Maryam
متخصص بخش ادبیات

پدرو سالیناس شاعر (اسپانیایی) مدرنیست قرن بیستم
نمیخواهم برای زیستن
جزایر، قصرها و برجها را.
چه لذتی فراتر از
زیستن در ضمایر!
اكنون دگر بركن لباست را
نشانیها و تصاویر را.
من،
تورا اینگونه نمیخواهم
هماره در هیبت دیگری،
دخترِ همیشه از چیزی.
تو را ناب میخواهم، آزاد
تو؛ بی هیچ كاستی.
میدانم آنگاه كه بخوانم تو را میان همه جهانانیان،
تنها تو، تو خواهی بود.
و آنگاه كه بپرسی مرا،
اوكه تو را میخواند كیست؟
او كه تو را از آن خویش میخواهد.
مدفون خواهم ساخت نامها را،
عناوین را، تاریخ را.
همه چیز را درهم خواهم شكست
تمامی آنچه را كه پیش از زادن بر من آوار كردهاند.
و به گاه ورود به گمنامی و عریانی ابدی سنگ و جهان
تو را خواهم گفت:
”من تو را میخواهم، این منم.“
--------------------------------------------
روحی چنان فراخ و روشن داشتی
كه مرا هرگز توان ورود بدان میسر نشد.
باریك میانبری جستم، در امتداد بیراهههای باریك،
و از پس گامهای بلند و دشوار …
لیك،
گذر به روح تو از راههای گشوده بود.
بلند نردبانی مهیا كردم
ــ دیواری بلند در رویا
حافظ روحت میدیدم ــ
لیك روح تورا نه دیواری بود و نه حفاظی.
در پی باریك رهی به روحت گشتم،
اما روحت چنان روشن و زلال بود
كه ره آمدی نداشت.
از كجا میشد آغاز؟
به كجا مییافت پایان؟
و من تا ابد در بدر
در مرز گنگ آن نشسته ماندم.
--------------------------------------------
پیاپی
بگذار بنوازمت بآرامی،
بگذار تجربه ات كنم آهسته،
ببینم كه حقیقت داری،
امتدادی از خودت در تو جاری است،
با شگرفی
موج در موج میتراود نوری از پیشانی ات
بی آشفتنت
میشكنند كفهاشان را
هنكّام بوسه بر پاهایت، به آرامی
در ساحل نوجوانی.
تو را اینگونه میخواهم
روان و پیاپی،
نشأت تو از خودت، از تو؛
ای آب سركش
ای نغمه رخوتناك!
تو را اینگونه میخواهم
در محدوده های كوچك، اینجا و آنجا
همچون تكه ها
زنبق، رز و آنك یگانگی تو
ای نور رویاهای من.
(از كتاب: درنای واقعی)