• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

:. پاره ای از اصطلاحات مشهور صوفیه .:

baroon

متخصص بخش ادبیات




.:پاره ای از اصطلاحات مشهور صوفیه:.





صوفیه برای بیان مقاصد خود اصطلاحات خاصّی به کار می برند و آیات و احادیث را نیز مطابق ذوق و طریقت خود تأیل می کنند و آن ها را با عقاید خویش تطبیق می دهند و این کار را «مستنبطات» می نامند.

مولانا می گوید:
اصطلاحاتی است مرا بدال را
که نباشد زان خبر اقوال را


می گویند زبان صوفیه از بسیط به مرکّب و از سادگی به پیچیدگی و از صراحت به رمز تحوّل یافته است.
کلمات و تعبیرات عرفانی عاطفی و احساسی و زبان عرفا تمثیلی و مبتنی بر حواسّ باطن و بصیرت است، برخلاف زبان علم و علما که بر حواسّ ظاهر و عقل استوار است.
دریافت و برداشت افراد مختلف از زبان صوفیه متفاوت است. در تعابیر صوفیانه، مفاهیم غالباً کلّی است و درک آن بستگی به شخص و زمان و مکان و مذهب دارد.
در این مجال، برخی از مهم ترین کلمات و اصطلاحات آورده می شود...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ابد و ازل: زمان بی پایان و زمان بی آغاز.


--------


اشارت: آگاه کردن دیگری از مقصود بی توجّه به لفظ یا عدم التفت به ظاهر لفظ.

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست
(حافظ)



--------


اعیانِ ثابته: حقایق ممکنات در علم حق تعالی، صور ممکنات در علم حق که حقایق موجودات است. اعیان ثابته در حکم آیینه اند که وجود حق به احکام اینان ظاهر و به صورت ایشان نمود شده است، آثارشان به وجود آمده و اعیان در عدمیّت باقی است.

شبستری می گوید:
عدم آیینه ی هستی است مطلق
کزو پیداست عکس تابش حق

حکما اعیان ثابته را «ماهیّات» خوانند که از علم به عین نیایند.


--------


اندِراج: داخل شدن، در ضمن چیزی آمدن، به آخر رسیدن.


--------


اِنطواء: طی شدن، نوردیده شدن، در بر داشتن، حاوی بودن.



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



تَلوین و تمکین: رنگ کردن و به فرمان بودن.
تلوین، صفتِ دارندگان حال و تمکین، صفت صاحبان حقیقت است. صاحب تلوین از صفتی به صفتی و از حالی به حال و از منزلی به منزلی بالاتر درآید و چون به بالاترین منزل رسد، صاحب تمکین شود. دارنده ی تلوین، دائم اندر طلب زیادت و صاحب تمکین، رسیده و پیوسته باشد. مراد از این دو پدیده، آمدن احکام بشریّت و غلبه ی سلطان حقیقت است.


--------


تواجُد و وجد و مَواجید و وجود: شادمانی و هستی.
تواجُد از آن مبتدیان سلوک و طلب وجد یا اظهار حالت وجد است.
وجد، واسطه ی میان نهایت و بدایت (انجام و آغاز) و وارد غیبی است که بر دل عارف درآید.
مَواجید: احوال غیبی که به دل عارف می رسد.
وجود، پیدایی حق در حال وجد است.

ابوعلی دقّاق گفت: «تواجد بنده را به وجود بَرَد، وجد سبب استغراق بنده شود، وجود موجب هلاک بنده گردد.»

شبستری در ردّ منکران وجد گوید:
تو را گر نیست احوال مواجید
مشو کافر ز نادانی به تقلید
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



جمع و تفرقه: گردآمدن و پراکنده شدن.

این دو لفظ در گفتار صوفیان بسیار است؛
ابوعلی دقّاق گفت: «آنچه بنده از برپاداشتن بندگی کسب کند و به احوالِ بشری سزد، آن فرق است و آنچه بنده از طرف حق باشد در پیداکردن معانی و لطف و احسان، آن جمع بود.»

هر که را تفرقه نباشد، عبادت نیست و آن کس را که جمع نباشد معرفت نیست. «ایّاکَ نَعبُدُ» اشاره به تفرقه و «ایّاکَ نَستَعین» اشاره به جمع است.
اثبات خلق را تفرقه، و اثبات حق را جمع گویند.



--------


جوهر و عَرَض: جوهر، اصل هر چیز و آنچه قیلم آن به خود است. عرض، آنچه قیام آن به جوهر است.

جوهر اوّل: (حقیقت محمدیه) نور یا عقل حضرت محمد(ص) و نخستین آفریده ی حق است.

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


حضرات خمس: عالَم غیب، عالم شهادت(عالَم ملک)، عالم عقول و نفوس، عالم مثال و عالم جامع(عالم انسان کامل).

واجب چو کند تنزّل از حضرت ذات
پنج است تنزّلات او را درجات
غیب است و شهاده در وسط روح و مثال
والخامسُ جمعیّة تلک الدّرجات
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


خرابات: شرابخانه، قمارخانه، محلّ فساد؛ در اصطلاح صوفیان جای عاشقان و آستان لامکان و آشیانه ی مرغ جان است و خراباتی و اهل خرابات، عارفان هستند.

خرابات آشیان مرغ جان است
خرابات استان لامکان است
خراباتی شدن از خود رهایی است
خودی کفر است اگر خودپارسایی است[SUP]1[/SUP]



--------


خواطر: خاطرها، خطابی است که از فرشته یا دیو یا نفس یا حق در دل های سالکان درآید؛
چون از طرف فرشته باشد، الهام و چون از دیو باشد، وسواس و اگر از نفس باشد هواجِس(آرزوهای نفسانی) و چنانچه از جانب حق باشد، خاطر حق گویند.
هر که حرام خورَد، میان الهام و وسواس فرق نتواند نهد.






********
1 . شبستری، گلشن راز.

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


ذوق و شُرب: چشیدن و نوشیدن؛ این دو از ثمرات تجلّی و نتایج کشف پدید آید.
هر که دوستی او قوی باشد، شربش دوام یابد و شراب او مستی نیاورد و اگر به حق هشیار باشد، از حظّ فانی شود.

یحیی معاذ رازی به بایزید نوشت: «اینجا کس هست که یک قدح بنوشد و هرگز تشنه نشود.» بایزید پاسخ داد: «عجب بماندم از ضعیفی حال، اینجا کس هست که اگر دریاهای عالم بنوشد، زیادت خواهد و سیر نشود.»

ذوق نخستین درجه ی شهود حق به حق است که در اثناء بارقه های پی در پی پدید آید و چون افزون گردد و به مقام شهود رسد، شرب گردد.
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ستر و تجلّی: پوشیدگی و نمودار شدن؛
عوام در پرده ی ستر و خواص در دوام تجلّی باشند، عوام را عقوبت و خواصّ را رحمت رسد. سالک باید بکوشد تا از ستر درآید و به تجلّی رسد.


--------


سرّ: نهان و راز، لطیفه و ودیعه ای است در قالب -همچون روح- و محلّ مشاهده است و خاصّ صاحبدلان.


 

baroon

متخصص بخش ادبیات



شاهد: گواه، حاضر، شاهد، حاضر در دل و مستولی بر آن است. اگر علم غلبه دارد، شاهد علم و اگر وجد غلبه دارد، شاهد وجد و... .
در اشعار عرفانی، زیبایی معنوی است.

چنانکه حافظ گوید:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد


--------


شریعت و طریقت و حقیقت: راه دین و راه معرفت و راه رسیدن به حق؛

شریعت، امر به التزام بندگی و طریقت، پیمودن راه و حقیقت، مشاهده ی ربوبیّت است.
شریعت، پرستیدن حق و حقیقت، دیدن وی است.
شریعت باید به حقیقت تأیید گردد و حقیقت، به شریعت بسته باشد و طریقت میان آن دو است:


شریعت پوست، مغز آمد حقیقت
میان این و آن باشد طریقت
چو عارف با یقین خویش پیوست
رسیده گشت مغز و پوست بشکست
ولی تا ناقصی زنهار زنهار
قوانین شریعت را نگهدار[SUP]1[/SUP]


--------


شطح و طامات: کلام فراخ گفتن و حوادث بزرگ؛

شطح، سخنی است که سالک به هنگام غلبه ی حال و سکر بر زبان می آورد و در آن بوی خودستایی و دعوی هست. چنانکه ابن عربی می گوید: «من از پروردگارم دو سال کوچکترم!»
و... .

طامات، معارفی است که در اوان سلوک بر زبان سالک گذرد. چون اینگونه سخنان دعوی به حق است از اهل معرفت و به اضطراب و اضطرار بر زبان آنان جاری می شود و از زلّات محقّقان است، در آن ها اخذ و مؤاخذه نیست.[SUP]2[/SUP]





*******
1 . شبستری، گلشن راز.

2 . رک: شرح شطحیّات، روزبهان بقلی
شطحات الصّوفیه عبدالرّحمن بدوی
و حسنات العارفین، محمد دارا شکوه
و منابع دیگر.

 

baroon

متخصص بخش ادبیات



صَحو و سُکر: هشیاری و مستی؛

صحو باز آمدن به حال و حسّ و علم خویش است پس از غیبت از آن ها، و سُکر غیبتی است که به واردی قوی روی نماید.
صحو براندازنده ی سکر باشد، هر که سکرش به حق باشد، صحو او نیز به حق است و هر کس سُکرش به حظّ آمیخته باشد، صحو او هم به حظّ آمیخته است.

صحو و سُکر پس از ذوق و شرب حاصل شود.


--------


صفات جمالیّه: اوصاف لطفیّه ی حق و متعلّق به رحمت است، مثل رحمانیّت و رئوفیّت و رزّاقیّت و غفّاریّت و... .


--------


صفات جلالیّه: اوصاف قهریّه ی حضرت حق است، چون قهّاریّت و جبّاریّت و انتقام.



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



غیبت و حضور: نبودن و بودن؛

غیبت، غایب بودن دل است از احوال خلق و حضور توجّه کامل دل به حضرت حق است.
چون سالک با همگی وجود از خلق غایب شود، با همگی وجود با حق حاضر گردد. صحّت اذکار و عبادات به حضور دل است در محضر حق و غیبت دل است ازغیر حق.

غیرت: جانبداری و حمیّت؛
کراهت از شریک شدن غیر است در آنچه برای نفس سالک در آن حظّی باشد، مانند غیرت عاشق به معشوق.
در عرفان آن را به غیرت محبّ به محبوب و غیرت محبوب به محبّ تقسیم و تعبیر کرده اند.


--------


غَین و رَین: پرده؛

غَین حجابی است بر دل که به طلب آمرزش برخیزد و دو گونه است:
غلیظ: برای اهل غفلت و مرتکبان گناه کبیره است.
خفیف: برای عامّه ی مردم حتّی نبی و ولی.

چنانکه رسول اکرم فرمود: بر دلم پرده ای کشیده می شود که برای برداشتن آن در هر روز صد مرتبه استغفار می کنم.[SUP]1[/SUP]


رَین: حجاب کفر و ضلالت است بر دل و جز به ایمان برداشته نمی شود.




*********

1. «انّهُ لیغان علی قلبی و انّی لاستغفرِالله فی کلِّ یومٍ ماَة مرّة»، هجویری، کشف المحجوب، 506.
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


فنا و بقا: نیستی و هستی؛

فنا پاک شدن از صفات نکوهیده و بقا، تحصیل اوصاف ستوده است و در پی یکدیگرند. چون یکی از این دو حاصل شود، دیگری از میان برود. هر که از جهل خویش فانی گردد، به علم بقا یابد. فنای از شهوت، بقای به امانت است.
چون سلطان حقیقت چنان غلبه کند که سالک چیزی از عین و اثر اغیار نبیند، از خلق فانی و به حق باقی می شود.


--------


فیض اقدس: تجلّی نخستین حق تعالی است به حسب اولیّت ذات و باطنیّت او که به واسطه ی فیض مقدّس بر هر چه دارای عین و اسم است واصل می شود.


--------


فیض مقدّس: مترتّب بر فیض اقدس و تجلّی ثانی حق به حسب آخریّت و ظاهریّت است. فیض اقدس، تجلّی حق بر خود و فیض مقدّس تجلّی حق بر غیر خود است.


 

baroon

متخصص بخش ادبیات


قبض و بسط: بستن و گشودن؛

این دو از احوالند. قبض برای عارف همچون خوف برای مبتدی است و بسط برای عارف به منزله ی رجا برای مبتدی.
جنید گفته است: خوف مرا بر قبض و رجا مرا بر بسط می دارد.
قبض، واردی است که اشارت به عتاب و عدم لطف و تأدیب از جانب خدا دارد و بسط، اشارت به لطف و قبول و انس از طرف حق است.


--------


قُرب و بُعد: نزدیکی و دوری

قرب، نزدیکی به طاعت و متّصف شدن به عبادت حق است و بُعد، مخالفت با حق و برگشتن از طاعت اوست. آغاز بُعد دوری ازتوفیق و پس از آن دوری از حقیقت است.
قرب بنده به حق از راه ایمان و احسان است. قرب حق به بنده آن است که بنده را به معرفت خود مخصوص و به منّت و لطف خود محفوظ گرداند.
پیر طریقت گفت: به قرب حق نگر تا انس زاید، به عظمت حق نگر تا حرمت فزاید. میان این و آن منتظر می باش تا سبق عنایات چه نماید.[SUP]1[/SUP]



*******
1. کشف الاسرار و عدّة الابرار، 7/437.
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


قرب فرایض: نزدیک شدن به انجام واجبات؛
سالک به اندازه ای به حق نزدیک شود که در آن گم شود و بدو حیات جاوید یابد، چون پیوستن قطره به دریا.



--------


قرب نوافل: نزدیک شدن به فزونی ها (مستحبّات)؛
حق در سالک چنان منزوی شود که دریا در قطره.[SUP]1 [/SUP]خدا فرمود: پیوسته بنده ی من با نوافل به من نزدیک می شود تا او را دوست بدارم و چون دوستش داشتم، گوش و چشم و دست و زبان او می شوم تا به من بشنود و به من ببیند و به من بگیرد و براند و به من سخن گوید.[SUP]2[/SUP]




*******

1. اللّمحات فی شرح اللّمعات، یارعلی شیرازی، خطی.

2. لایزال عبدی یتقرب الیّ بالّوافل... کشف المحجوب، 326.
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


کفر: پوشاندن؛
پوشاندن حق به لباس باطل که همان «تفرقه» است و کافر کسی است که از جمع به تفرقه آمده باشد.


--------


لاهوت: روح، عالم الهی؛
روح و حیاتی است که در اشیا و اجسام سریان و جریان دارد و ناسوت محلّ این نیروهاست.


 

baroon

متخصص بخش ادبیات


محاضره: حاضر آمدن؛
حضور دل است از تواتر برهان و در لطایف بیان است و شواهد آیات. علامت محاضره، دوام تفکّر است در دیدن نشانه ها. صاحب محاضره را عقلش محو کند.



--------


محو و اثبات: از میان برداشتن و به پا داشتن؛
محو، برداشتن اوصاف عادت هاست و اثبات، قیام به احکام عبادت ها.
ابوعلی دقّاق گفت: هر که را اثبات و محو نباشد، وی معطّل و مهمل است.
پاکیزه کردن احوال از خصلت های نکوهیده و تبدیل آنها به خصال پسندیده، محو و اثبات است. گویند در آیه ی «یَمحوا الله ما یشاءُ و یُثَبِّتُ» رعد/39، خداوند ذکر غیر از دل عارف محو کند و ذکر خود بر دل و زبان او اثبات می کند.



--------


مشاهَدَة: دیدار؛
شهود وجود حق است، چنانکه تردیدی نماند. در این حال باید آسمان «سرّ» صاف و آفتاب شهود تابنده باشد. مشاهده ، بعد از محاضره و مکاشفه رخ می دهد و صاحب مشاهده را معرفت او محو کند.


--------


مکاشَفة: آشکار شدن و کشف و رفع حجاب؛
مکاشفه به دریافتن امانت و فزونی حال و محقّق شدن اشاره اطلاق می شود و علامت آن پیوستگیِ تحیّر در عظمت حقّ است. مکاشفه، پیش از مشاهده و بعد از محاضره پیش می آید و صاحب مکاشفه را عمل او محو می کند.


 
بالا