• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

پای درس مولانا:اناالحق، هوالحق،اناالعبد

رضــrezaــا

کاربر ویژه
در فیه مافیه می فرماید:چنان که منصور را چون دوستی حق به نهایت رسید،دشمن خود شد و خود را نیست گردانید.گفت ،اناالحق یعنی من فنا گشتم حق ماند و بس و این به غایت تواضع است و نهایت بندگی ست. یعنی اوست و بس. دعوی و تکبر آن باشد که گویی تو خدایی و من بنده.پس هستی خود را نیز اثبات کرده باشی.پس دویی لازم آید و این نیز که می گویی هوالحق هم دویی ست.زیرا که تا انا نباشد هو ممکن نشود.پس حق گفت اناالحق.چون غیر او موجودی نبود و منصور فنا شده بود،آن سخن حق بود......پیش تو دو انا نمی گنجد.تو انا می گویی و او انا.یا تو بمیر پیش او،یا او پیش تو بمیرد،تا دویی نماند! اما آن که او بمیرد امکان ندارد-نه در خارج و نه در ذهن.او را آن لطف هست که اگر ممکن بودی،برای تو بمردی،تا دویی برخاستی .اکنون چون مردن او ممکن نیست،تو بمیر تا او برتو تجلی کند و دویی برخیزد!.......آخر این انالحق گفتن دعوی بزرگی است.اناالعبد گفتن دعوی بزرگ است.اناالحق عظیم تواضع است.زیرا این که می گوید من عبد خدایم.دوهستی اثبات می کند.یکی خود را و یکی خدا را.اما آن که اناالحق می گوید خودرا عدم کرد،به باد داد.می گوید" یعنی من نیستم! همه اوست!جز خدا را هستی نیست!من به کلی عدم محضم و هیچم! "تواضع در این بیشتر است....شیری در پی آهویی کرد.آهو از وی می گریخت.تا می گریخت دو هستی بود:یکی هستی شیر و یکی هستی آهو.اما چون شیر به او رسید و در زیر پنجه ی او قهر شد و از هیبت شیر بی هش و بی خود شد،در پیش شیر افتاد،این ساعت ،هستی شیر ماند تنها-هستی آهو محو شد و نماند.

(توضیح راوی:برخی خوانندگان اظهارنظرهای محبت آمیزی برای ادامه ی این بحث ها داشته اند که ضمن سپاس گزاری خدمتشان عرض می کنم برخی از این مطالب را در حین مطالعه که مفید می بینم در وبلاگ قرار می دهم و اصلا ادعای شناخت عمیق ندارم و بنابراین بحث باز است تا خوانندگان نظر و رای خود را بدهندکه شاید با ذکر منابع، نظر آن ها درست تر باشد.بدیهی است در جامعه ی امروز ما شرط اول هدایت کننده ذبح نفس اماره ی اوست که اگر چنین کسی را یافتید که مانند مرواریدی است که به مقام صدق رسیده ،او را رها نکنید و اگر کسی بی خودسازی و کنترل نفس اماره وارد تبلیغ و هدایت شود آخرش تکبر است و همین ادعای ریاکاران کلاهبرداری است که سخن بدون عمل می گویندکه مایه تخریب دین است که مولانا در وصف اینها در فیه مافیه می فرماید: "شخصی می گفت که مرا حالتی است که محمد و ملک مقرب آن جا نمی گنجد.فرمود که عجب !بنده را حالتی باشد که محمد در وی نگنجد،محمد را حالتی نباشد که چون تو گنده بغلی در آن گنجد؟آخر ،این قدر حالتی که یافته ای از برکت اوست و تاثیر اوست .زیرا اول ،جمله ی عطاها بر او می ریزند،آنگه از او به دیگران پخش شود.سنت چون چنین است."

اگر دنیا را محل عبور کاروان های مختلف بدانیم،همراه شدن با کاروان انبیا ،اولیا ،صدیقان و اهل بیت-هرچند با فاصله ی صدها فرسنگی دور از آن ها-قطعا توفیقی بایدبرای امثال من باشدکه در الفبای چرخه ی خور و خشم و شهوت مانده ام ،اما باید سعی کنیم که اگر نمی توانیم به صف اول نماز وارد شویم ،حداقل به صف میانی برسیم که مولانا در فیه مافیه می فرماید:...مثلا چون بامداد برخیزد،آن ساعت به عبادت اولاتر-که نفس ساکن تر است و صافی تر،هرکس به آن نوع بندگی که لایق او باشد و اندازه ی نفس شریف او باشد،می کند و به جا می آرد.صدهزارصف است:هرچند که پاکتر می شود،پیش تر می برند و هرچند کمتر می شود،به صف پست تر می برند."

خدایا در نهایت کار عمرمان، حداقل ما را از صف ها دور نکن!
 
بالا