baroon
متخصص بخش ادبیات
کهکشان ها در حرکت،
منظومه ها در جستجو،
ستاره ها در پویش،
سیاره ها در تکاپو،
و جهان در حال شدن،
وزمین،در گوشه ای از این کهکشان،با سنگ ها،خاک ها،
گیاهان،حیوان ها و انسان،در تلاش
در حال رفتن،
به هرچه می نگری،روز بعد،نه،لحظه ای بعد گونه ای دیگر است،حالی دیگر یافته است.
هر چیزی برای رفتن آماده،از ماندن می هراسد،
در ماندن نابودی می بیند و در ایستایی،مرگ!
چون می رود هست،هست برای اینکه برود.
به کجا؟
همه چیز رودی شتابان،نه مردابی ساکن.
سکوت،قرار و آرام ندارد.
اگر خوب گوش دهی،ترنم جاری جهان را می شنوی؛
اگر خوب چشم باز کنی قدم های شتابان رفتن را می بینی
و اگر حسی قوی داشته باشی،نسیم این جریانِ همواره را احساس می کنی:
جهان یک شکفتن است.
آن قطره ی آب که بر صخره می چکد،
این دانه که از زمین سر می زند،
این ماهی که در دل دریا می رقصد،
آن افتاب که بر عالم می تابد،
آن پرنده که در آسمان پرواز می کند،
همه سرود رفتن سر داده اند،می گویند می رویم تا بمانیم.
حتی آن گلی که در خزان پژمرده می شود،
آن دانه ای که در خاک می روید،
در رستخیزی جدید و تحولی دیگر،می شکفند،جان می گیرد
طلوع می کنند و از خاک برمی آیند.
جهان-از ذره های اتم تا کهکشان های بزرگ-می روند،
به سوی او،او که آنها را بسوی خود می خواند،
او که باقی و جاودانه است.
او جهان را برای جاودانگی آفرید،برای حیات،
برای زیبایی!برای خود که عین حیات،زیبایی و بقاست.
آن روز که خدا اولین خشت بنای عالم را نهاد،
گل آن را با محبت خود آمیخت
و چنین شد که تمام ذرات هستی رو به سوی او آورد.
و آن روز که گل آدم را سرشت،
به او میل به جاودانگی بخشید، و خود جاودانه ترین بود،
و به او میل به زیبایی و نیکی داد، و خود خیر و زیبایی مطلق بود،
و از آن روز که آدم بر زمین هبوط کرد،
بنی آدم در هجر آن خیر و کمال و زیبایی و کمال بی قرار شد،
و از آن هنگام،در میان بنی آدم،آنان که حقیقت هجران رایافتند؛
مشتاقانه،بر در هستی می کوبند،به امید لقای او و رسیدن به آستان او.
و این چنین، زندگی شدنی بسوی او گردید.
و رفتنی تا بی نهایت،تا مطلق ...
منظومه ها در جستجو،
ستاره ها در پویش،
سیاره ها در تکاپو،
و جهان در حال شدن،
وزمین،در گوشه ای از این کهکشان،با سنگ ها،خاک ها،
گیاهان،حیوان ها و انسان،در تلاش
در حال رفتن،
به هرچه می نگری،روز بعد،نه،لحظه ای بعد گونه ای دیگر است،حالی دیگر یافته است.
هر چیزی برای رفتن آماده،از ماندن می هراسد،
در ماندن نابودی می بیند و در ایستایی،مرگ!
چون می رود هست،هست برای اینکه برود.
به کجا؟
همه چیز رودی شتابان،نه مردابی ساکن.
سکوت،قرار و آرام ندارد.
اگر خوب گوش دهی،ترنم جاری جهان را می شنوی؛
اگر خوب چشم باز کنی قدم های شتابان رفتن را می بینی
و اگر حسی قوی داشته باشی،نسیم این جریانِ همواره را احساس می کنی:
جهان یک شکفتن است.
آن قطره ی آب که بر صخره می چکد،
این دانه که از زمین سر می زند،
این ماهی که در دل دریا می رقصد،
آن افتاب که بر عالم می تابد،
آن پرنده که در آسمان پرواز می کند،
همه سرود رفتن سر داده اند،می گویند می رویم تا بمانیم.
حتی آن گلی که در خزان پژمرده می شود،
آن دانه ای که در خاک می روید،
در رستخیزی جدید و تحولی دیگر،می شکفند،جان می گیرد
طلوع می کنند و از خاک برمی آیند.
جهان-از ذره های اتم تا کهکشان های بزرگ-می روند،
به سوی او،او که آنها را بسوی خود می خواند،
او که باقی و جاودانه است.
او جهان را برای جاودانگی آفرید،برای حیات،
برای زیبایی!برای خود که عین حیات،زیبایی و بقاست.
آن روز که خدا اولین خشت بنای عالم را نهاد،
گل آن را با محبت خود آمیخت
و چنین شد که تمام ذرات هستی رو به سوی او آورد.
و آن روز که گل آدم را سرشت،
به او میل به جاودانگی بخشید، و خود جاودانه ترین بود،
و به او میل به زیبایی و نیکی داد، و خود خیر و زیبایی مطلق بود،
و از آن روز که آدم بر زمین هبوط کرد،
بنی آدم در هجر آن خیر و کمال و زیبایی و کمال بی قرار شد،
و از آن هنگام،در میان بنی آدم،آنان که حقیقت هجران رایافتند؛
مشتاقانه،بر در هستی می کوبند،به امید لقای او و رسیدن به آستان او.
و این چنین، زندگی شدنی بسوی او گردید.
و رفتنی تا بی نهایت،تا مطلق ...