطب اطمینان می دهد که در عاقل بودن احمد نباید تردید کرد. با این همه این تمایز معنایی در همه جا و با این دقت مراعات نشده اسـت و در ادبیات فارسی مواردی را می توان یافـت که در آن ها هـسـت و اسـت به جای یکدیگر به کار رفته اند. در نتیجه می توان گفت که کاربرد کلمه ی هـسـت به جای اسـت و بر عکس غلط نیسـت، اما اگر هر کدام از آن ها، برطبق آن چه گفته شد، به جای خود به کار رود البته به تر اسـت».

٣- درباره ی گفتی و گویی
گفتی صیغه ی ماضی و گویی صیغه ی مضارع از فعل گفتن می باشد و هر دو برای بیان شباهت به کار برده می شود.
● گفتی برای فرض انجام شدن فعلی ( فعل تابع ) در زمان گذشته می باشد.
که فعل تابع می تواند هم به صورت مضارع باشد، مانند : تو گفتی آسمان دریاست ( آسمان شیبه به دریا بود )
و هم به صورت ماضی، مانند : تو گفتی آن جا بهشت بود ( آن جا شبیه به بهشت بود )
● گویی برای فرض انجام شدن فعلی ( فعل تابع ) می باشد که :
- اگر فعل تابع آن به صیغه ی مضارع باشد، این فرض برای زمان حال یا آینده است، مانند:
گویی شب است ( انگار شب است )
گویی به سفر رود ( انگار به سفر خواهد رفت )
- اگر فعل تابع به صیغه ی ماضی باشد، فرض انجام آن در گذشته است. مانند :
گویی خواب بود ( انگار خواب بود )
گویی دیوانه شده است ( انگار دیوانه شده است )
یعنی گفتی همیشه برای فرضی در گذشته می باشد و گویی برای فرضی است که می تواند هم برای حال و آینده و هم برای گذشته باشد.

۴ – درباره ی صفت ساده و صفت مفعولی
در جمله ی دیوار بلند است، واژه ی بلند صفت ساده است.
در جمله ی او رویی گشاده دارد، واژه ی گشاده صفت ساده است.
در جمله ی او سر و وضعی آراسته دارد. واژه ی آراسته صفت ساده است.
در جمله ی او روی صندلی نشسته است، واژه ی نشسته صفت مفعولی از فعل لازم نشستن با صیغه ی ماضی نقلی است.
اما:
از جمله ی " در گشاده است " دو معنی برداشت می شود :
الف) اگر گشاده را صفت ساده بدانیم، یعنی : " در باز است ".
ب) اگر " گشاده است " را روی هم صیغه ی ماضی نقلی از فعل متعدی گشادن بدانیم، گشاده، صفت مفعولی و جمله یعنی : " در را باز کرده است ".
و یا از جمله ی " پنجره آراسته بود " دو معنی برداشت می شود :
الف ) اگر آراسته را صفت ساده بدانیم ، یعنی پنجره مزبن و مرتب بود.
ب) اگر " آراسته بود " را روی هم صیغه ی ماضی بعید از فعل متعدی آراستن بدانیم، آراسته ، صفت مفعولی و جمله یعنی : پنجره را تزیین کرده بود.
امروزه برای پرهیز از برداشت نادرست از معنی جمله، معمول شده است که در آن جا که مراد صفت مفعولی در یکی از
صیغه های ماضی نقلی یا ماضی بعید باشد، کلمه ی" شده " را به دنبال آن می آورند. یعنی می نویسند :
در گشاده شده است.
یا : پنجره آراسته شده بود.
که این کاربرد در ادبیات فارسی وجود ندارد و همیشه از متن جمله در می یافته اند که مراد کدام وجه است. یعنی فصیح تر آن است که از افزودن شده پرهیز شود.
در این زمینه به چند مثال توجه کنید :
سعدی می گوید :
جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد
غلام همت آنم که دل برو ننهاد
(یعنی نهاده شده است)
حافظ می گوید :
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهرآشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
(یعنی دوخته شده بود)
خواجوی کرمانی می گوید :
ای که گفتی سر ِ ببریده سخن کی گوید
بنگر این کلک سخنگو که سرش ببریده است
(یعنی بریده شده است).

۵ – درباره ی دراز نویسی
در همه ی زبان های دنیا کلام فصیح کلامی است که با کم ترین الفاظ، صریح ترین و روشن ترین معانی را بیان کند. بسیاری از نویسندگان ما خلاف این روش را در پیش گرفته و به جای مثلن افعال بسیط عبارات دراز و پر طمطراق به کار می برند. در این جا به نمونه هایی از این افعال دقت کنید :
به جای کردن یا دست کم انجام دادن می نویسند : به مورد اجرا گذاشتن یا اقدام مقتضی به عمل آوردن
به جای دریافتن می نویسند : اطلاع حاصل کردن
به جای خریدن می نویسند : خریداری کردن
به جای دنبال کردن می نویسند : مورد تعقیب قرار دادن

به جای حاضر شدن یا دیدار کردن می نویسند : حضور به هم رسانیدن
به جای یافتن می نویسند : پیدا کردن
به جای خروج می نویسند : خارج شدن
به جای نوشتن می نویسند بر کاغذ آوردن
به جای مردن می نویسند از قید حیات رها شدن
و نمونه های بی شمار دیگر.

۶- درباره ی " بر علیه "
علیه در زبان عربی به معنی بر او می باشد و بسیاری از نویسندگان بدون دانستن این معنی، مثلن می نویسند : بر علیه . . . . مبارزه کنید ! یعنی بر بر او . . . . . مبارزه کنید.
نخست آن که در ادبیات فارسی همیشه به ضد و به خلاف گفته اند که امروز نیز می توان گفت.
دوم آن که در فارسی نه بر علیه چیزی یا کسی مبارزه می کنند و نه به ضد آن. بلکه با چیزی یا کسی می جنگند و پیکار می کنند.



۷ - درباره ی نشانه های نگارشی
مهم ترین نشانه‌های نگارشی که برای پیوند یا جدایی واژه ها و عبارات به کار برده می شود عبارت است از:
نقطه (.)، نشانه ی پرسش (؟)، نشانه ی تعجب (!)، ویرگول (،)، نقطه ویرگول (؛)، دو نقطه :))، نشانه ی تعلیق (...)، نشانه ی نقل قول (« ») و خط تیره (-).
افزون بر این نشانه‌های اصلی، نشانه های دیگری نیز در نوشته‌ها به کار می‌رود که دارای معانی معینی است. از جمله: پرانتز ( ) و قلاب [ ]. (و چند تای دیگر که در فرصت دیگری به آن ها می پردازیم.)

ما در آغاز، با کارکرد و موارد کاربرد این نشانه ها و سپس با چه گونگی به کارگیری و نوشتن درست آن ها آشنا می شویم.
نقطه (.)
نقطه در موارد زیر به کار می‌رود:
● در پایان جمله ی خبری. مانند: کار امروز را به فردا میفکن.
● در کوتاه نویسی نام ها و عناوین، مانند: ع. اقبال آشتیانی (عباس اقبال آشتیانی)

توجه : در موارد زیر به افزودن نقطه نیازی نیست:
- پس از ص (صفحه)، قس (قیاس کنید)، نگ (نگاه کنید)، رک (رجوع کنید)؛
- پس از پانوشت‌هایی که به صورت جمله نیست.

نشانه ی پرسشی (؟)
نشانه ی پرسشی در موارد زیر به کار می رود:
● پس از جمله ی پرسشی. مانند: از معده ی خالی چه قوت آید و از دست تهی چه مروت؟
توجه: در نقل قول مستقیم، نشانه ی پرسش نوشته می شود.
گفت: « ای برادران، چه توان کرد؟ مرا روزی نبود و ماهی را هم چنان روزی مانده بود».

اما، در نقل قول غیر مستقیم، در پایان جمله ی پرسشی به جای نشانه ی پرسش، نقطه گذاشته می‌شود.
ریشی درون جامه داشتم و شیخ هر روز بپرسیدی که چون است و نپرسیدی کجاست.

● برای نشان دادن گمان و تردید (درون پرانتز)
تلفات این زلزله ٣۵۰۰ نفر (؟) گزارش شده است.

نشانه ی تعجب (!)
نشانه ی تعجب در موارد زیر به کار می‌رود:
● پس از اصوات. مانند: حاشا! ، آفرین! ، زهی! .
● در پایان جمله ی تعجبی. همچنین برای نشان دادن تحسین، تحقیر، استهزا و عواطفی نظیر آن‌ها. مانند:
به‌به از آفتاب عالم تاب! ، چه هوای خوشی! .

● برای برحذرداشتن یا تاکید، مانند: به هوش باش! ، زود باش! .


ادامه دارد....
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
نكته هایی درباره ی درست نویسی در فارسی (2)

ویرگول یا کوما (،)

برای کاربرد ویرگول قواعد بسیاری نهاده شده است، لیکن در یک قاعده ی کلی می توان گفت که هر آن جا که گوینده یا نویسنده در گفتار یا نوشتار خود (با هر نیتی که دارد) مکث می کند و بدین سان جزئی از اجزای جمله را از اجزای دیگر آن جدا می سازد، ویرگول نهاده می شود.
پس از این قاعده ی کلی می توان گفت که ویرگول در موارد زیر به کار می‌رود:
● پس از منادا، مانند: گفت: « ای پسر، خیال محال از سر به در کن».
● برای جدا کردن و در عین حال ایجاد ارتباط میان اجزای هم‌پایه در یک جمله، مانند:

اجزای اسمی: سرداران، برادران، خواهران، به شهر ما خوش آمدید.
اجزای وصفی: مردی آزموده، جهان دیده، تلخ و شیرین ِ روزگار چشیده.
اجزای قیدی: شب و روز، تنها یا در جمع، آشکارا و نهانی، یاد خدا می‌کرد.
● پس از قید (در آغاز جمله) و پیش و پس از آن (در میان جمله).
پس از وقوع زلزله، سازمان‌های امدادی دست به کار شدند.
● برای جدا کردن بدل و جملات معترضه. مانند:
سعدی، شاعر شیرین سخن شیراز، در نظامیه ی بغداد درس خواند.
● برای جدا کردن عبارت توضیحی. مانند:
در این ناحیه، انواع غلات، به ویژه گندم، کشت می‌شود.
معلمی، که شغلی شریف است.
دکتر هوشمند، که همسایه ی ماست، دیروز به عیادت من آمد.

● به جای حرف عطف، میان جمله‌های هم پایه. مانند:
می‌آیند، می‌‌روند، حوایجی دارند، با ما کاری ندارند.
بد مکن که بد افتی، چَه مَکَن که خود افتی.
● برای جدا کردن اجزای جملات شرطی :

هرکه سخن ناصحان، اگر چه درشت و بی‌محابا گویند، استماع ننماید، عواقب کارهای او از پشیمانی خالی نماند.
اگر شب‌ها همه قدر بودی، شب قدر بی‌قدر بودی.
اگر از مه‌رویان به سلامت بماند، از بدگویان نماند.
● به جانشینیِ بخش های حذف شده در جمله. مانند:
سرداران بهرام چوبین رفتند تا کار دشمن بسازند، سرداران خسرو، تا به باده گساری پردازند.
(ویرگول به جای «رفتند» در جمله ی دوم نشسته است)
● برای جدا کردن اجزای تاریخ یا نشانی. مانند:
پنجشنبه، ١۴ مهر. نشانی: شماره ی ١۵، خیابان انقلاب، تهران (ایران)

نقطه‌ ویرگول (؛)
نقط ویرگول در موارد زیر به کار می رود:

● برای جداکردن و در عین حال ایجاد ارتباط میان جمله‌های هم‌پایه‌ای که در درون خودِ آن ها نشانه‌های دیگری (مثلن ویرگول) به کار رفته است. مانند:
تا بیمار را صحتی کامل پدید نیاید، از خوردنی مزه نیابد؛ و حمال، تا بارگران ننهاد، نیاساید؛ و مردم هزار سال، تا از دشمن مستولی ایمن نگردید، گرمی سینه ی او نیارامد.
● در پایان جمله ی نخست به جای نقطه، پیش از جمله‌ ی هم پایه ی دومی که با واو عطف آغاز شده و یا این واو عطف به قرینه حذف شده باشد. مانند:
سوز فراق، اگر آتش در قعر دریا زند، خاک از او برآورد؛ و اگر دود به آسمان رساند، رخسار سپیدِ روز سیاه گردد.
تهران قدیم شهری بود آبادان؛ قنات‌های متعدد داشت.
● در پایان هر شاهد از یک مجموعه ی شواهد، اگر به صورت جمله نیامده باشد.
چارکس از چارکس به رنج‌اند: حرمای از سلطان؛ دزد از پاسبان؛ فاسق از غماز؛ روسپی از محتسب.

دو نقطه :))
دو نقطه در موارد زیر به کار می‌رود:
● پیش از مجموعه‌ای از شواهد، مثال‌ها، اقسام و اجزا. مانند:
و این شراب انواع دارد: شراب محبت، شراب عشق، شراب وصال، شراب جمال.

● پیش از عبارت توضیحی در بیان یا تایید مطلبی. مانند:
نتیجه ی این حادثه دور از انتظار بود: دولت استعفا داد.
پیش از نقل قول مستقیم، اگر با حرف ربط «که» آغاز نشده باشد. مانند:
گفت: « نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید».
● برای جدا کردن اجزای ساعت. مانند: ٣۵:١ بعد از ظهر.

نشانه ی تعلیق (...)
نشانه ی تعلیق برای نشان دادن ناتمام ماندن یا حذف پاره‌ای از سخن به کار می‌رود.
حسنک، با عزمی راسخ و خاطری آزاد، زن و فرزند و جاه و مقام و ... را بدرود گفت.
نشانه ی نقل قول( « » )
نشانه ی نقل قول در موارد زیر به کار می‌رود:
● برای نقل قول مستقیم.
غزالی گوید: «بدان که هرچه در دست سلطانیان روزگار است، که از خراج مسلمانان ستده‌اند یا از مصادره یا از رشوت، همه حرام است».

توجه: در نوشته ی بسیاری از نویسندگان به جای نشانه ی فارسی ِ (« ») نشانه ی انگلیسی " - " به کار برده می شود که البته به دلیل بهره گرفتن از خطوط کامپیوتری غیر فارسی می باشد. لیکن در آن جا که امکان نوشتن نشانه های فارسی وجود دارد، به کارگیری آن ها را سفارش می کنم.
● برای جای دادن مواد زیر در درون آن:
١) اصطلاحات علمی و فنی، عناوین، واژه ها و تعبیرات مهجور و نا آشنا. مانند:

علم تحول واژه ها را « سمانتیک» می نامند.
۲) کلمه یا عبارتی که لفظ آن مراد باشد نه معنی و مفهوم آن. مانند:
«اقبال» مصدر باب افعال است، «انوشیروان» پنج هجا دارد.
٣) واژه یا عبارتی که کاربرد آن از خود نویسنده یا نظر او نیست. مانند:
در قرار داد ١۹۰۷، ایران به «مناطق نفوذ» روسیه و انگلستان تقسیم شد.
دوستان او را «رشید السلطان» لقب داده بودند.
توجه - هرگاه عبارتِ درون نشانه ی نقل قول، در پایان جمله ی اصلی باشد، نقطه ی پایان جمله بیرون از نشانه ی نقل قول قرار می‌گیرد.
در تعریف اصطلاح عرفانیِ هیبت آورده‌اند: «اثر، مشاهده ی جلال حق است در قلب؛ و آن درجه ی عارفان است».


خط تیره ( - )
خط (-) در موارد زیر به کار می‌رود:
● برای جدا کردن عبارات معترضه (یعنی عبارتی خارج از موضوع که آن را میان کلام می آورند)؛
یک روز تمام - اگر حاجت باشد، دو روز- برای انجام دادن این کار فرصت دارید.
● برای جدا کردن کلمه و عبارت توضیحی یا تاکیدی
شهر و هرچه در آن بود – ساکنان و چهارپایان و بناها- در آتش سوخت.
● به جای تا و به در بیان فاصله های زمانی و مکانی و مقداری
قطار تهران- مشهد، (١٣۸۶ – ١٣٣۵)، ۲۰ – ١۵ کیلو
● برای نوشتن فهرست انواع، اگر شماره گذاری آن ها لازم نباشد
● برای نشان دادن تغییر سخن‌گو، به ویژه در نمایش‌نامه یا بخش ‌های مکالمه‌ایِ داستان.

پرانتز ( ) (دو کمانک)
پرانتز ( ) در موارد زیر به کار می‌رود:
● برای در بر گرفتن عبارتی توضیحی، تکمیلی، معترضه و عمومن فرعی که حذف آن‌ به اصل مطلب صدمه‌ای نمی زند. مانند:
اسیوط بزرگترین شهر مصر (مصر علیا) بود بر ساحل غربی رود نیل.
● برای در بر گرفتن موارد زیر:
١) معرفی ماخذ. مانند: (لغت نامه ی دهخدا)
۲) سال های ولادت و وفات. مانند: (١٣۸۶ – ١٣٣۵)
٣) معنی واژه. مانند: ورد (گُل)


قلاب [ ]
قلاب برای در بر گرفتن موارد زیر به کار می‌رود:
● اضافات، تصحیحات و توضیحات نویسنده بر نقل قول های دیگران.
ابوعلی رودباری گوید: «مردان چهار [تن] بودند [در روزگار خویش]. یکی از ایشان [آن بود که] نه از سلطان ستدی نه از رعیت [و آن] یوسف بن اسباط بود».
● دستورهای اجرایی در نمایش نامه
بورکمن [با صدایی آرام‌تر] خب، البته در این چیزها خبره نیستم.
فولدال [سرش را تکان می‌دهد] من دروغ نگفته‌ام، جان گابریل.
● مطلبی در حاشیه ی اصل سخن
ناطق گفت: «با تصویب این لایحه، همه ی کارها اصلاح خواهد شد». [خنده ی حضار]

░░░░
اکنون پس از آشنایی با کارکرد و موارد کاربرد نشانه های نگارشی، به چه گونگی به کارگیری و نوشتن درست آن ها می پردازیم.
نشانه های نگارشی را می نوان به دو گروه بخش نمود:
١- تکی مانند نقطه (.) یا ویرگول (،)
۲- دوتایی مانند نشانه ی نقل قول « » یا پرانتز ( )
به کارگیری و نوشتن درست نشانه های تکی
الف ) نشانه ی تکی بدون فاصله با آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود.
ب) میان نشانه ی تکی با نخستین حرف کلمه ی پس از آن یک فاصله وجود دارد.
نادرست:
دارا انار دارد.سارا انار ندارد.
دارا انار دارد .سارا انار ندارد.
دارا انار دارد . سارا انار ندارد.
درست:
دارا انار دارد، سارا انار ندارد.
به کارگیری و نوشتن درست نشانه های دوتایی
جزء نخست نشانه ی دوتایی را باز و جزء دوم آن را بسته می نامند.
الف) جزء باز با یک فاصله از آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود و نخستین حرف کلمه ی پس از آن بدون فاصله می باشد.
ب) جزء بسته بدون فاصله با آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود و نخستین حرف کلمه ی پس از آن یک فاصله دارد.
نادرست:
«دارا(برادر سارا) انار دارد.»
«دارا ( برادر سارا) انار دارد.»
«دارا (برادر سارا)انار دارد.»
«دارا (برادر سارا )انار دارد.»
«دارا ( برادر سارا ) انار دارد.»

« دارا (برادر سارا) انار دارد.»
و موارد ممکن دیگر
درست:
«دارا (برادر سارا) انار دارد.»

۸- درباره ی گرایش به حذف حروف اضافه
یکی از شیوه هایی که در دوران نزدیک گذشته در نگارش فارسی معمول شد، آن بود که به دنبال بسیاری از حروف اضافه و برای تقویت آن، کلمه دیگری را نیز که خود دارای استقلال معنایی است، آوردند. مثلن نوشتند: به وسیله ی، بر طبق، در ظرف، به اتفاق، به انضمام، به واسطه ی ، به مانند به همراه، و به مانند این ها.
پس از آن مرحله ی دیگری آغاز گردید و کلمه ای که برای تقویت حرف اضافه آمده بود و خود معنی مستقلی داشت، در آن مورد معنی مستقل خود را از دست داد و اندک اندک جای حرف اضافه راگرفت و بدین ترتیب حرف اضافه ظاهرن زائد و اضافی به نظر رسید و امروزه چون این شده است که در گفتار و نوشتار فارسی ،تمایلی به حذف حرف اضافه دیده می شود و تا آن جا که در معنی جمله تغییری پدید نیاید، از گفتن حرف اضافه خودداری می شود. مثلن می گویند :
کسی خونه نیست. ( یعنی کسی در خانه نیست)
رفتم تهران. ( یعنی رفتم به تهران)
طبق دستور عمل کنید. ( یعنی بر طبق دستور عمل کنید)
ظرف یک هفته اطلاع دهید. ( یعنی در ظرف یک هفته اطلاع دهید)
لیکن ما در نوشته ای که به درستی و فصاحت آن علاقه داریم باید از به کارگیری این گونه جملات ، یعنی از حذف حرف اضافه خودداری کنیم.

۹- درباره ی اضافه کردن «ی» در حالت اضافه
درحالت اضافه، هر حرفی باید حرکت کسره بگیرد.
در کلماتی که حرف پایانی آن ها دارای حرکتی نیست و در اصطلاح "سیرشده" و بی صدا نامیده می شود، گذاشتن حرف « ی» در جلو آن ها لازم است. این واژه ها بیش تر به الف، واو و های خوانده نشده پایان می یابد، مانند:
گلوی، سبوی، ابروی، جای ِ، پای ِ، کوچه ی، خانه ی
لیکن در واژه هایی که حرف پایانی آن ها "سیرنشده " و صدادار است، مانند جلو، پرتو، پلو، نو و مانند این ها، افزودن «ی» نادرست است و هیچ پیشینه ای در زبان فارسی ندارد. یعنی نوشتن ِ :
جلوی من، کفش نوی برادرم و پلوی چرب نادرست است
و باید جلو من، کفش نو برادرم و پلو چرب نوشته شود.

١۰- درباره ی گذاشتن و گزاردن:
یکی از غلط های بسـیار رایج املایی، در کار برد درسـت و به جای این دو واژه قرار دارد. به ویژه در نوشـتن ترکیبات آن ها، مانند: قانون گذار، بنیادگذار، نماز گزار، خدمت گزار و غیره . نخست باید دانست که نوشتن این دو فعل به صورت گزاشـتن و گذاردن نادرست اسـت و درسـت آن ها همان گذاشـتن و گزاردن اسـت.
گذاشـتن به معنی قرار دادن چیزی به طور عینی و مشـهود در جایی اسـت. مثلن " او کتاب را در قـفـسـه گذاشـت ." و مجازاً نیز به معنی پی انداختن، وضع کردن و بنیاد نهادن چیزی است، مانند قانون گذار که کسی اسـت کـــه قانون را وضع می کند یا بنیاد گذار که چیزی را تاسیس می کند، یا نام گذاری که وضع کردن نام برای چیزی است.
گزاردن را نیز می توان در دو معنی کلی به شـرح زیر خلاصه کرد:
١- به معنای " به جا آوردن " ، " ادا کردن" ، " انجام دادن" . مثلاً نماز گزاردن یعنی " ادا کردن نماز" ، یا وام گزاردن یعنی " ادا کردن وام "، بنا برین وام گزاردرسـت اسـت نه وام گذار. به همین ترتیب باید نوشـت: حج گزار، خراج گزار، سپاس گزار، شکرگزار، خدمت گزار، حق گزار، پاسخ گزار، مدح گزار، پیغام گزار، گله گزاری، خبرگزاری، کارگزار( اجرا کننده وانجام دهـنده ی کار )، پیغام گزار( کسی که پیغام را باز گو می کند یا پیغام را می آورد) و...
۲- به معنای " برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر، یا از نظامی به نظام دیگر اسـت" بنا براین برابر اسـت با ترجمه کردن و گزارنده وگزارش به معنای مترجم و ترجمه.می باشد. خواب گزاری نیز یعنی " تعبیر خواب" و خواب گزار یعـنی تعبیرکننده خواب ( معّبر) و اصطلاحات دیگری همچون گزارشـگر
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
نكته هایی درباره ی درست نویسی در فارسی (3)

غلط مشهور در توصیف دو دسته به کار برده می شود:

دسته ی نخست کسانی هستند که از رهگذر سالوسی و ریاکاری در زمره ی نیک مردان جای می گیرند. در باره ی این " کندم نماهای جو فروش " می گویند: فلانی غلط مشهور است، یعنی نان پرهیزکاری می خورد ولی " چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند ".
دسته ی دوم آن واژه ها و عباراتی است که بر خلاف حقایق تاریخی و یا آیین دستور زبان و صرف و نحو آن، بر زبان ها جاری است.
اکنون به نمونه های گوناگون این غلط های رایج در زبان فارسی که پرهیز از گفتن آن ها بایسته است دقت کنید :

● به کار بردن تنوین برای واژه های فارسی
کاربرد تنوین که ابزار ساختن قید در زبان عربی است برای واژه های عربی جایز است، مانند: اتفاقا، تصادفا، اجبارا، ولی واژه های ناگزیر و ناچار و مانند آن ها که فارسی است هرگز تنوین بر نمی دارد و نباید آن ها را چون این به کار برد:
گزارشا به عرض می رسانم ( به جای بدین وسیله گزارش می کنم که )،
ناچارا رفتم ( به جای به ناچار، یا ناگزیر رفتم).
اکنون کار به جایی رسیده است که بسیاری تنوین را حتا برای واژه های لاتین نیز به کار می گیرند و مثلن می گویند: تلفونا به او خبر دادم، یعنی به وسیله ی تلفن، یا تلفنی او را آگاه کردم.
تلگرافا به او اطلاع دادم، یعنی با تلگراف یا تلگرافی او را آگاه کردم.
در این جا لازم به گفتن است که دیرزمانی است که نوشتن تنوین به صورت ا در خط فارسی به کناری نهاده شده و آن را به صورت ن می نویسند. مثلن : اتفاقن، تصادفن یا اجبارن

● واژه ی های دو قلو، سه قلو، چهارقلو و مانند آن
واژه ی ترکی دو قلو اسمی مرکب از " دوق " و " لو " است که روی هم همزادها معنی می دهد و هیچ گونه ارتباطی با عدد ۲ (دو) فارسی ندارد که اگر بانویی احیانن سه یا چهار فرزند به دنیا آورد بتوان سه قلو یا چهار قلو گفت.

درست مانند واژه ی فرانسوی دو لوکس De Luxe که بسیاری گمان می کنند با عدد ۲ (دو) فارسی ارتباطی دارد و لابد سه لوکس و چهار لوکس آن هم وجود دارد. De حرف اضافه ی ملکی در زبان فرانسوی می باشد به معنی " از" ( مانند Of در انگلیسی یا Von در آلمانی ) و Luxe به معنی " تجمل و شکوه " است و دو لوکس به معنی " از (دسته ی ) تجملاتی " می باشد. یعنی هر چیزی که دولوکس باشد، نه از نوع معمولی، بلکه از نوع تجملاتی و با شکوه آن است.

● به کارگیری واژه ها یا اصطلاحات با معنی نادرست
* جمله هایی مانند :
من به او مظنون هستم ( می خواهند بگویند: من به او بدگمان هستم)
او در این قضیه ظنین است ( می خواهند بگویند: او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)
هر دو نادرست و درست وارونه ی آن درست است.
ظنین صفت فاعلی و به معنی کسی است که به دیگری بدگمان است و مظنون صفت مفعولی و به معنی کسی است که مورد شک و بدگمانی قرار دارد. یعنی صورت درست این جملات می شود:
من به او ظنین هستم .( یعنی من به او بدگمان هستم)
او در این قضیه مظنون است. ( یعنی او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

* مصدر عربی فقدان به معنی کم کردن، کم شدن و از دست دادن است و معنی نبود ندارد و درمورد مرگ و فوت کسی هم باید گفت: در گذشت، یا رخت بر بست.

* یا مثلن می گویند: " کاسه ای زیر نیم کاسه وجود دارد ". در حالی که کاسه هرگز زیر نیم کاسه جای نمی گیرد و در ادبیات هم همیشه گفته اند: زیر کاسه نیم کاسه ای وجود دارد.

* شعر سعدی، یعنی: " بنی آدم اعضای یک پیکرند " را " بنی آدم اعضای یکدیگرند " می گویند.

* هنگامی که دانش آموزی در پایان سال تحصیلی در برخی از درس ها نمره ی کافی برای قبولی نمی آورد می گوید در فلان و فلان درس تجدید شدم و یا درباره ی کسی می گویند فلانی امسال تجدید شد. حال آن که این نه خود دانش آموز، بلکه درس های نمره نیاورده است که تجدید می شود و در شهریور ماه باید دوباره جدید شده و از نو امتحان داده شود ، چون این دانش آموزی تجدیدی شده است و باید او را تجدیدی، یعنی دارنده ی درس های تجدید شده نامید.

● غلط های دستوری
استاد: این واژه فارسی است و باید جمع آن را استادان گفت نه اساتید .
مهر: مهر واژه ای فارسی است و صلاحیت اشتقاق عربی را ندارد و نباید مثلن گفت حکم ممهور شد، بلکه درست آن است که بگویند: حکم مهر کرده شد یا مهر زده شد.

● غلط های واگویی (تلفظی)
پسوند " وَر " در زبان فارسی برای رساندن مالکیت و به معنی " صاحب " و دارنده است. " رنج وَر " به معنی دارنده ی رنج و " مزد وَر " به معنی دارنده ی مزد است. امروزه بر خلاف این قاعده و برخاسته از خط عربی که ایرانیان به کار می برند، این واژه ها را به صورت رنجور و مزدور می نویسند که موجب آن گردیده است تا آن ها را به نادرستی با واو " سیرشده " (مانند واو در واژه ی " کور ") تلفظ نمایند.
واژه های دیگر ی نیز مانند دستور ( دست وَر به معنی صاحب منصب، وزیر) و گنجور ( گنج وَر) نیز از این گروه است.


منصور نیز پدر " حسین ابن منصور حلاج " است که کوتاه شده ی نام وی "حسین حلاج " است. لیکن این نامی ترین عارف وارسته ی ایران در سده ی سوم هجری را همه جا " منصور حلاج " می نامند و نه "حسین وار"، بلکه "منصوروار" بر سر دار می کنند، در حالی که منصور (یعنی پدر حلاج) در آن هنگام در خوزستان به حلاجی و پنبه زنی مشغول بوده است.

● خوان یغما
هرگاه به دارایی کسی دستبرد بزنند و چیزی از آن بر جای نگذارند، در اصطلاح می گویند که گویی خوان یغما بود که این گونه آن را چپاول کردند.
عبارت " خوان یغما " از دو واژه ی " خوان " و " یغما " و به مفهوم "سفره ی غارت و چپاول " فهمیده می شود، در حالی که چون این نیست و معنی و مفهوم واژه ی " یغما " در این عبارت کاملن چیز دیگری است و ارتباطی با غارت و چپاول ندارد.
" یغما " نام گروهی از تورانیان است که در دوره ی اسلامی در شهری با همین نام در نزدیکی " خجند " کنونی زندگی می کرده اند. پیش از آمدن این گروه به این منطقه، اقوامی که "سگان " نام داشته اند ( و به غلط آن را " ساکاها " می نویسند) در این محل زندگی می کرده اند و جشنی را برگزار می کرده اند که " سگه " نام داشته است که همان " جشن سده " می باشد. با آمدن یغماییان ِ تورانی به این محل، آنان دین و همه ی آیین ها و حتا عادات سگان را گرفته و "جشن سگه " ی آنان را نیز برگزار می کردند.
در جشن دیگری نیز که " خوان یغما " نام داشته است، آنان سفره های بزرگی می گسترانیدند و انواع خوراک های لذیذ و نوشیدنی های خوش گوار در آن می نهادند و از همه ی مردم دعوت می کردند که در این میهمانی عمومی حاضر شوند و در کنار انجام دیگر مراسم، از آن ها سیر بخورند و بنوشند و هر چه می خواهند با خود ببرند. سعدی می گوید:
ادیم زمین سفره ی عام اوست / برین خوان یغما چه دشمن چه دوست
و در جای دیگری می گوید:
یکی نانخورش جز پیازی نداشت / چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت
پراکنده ای کفتمش ای خاکسار / برو طبخی از " خوان یغما " بیار
جشن خوان یغما که نشانه ی سخاوت و بخشندگی پدران ما است در سده های گذشته اهمیت و اعتبار ویژه ای داشته است و رفته رفته به صورت اصطلاح در آمده است، لیکن به علت عدم آگاهی از ریشه ی تاریخی آن، بسیاری آن را به معنی دستبرد و چپاول گرفته و به کار برده اند.
افغانی در قصیده ی خود می سراید:
گل آرد، نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد
شود تا باغبان طبع وی در گلشن آرایی
کشیده خوان یغمایش چه فیض جاودان دارد
که هر روزی فزون گردد گوارایی و گیرایی
خوشا درویش صاحب دل که نعمت های عامش را
نیابی در بساط خاص دارابی و دارایی

● غلط های املایی مشهور

آزمایشـات: واژه آزمایش را که فارسی اسـت برخی از فارسی زبانان با " آت " عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت و باید با " ها" ی فارسی جمع بسته شود. آزمایش ها درسـت اسـت.
در جمع بستن واژه ها ی فارسی با " جات " نیز غالبن همین گونه اشتباهات رخ می دهد، چرا که به نظر می رسد که این نوع جمع فرقی با جمع با " آت " ندارد . اما برای نوشتن فارسی فصیح به تر است که این واژه ها نیز با " ها "جمع بسته شود، برای احتراز از عربی مآبی . یعنی به جای روز نامه جات ، کارخانجات ، نوشته جات ، شیرینی جات ، ترشیجات ، دسته جات ، میوه جات ، نقره جات و.... به تر است چون این بنویسیم :روزنامه ها ، کار خانه ها ، نوشته ها، شیرینی ها ، ترشی ها ، دسته ها ، میوه ها ، نقره ها .
از غلط های فاحش در همین زمینه یکی هم جمع بستن نام های جمع است. مانند تشکیلات که جمع تشکیل است و هنگامی که با : آت آن را جمع می بندند ، جمع الجمع می شود، از آن جمله اند : آثارها، اخبارها ، ارکان ها ، اعمال ها ، جواهرها یا جواهرات ، حواس ها ، عجایب ها ِ، منازل ها ، نوادرات ، امورات ، عملیات ها و دیگر، که شکل درست نوشتن وگفتن آن چون این است : آثار، اخبار ، ارکان ، اعمال ، جواهر ، حواس ، عجایب، منازل ، نوادر ، امور ، عملیات و ..

آذان / اذان: این دو واژه را باید از هم جدا نمود. زیرا که معـنای آذان( گوش ها ) و معـنای اذان اعلام کردن، آگاه کردن، خبردادن وقت نماز با خواندن کلمات مخصوص عربی در سـاعت های معینی از روز در گلدسـته و مناره ی مسجد است.
آزوقه / آذوقه: اصل این واژه که آن را آزوغه هم می نویسـند ترکی اسـت. پس باید به" ز" نوشـته شـود.
آسـیا / آسـیاب: این واژه را به هردوشـکل می توان نوشـت و بزرگان ادب فارسی هردو شکل را به کار بسـته اند.
آن را / آنرا: " را" واژه ی مسـتقلی است و پـیـوسته آن را جدا از کلمه ی پیشـین می نویسـند. مانند: این را، وی را، ایشـان را، تو را، آن را .
اتاق / اطاق: از آن جا که این واژه ترکی اسـت و در ترکی مخرج " ط" وجود ندارد پس باید آن را با حرف " ت" نوشـت.
اتو / اطو:چون این واژه عربی نیسـت وممکن اسـت فارسی یا روسی باشـد، پس به تر اسـت به " ت" نوشـته شـود .
ارابه/ عـرابه: ارابه واژه ی فارسی اسـت و عرابه معـرب آن. پس به تر اسـت آن را به صورت ارابه نوشـت.
ازدحام / ازدهام: این واژه را تنها می توان با حرف "ح" نوشـت زیرا ازدهام واژه ای بی معنی اسـت.
اسـب / اسـپ: به هردوصورت می توان این واژه را نوشـت. زیرا این واژه پهلوی اسـت نه عربی. امروزه بزرگان زبان بیش تر با " ب" می نویسـند. اما در گذشـته های بسـیار دور با " پ " می نوشـتند وهمین واژه جزء دوم نام های کهن خراسـانیان بوده است. مانند : ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ ، لهراسـپ و...
اسـتادان / اسـاتید: چون اسـتاد واژه ای فارسی اسـت جمع آن می شـود اسـتادان. این کلمه که به صورت اسـتاذ به عربی رفـته است، در این زبان به صورت اسـاتیذ و اسـاتید جمع بسـته می شـود
اسـلحه/ سـلاح: بسـیاری کاربرد درسـت این دو کلمه را نمی دانند. به طوری که گاه به جای اسـلحه، سـلاح و گاه برعکس آن را به کار می برند. در حالی که اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد و نباید جمع اسـلحه را اسـلحه ها نوشت، زیرا که اسـلحه خود کلمه جمع اسـت و به جای آن می توان واژهء سـلاح ها را به کار برد.
اقلاً / اکثراً: این دو کلمه در عربی به هیچ روی تنوین نمی گیرد و کاربرد آن ها بدین صورت از اغلاط مشهور به شمار می آید. به تر اسـت به جای اقلاً " حد اقل " و یا به تر از آن " دسـت کم" و یا " کم از کم " نوشـت و به جای اکثراً " غالبن" و یا به تر از آن " بیش تر " را به کار برد. .همچنین نمی توان واژه هایی مانند دوم وسـوم و چهارم راکه فارسی اند، دوماً و سـوماً و چارماً نوشـت. یا واژه فارسی " زبان " را زباناً .
اِن شاء الله / انشاء ألله: جمله ی " ان شاء الله " از سـه کلمه سـاخته شـده اسـت: اِن ( اگر )، شـاء (بخواهد )، الله (خداوند)، یعنی: اگر خداوند بخواهد. اما جمله ی " انشاء الله " از دو کلمه سـاخته شـده اسـت: اِنشـاء ( آفریدن )، الله ( خدا ) به معنی: خداوند بیافریند. آن چه به هنگام نوشتن این جمله مراد نویسنده است جمله ی نخست است ولی آن را به صورت جمله ی دوم می نویسد.
انتر / عـنتر: واژه انتر را که فارسی و معـنای آن بوزینه می باشـد باید به همین صورت نوشـت. عـنتر به زبان عربی نوعی مگس و مجازن به معنای شـجاع است.
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
نكته هایی درباره ی درست نویسی در فارسی (4)

باتلاق/ باطلاق: واژه ی باتلاق ترکی اسـت، نه عربی. پس نوشـتن آن با حرف " ت" درسـت اسـت.

باغ ها / باغات: واژه ی باغ فارسی اسـت و جمع بسـتن آن به " ات " عربی نا درسـت اسـت.
بوالهوس / بلهوس: پیشـوند " بُل " برسـر برخی واژه های فارسی می آید ومعـنای پـُر، بسـیار و فراوان دارد، برابر این پیشوند در زبان عربی ابو می باشد که برای واژه های عربی به کار می رود و کوتاه شده ی آن را به صورت بو می نویسند. پس" بُل " برای واژه های فارسی ( مانند بلکامه: پر آرزو، بلغاک: پر شور) و "بو" برای واژه های عربی (مانند بوالهوس : پر هوس، بوالعجب: پر شگفتی) درست است.
بوته / بته: معـنای این واژه، گیاه پـر شاخ و برگی اسـت که تنه ی ضخیم نداشـته باشـد و زیاد بلند نشـود و املای درسـت آن بوته اسـت.
به نام / بنام: در زبان عربی حرف جر " ب " را هـمیشـه باید به کلمه ی بعد که مجرور اسـت متصل نوشـت، اما در زبان فارسی حرف اضافه " به" را باید همواره جدا از کلمه نوشـت. مگر در اشکال کهن مانند: بدین و بدو.، زیـرا اگر چون این ننویسـیم در موارد بسیاری امکان به جای یکدیگر گرفته شدن واژه ها و معانی (التباس معنی) وجود دارد، مانند همین "به نام" و "بنام " که هر کدام جای کاربرد ویـژه ای دارد. به این نمونه ها دقت کنید: او نویسـنده ی بنامی بود و یا " من او را به نام نمی شـناختم". به همین ترتیب اگر " به روی" را " بروی" بنویسیم معلوم نخواهد شـد که مراد چیسـت؟ آیا منظور از " بروی" فعلی از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروی و... .یا آن که مثلن می خواهـیم بنویسـیم که: این قـلم به روی میز اسـت یا اگر ما " به درد " را " بدرد " بنویسـیم بازهم شباهت معـنا رخ می دهد، زیرا " بدرد : یعنی پاره کند و " به درد " یعنی به غم و اندوه. به همین گونه اند صد ها واژه که باید به هنگام نوشـتن آن ها با احتیاط بود، مانند: به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و غیره
بها / بهاء : بها به معنی قیمت ، ارزش و نرخ چیزی است . اما معنی بهاء روشنی ، درخشندگی ، رونق ، زیبایی و نیکویی است و به معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است . مانند بهاء الدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آن ها رونق دین ، شکوه دین و شکوه کشور است. در پشت جلد ( پوشانه ) برخی از کتاب ها می نویسند : بهاء .... ریال . که سخت نادرست است .
پایین / پائین:. شاید گروه بسیاری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار همزه ی عربی را در نوشته های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانه ی نوشتاری عربی درزبان پارسی جایی ندارد. براین پایه نوشتن واژه هایی مانند " پائیز " ، " پائین " ، "موئین " ، "روئین" ، " آئین " ،" پر گوئی" ، " چائی "، " امریکائی " و... نادرست است و باید پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی، آمریکایی و چون این ها نوشت.
تاس / طاس: تاس واژه ای فارسی اسـت که عرب ها آن را گرفته و طاس می نویسند (معرب کرده اند)، یعنی ایرانیان باید آن را به حرف ت بنویسند.
تراز/ طراز: تراز واژه ای فارسی است که عرب ها آن را گرفته و طراز می نویسند (معرب کرده اند). به همین سـبب " تراز" و همه ی ترکیبات آن باید با حرف " ت" نوشـته شـود. مانند: تراز نامه، هم تراز، ترازکردن و مانند این ها.
تپیدن / طپیدن : تپیدن واژه ای فارسی اسـت. و باید با حرف " ت " نوشـته شـود و نوشـتن واژه های مشـتق از آن نیز مانند: تپش، تپنده، تپید، تپاندن و مانند آن نیز بایسته است. همچنان واژه هایی مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت وتهران که فارسی اند، نباید با " ط" نوشـته شـود.
دیگر آن که در زبان عربی، هم ت وجود دارد و هم ط. مانند تابع و طبیب. از این رو واژه های عربی را می توان به همان صورت عربی نیز نوشت. نکته ی دیگر آن که: اگر کلمه ای مربوط به زبان های بیگانه ی دیگر باشـد، به ت نوشـته می شـود. مانند: ایتالیا، اتریش، اتیوپی، امپراتور، ترابلس. اما برخی نام های خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و مانند آن ها که از رهگذر زبان عربی وارد زبان فارسی شـده است می تواند به همان صورت عربی هم نوشته شود و گر نه چه فرقی با اسـامی عربی چون حافظ، نظامی، ملا صدرا، ابوریحان و جز آن دارد که در آن ها تغییری ایجاد نمی شود.
ثواب / صواب: نوشـتن یکی از این واژه ها به جای دیگری نیز یکی از غلط های رایج در املای زبان فارسی اسـت. در حالی که ثواب وصواب معانی جدا گانه ای دارد و نباید آن ها را با هم اشـتباه کرد. ثواب اسـم است به معـنی " مزد و پاداش " ، اما صواب صفت اسـت به معـنی "درسـت، به جا و مناسـب".
جذر/ جزر: برخی ها درکاربرد درسـت این دو واژه نیز اشـتباه می کنند. جذر به معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی نیز عددی اسـت که آن را در خودش ضرب می کنند. مانند عدد ٣ که وقتی آن را در خودش ضرب کنند عدد ۹ به دست می آید که آن را مجذور می گویند. جزر اما فرو نشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مد می باشد.
جرأت/ جرئت: این واژه را باید جرات نوشت و به صورت جرئت اصلن وجود ندارد.
حایل / هایل: این دو واژه را نیز برخی با یکدیگر اشـتباه کرده و به جای هم به کار می برند. حایل اسـم اسـت به معـنای چیزی که پرده وار میان دو چیـز واقع شده و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هایل صفـت اسـت به معنای ترسـناک: شـب تاریک وبیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها
( حافظ )

خرد/ خورد: معـنای واژه خُرد کوچک و ریز و اندک اسـت مانند: خرد سال یا خرده فروشی، و واژه خورد سـوم شـخص مفرد از مصدر خوردن است در زمان گذشته. نمونه های دیگر: سالخورده یا خورد و خوراک
داوود/ داود: املای این گونه واژه ها را در املای زبان فارسی با دو ( واو ) سفارش کرده اند. به همین ترتیب واژه هایی مانند طاوس و کیکاوس را نیز باید با دو ( واو ) نوشـت: طاووس، کـیکاووس.
دُچار/ دوچار: این واژه را که گمان می رود ریشـه ی آن دو چهار باشـد، در متون قـدیمی به صورت دوچار می نوشـته اند. اما در سده های اخیر آن را به صورت دُچار نوشـته اند. امروزه نیـز به تر اسـت به همین صورت نوشـته شـود.
ذِ لت / ز َ لّت: معـنای ذلت خواری ( متضاد عزت) است، اما زلت یه معنای سـهو و خطا اسـت.
رُتیل / رطیل: نوعی عنکبوت زهر دار را به عربی رتیل می گویند و رطیل وجود ندارد.
زرع / ذرع: زرع به معـنای " کشـت" و " کاشـتن " اسـت، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم یرای طول و برابر یک دهم از چهارمتر بوده اسـت.
زغال / ذغال: املای درسـت این واژه زغال اسـت.
زکام / ذکام: این واژه را بایـد با ز نوشـت،
سِـتبَر/ سـِطبَر : این واژه را که به معنای درشـت و کلفت اسـت، قـدما با حرف ط هم نوشـته اند.اما چون واژه ای فارسی اسـت به تر اسـت با حرف ت نوشـته شـود.
سـؤال / سـئوال: شـکل درسـت آن این واژه سـؤال است.
سـوک/ سـوگ: املای این واژه هم با ک وهم با گ درست اسـت.
شـرایین/ شـرائین: املای این کلمه به صورت شـرایین درسـت اسـت.
شـسـت/ شـصت: این واژه ها راهم بسـیاری ها به اشـتباه به جای یکدیگر به کار می برند. شـسـت به معنای انگشـت بزرگ دسـت وپا وشـصت عدد ۶۰ اسـت. آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون هر دو عدد فارسی اسـت، تنها برای تمایز میان معـنای آنها است که یکی را با س و دیگری را با ص می نویسـند. ولی درمتون کهن، هردو واژه با " س" آمده اسـت.
صد / سـد: چون واژه ی " سـده " فارسی اسـت، سـد را نیز می توان با " س" نوشـت. اما چون در متون کهن و جدید این واژه را با " ص " نوشـته اند، اکنون نوشـتن آن با " س" غـیر متعارف به نظر می رسـد. از سوی دیگر چون معنای دیگر سـد، مانع و بند و حایل اسـت، لابد قـدما، عدد ١۰۰ را برای تفکیک صد از سـد. با " ص" نوشـته اند
صفحه/ صحیفه : صفحه به هر کدام از دو روی کاغذ و صحیفه به خود ورق کاغذ ( که دارای دو روی ) اسـت گفته می شـود. البته ورق را در سـال های پسـین برگ نیز می گویند.
طوفان/ توفان: اصل این کلمه یونانی اسـت و شکل های دیگر این واژه ی یونانی در بسـیاری از زبان های ارو پایی هم به کار می رود، چون آن که در زبان انگلیسی Typhoon و در زبان فرانسوی Typhon به همین معنای طوفان به کار می رود. در فرهـنگ معین واژه ی طوفان را که اسم و معرب از کلمه یونانی اسـت به معنای باران بسـیار سـخت و شـدید و آب بسـیار که همه را بپـوشد وغرق کند و باد شـدید وناگهانی که موجب خسـارت و خرابی بناها و سـاختمانها شـود و سـبب تشـکیل امواج سـهمگین و مخرب گردد، و همچنان به معنای هر چیز بسـیار است که فراگیر باشـد مانند طوفان آتش یا طوفان باد. اما در همان فرهنگ، یک " توفان " هم درفارسی هست که صفت فاعلی و از مصدر توفـیدن اسـت و به معنی شور و غوغا کننده، فریاد کننده و غُران می باشد. پس برای تفکیک طوفان از توفان باید معنا های لغوی این واژه ها را مد نظر قرار داد.
طوطی/ توتی: توتی واژه ای فارسی است و از این رو می توان آن را با "ت " نوشـت. اما قـدمای زبان و ادب فارسی این واژه را با " ط" نوشـته اند و به این دلیل امروزه نیز اگرچه این واژه فارسی می باشد نوشتن آن با "ط " نامانوس و نامتداول است.
غلتیدن/ غلطیدن: غلتیدن واژه ای فارسی اسـت و باید با " ت" نوشـته شـود . تر کیبات این فعل را نیز باید با ت نوشـت، مانند: غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و...

غوته / غوطه : " در آب فرو رفتن " به فارسی " غوتیدن " است که امروز در زبان تاجیک نیز به همین شکل و به همین معنی به کار می رود. از این رو غوطه خوردن، غوطه زدن و غوطه ور نیز همگی نادرست است و باید با تای دو نقطه نوشته شود. از این گروهند: تپش، تپیدن، غلتیدن؛ غلت زدن، ؛ غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.
غیظ / غیض: در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض به معنای کاهـش آب اسـت.
فترت/ فطرت: معنای فترت، رکود وسـسـتی و بی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت به خصوصیت و هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او.
فطیر/ فتیر: فطیر واژه ای عربی و به معنی خمیر ور نیامده و تخمیر نشـده است و از این رو باید با " ط " نوشـته شود و واژه ای به نام فتیر اصلن وجود ندارد.
قفص / قفس: این واژه عربی اسـت و باید با "ص " نوشـته شـود . اما در زبان فارسی آن را همیشه با "س " نوشـته اند و املای آن به شکل قفس رایج اسـت.
قیمومت / قیمومیت: واژه ی قیمومت را که به معنی قیم بودن است، فارسی زبانان ساخته اند و در زبان عربی کاربردی ندارد و کاربرد قیمومیت نادرست است
کُحل / کــَهل: کحل اسم است به معنای " سـرمه" اما کهل ، صفت اسـت برای مرد میان سـال.

گزارش ها / گزارشات: برخی ها واژه ی فارسی گزارش را با " ات" عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت
لایتجزا / لایتجزی: این واژه با آن که عربی اسـت املای درسـت آن لایتجزا اسـت و معنای آن تجزیه نا پذیر.
مآخذ / مأخذ: واژه ی عربی مأخذ مفرد و به معنی منبع و محل گرفتن و مآخذ جمع آن است . اما برخی این واژه ها را به جای یک دیگر یعنی مفرد را به جای جمع وجمع را به جای مفرد به کار می برند.
مبرا / مُبری : این واژه ی عربی به معـنی" تبرئه شـده از تهمت" اســت و در فارسی و عربی آ ن را مبرا می نویسـند.
مجرا / مجری: واژه ی مجری اسـم فاعـل مصدر اجراء و به معـنای اجرا کننده اسـت، مانند " مجری قانون ". ولی در عربی مجری را به صورت مجرا نیز تلفظ می کنند که در آن صورت، اسـم مفعول مصدر اجراء و به معنای " اجرا شـده، عملی شـده " اسـت که در فارسی به تر است که به صورت "مجرا" نوشـته شـود تا با "مجری" اشتباه گرفته نشـود.
محظور/ محذور: واژه ی محظور به معـنای " ممنوع و حرام" اسـت و محذور هم به معـنای " آن چه از آن می ترسـند" و هم به معنای "مانع و گرفـتاری" آمده اسـت. یعنی در مواردی که مراد گرفـتاری و مانع و حجب وحیای اخلاقی باشـد باید محذور نوشـت مانند: " محذور اخلاقی " و یا " در محذور قرار گرفتم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم "،
مسأله / مسئله: این واژه عربی اسـت و در خط عربی به صورت مسـألة نوشـته می شـود و در زبان فارسی هم بسـیاری این اصل را رعایت نموده و آن را به صورت مسأله می نویسـند، نه مسئله.
مسـئوول/ مسـئول: املای این واژه به هردو شـکل آن درسـت اسـت. در عربی البته مسـئوول می نویسـند، اما در فارسی همیشه آن را با یک واو نوشـته اند.
مزمزه / مضمضه: واژه ی مزمزه فارسی و به معـنای چشـیدن و نرم نرم خوردن چیزی است و مضمضه عربی و به معـنای گرداندن اب در دهان برای شـسـتن آن است.
مُعتـَنی به/ متنابه: این واژه عربی اسـت و معنی آن، هـنگفت، مهم و قابل اعتنا اسـت و املای آن نیز به صورت معتنی به درسـت اسـت.
مقتدا / مقتدی : این واژه را که به معنی پیشوا است در عربی مقتدی نوشته اما مقتدا تلفظ می کنند. از این رو در زبان فارسی برای پرهـیـز از اشـتباه خواندن باید آن را مقتدا نوشـت.
منتها / منتهی: این دو واژه را در فارسی به تر اسـت برحسـب تلفظ شـان بنویسـیم مانند: سـاختمان های این ناحیه هـمه بلند اسـت، منتها محکم نیسـت یا " این خیال باطل به جنون منتهی خواهد شـد" .

نیاگان / نیاکان : در فارسی نیاگ یا نیا به معنی جد است و جمع درست آن نیاگان است نه نیاکان.
وهله/ وحله: این کلمه را که به خط عربی وهـله می نویسـند ومعنای آن نوبت و دفعه اسـت، نباید وحله نوشـت، زیـرا که وحله در عربی و در فارسی معنایی ندارد.
هیز / حیز: واژه ی هـیـز به معنای بدکار و بی شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت. و حیز به معنی جا و مکان است.
هیئت / هیأت: واژه ی هیئت عربی و به معنی شـکل و صورت چیزی و نیز به معنی عـده ودسـته ای از مردم است. جمع هیئت نیز هیأت اسـت و نباید یکی را به جای دیگری به کار برد
 
بالا