Maryam
متخصص بخش ادبیات
از بهشت كه بيرون آمد، دارايياش فقط يك سيب بود. سيبي كه به وسوسه آن را چيده بود. و مكافات اين وسوسه هبوط بود.فرشتهها گفتند: تو بي بهشت ميميري. زمين جاي تو نيست. زمين همه ظلم است و فساد. و انسان گفت: اما من به خودم ظلم كردهام. زمين تاوان ظلم من است. اگر خدا چنين ميخواهد، پس زمين ازبهشت بهتر است.
خدا گفت: برو و بدان جادهاي كه تو را دوباره به بهشت ميرساند واز زمين ميگذرد؛ زميني آكنده از شروخير، آكنده از حق و از باطل، از خطا و از صواب؛و اگر خير و حق و صواب پيروز شد تو باز خواهي گشت وگرنه...
و فرشتهها همه گريستند. اما انسان نرفت. انسان نميتوانست برود. انسان بردرگاه بهشت وامانده بود. ميترسيد و مردد بود.
و آن وقت خدا چيزي به انسان داد. چيزي كه هستي را مبهوت كرد و كائنات را به غبطه واداشت.
انسان دستهايش را گشود و خدا به او «اختيار»داد.
خدا گفت: حال انتخاب كن زيرا كه. تو براي انتخاب كردن آفريده شدي. برو وبهترين را برگزين كه بهشت پاداش به گزيدن توست.
عقل و دل و هزاران پيامبر نيز باتو خواهند آمد، تا توبهترين را برگزيني. و آنگاه انسان زمين را انتخاب كرد. رنج ونبرد و صبوري را. و اين آغاز انسان بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: