آیا تا به حال با خود فكر كردهاید وقتی بسیاری از ازدواجها به طلاق میانجامد، یا وقتی زوجهای بسیاری اندكی پس از ازدواج به مشاجره رو میآورند، اصلا چرا برخی چنین ریسكی میكنند و به ازدواج رومیآورند؟
پاسخ ساده است. آرزوی محبتكردن و مورد محبت واقع شدن است كه افراد را به ازدواج میكشاند.
با وجود افزایش میزان طلاق، زندگی مشترك آزاد و بچهدار شدن بدون ازدواج در آمریكا، واقعیت این است كه ازدواج همچنان آرزو و هدف بیشتر آمریكاییهاست. نظرسنجیها در این كشور نشان میدهد 90 درصد آمریكاییها «ازدواج سعادتمند» را یكی از مهمترین اهداف زندگی یا از اهداف خیلی مهم زندگیشان میدانند اما همراه این میل و آرزو، ترسهای واقعبینانه هم وجود دارد.
طبق آخرین پژوهشها، چنین نتیجهگیری شده كه «آنها از ته دل میخواهند فقط یك بار ازدواج كنند و میخواهند ازدواجی سعادتمند داشته باشند اما نمیدانند آیا این هنوز ممكن است یا نه.
ازدواج عبارت است از پاسخ به ژرفترین نیاز انسان یعنی وحدت زندگی با فردی دیگر. در واقع تاریخ روانشناسی بشر حاكی از آرزوی عمیق انسان برای اتصال یا وحدت است. هدف از ازدواج این است كه نزدیكترین رابطه از كل روابط انسان باشد. زن و شوهر قرار است در زندگی فكری، عاطفی، اجتماعی، جسمی و معنوی یكدیگر شریك باشند و چنان با هم زندگی میكنند كه به «یك گوشت و خون» بدل شوند.
این به آن معنا نیست كه زوجها فردیت خود را از دست میدهند، بلكه به این معناست كه آنها احساس عمیقی از وحدت با یكدیگر كسب میكنند. این نوع وحدت، بدون تعهد عمیق و پایداری كه به ازدواج استحكام ببخشد ممكن نیست. در واقع، ازدواج قراردادی نیست كه رابطه جنسی را قانونی كند و صرفا نهادی اجتماعی نیست كه امكان مراقبت از كودكان را فراهم سازد. ازدواج یك كلینیك روانی نیست كه ما حمایت عاطفی لازم را از آنجا به دست بیاوریم؛ ابزار كسب مقام اجتماعی یا امنیت اقتصادی نیست. هدف نهایی ازدواج و عالیترین هدف آن، وحدت زن و مرد است در عمیقترین سطح ممكن و در تمام حوزههای زندگی كه به نوبه خود به بیشترین میزان ممكن از رضایت خاطر زوجین میانجامد و در عین حال به بهترین وجه به اهداف خداوند برای زندگی آنها كمك میكند.
اگر هدف ما یكیشدن باشد، پس پرسش كلیدی پیش از ازدواج باید این باشد: «به چه دلیل فكر میكنیم كه ما باید یكی شویم؟»
وقتی حوزههای فكری، اجتماعی، عاطفی، جسمی و معنوی زندگی را بررسی میكنیم، چه مییابیم؟ آیا در این حوزهها به اندازه كافی وجوه مشترك داریم تا پایههای وحدت ما را فراهم كند؟ این به لحاظ عملی چه معنایی دارد؟ این معنا كه زوجی كه به ازدواج فكر میكنند باید مدتی را به بحث تكتك حوزههای اساسی زندگی بگذرانند تا ببینند واقعا چه نوع آدمهایی هستند.
زوجهای متاهل زیادی وجود دارند كه درك عمیقی از افكار و علایق یكدیگر ندارند و بسیاری از آنان فقط با یك درك سطحی از شخصیت یا وضع عاطفی با یكدیگر ازدواج میكنند. عدهای نیز فكر میكنند ارزشهای مذهبی و اخلاقی مهم نیست، در نتیجه وقت چندانی صرف صحبت درباره این موضوعات نمیكنند. اگر میخواهید با كسی ازدواج كنید آیا عاقلانه نیست ابتدا اركان لازم را پیریزی كنید؟
به عنوان یك فرد مجرد همواره به این مساله دقت كنید كه هیچ خانهای بدون پیریزی پایههای مناسب نباید ساخته شود. به همین ترتیب، هیچ ازدواجی نباید پیش از بررسی پایهها سر بگیرد.
>> جام جم
پاسخ ساده است. آرزوی محبتكردن و مورد محبت واقع شدن است كه افراد را به ازدواج میكشاند.
با وجود افزایش میزان طلاق، زندگی مشترك آزاد و بچهدار شدن بدون ازدواج در آمریكا، واقعیت این است كه ازدواج همچنان آرزو و هدف بیشتر آمریكاییهاست. نظرسنجیها در این كشور نشان میدهد 90 درصد آمریكاییها «ازدواج سعادتمند» را یكی از مهمترین اهداف زندگی یا از اهداف خیلی مهم زندگیشان میدانند اما همراه این میل و آرزو، ترسهای واقعبینانه هم وجود دارد.
طبق آخرین پژوهشها، چنین نتیجهگیری شده كه «آنها از ته دل میخواهند فقط یك بار ازدواج كنند و میخواهند ازدواجی سعادتمند داشته باشند اما نمیدانند آیا این هنوز ممكن است یا نه.
ازدواج عبارت است از پاسخ به ژرفترین نیاز انسان یعنی وحدت زندگی با فردی دیگر. در واقع تاریخ روانشناسی بشر حاكی از آرزوی عمیق انسان برای اتصال یا وحدت است. هدف از ازدواج این است كه نزدیكترین رابطه از كل روابط انسان باشد. زن و شوهر قرار است در زندگی فكری، عاطفی، اجتماعی، جسمی و معنوی یكدیگر شریك باشند و چنان با هم زندگی میكنند كه به «یك گوشت و خون» بدل شوند.
این به آن معنا نیست كه زوجها فردیت خود را از دست میدهند، بلكه به این معناست كه آنها احساس عمیقی از وحدت با یكدیگر كسب میكنند. این نوع وحدت، بدون تعهد عمیق و پایداری كه به ازدواج استحكام ببخشد ممكن نیست. در واقع، ازدواج قراردادی نیست كه رابطه جنسی را قانونی كند و صرفا نهادی اجتماعی نیست كه امكان مراقبت از كودكان را فراهم سازد. ازدواج یك كلینیك روانی نیست كه ما حمایت عاطفی لازم را از آنجا به دست بیاوریم؛ ابزار كسب مقام اجتماعی یا امنیت اقتصادی نیست. هدف نهایی ازدواج و عالیترین هدف آن، وحدت زن و مرد است در عمیقترین سطح ممكن و در تمام حوزههای زندگی كه به نوبه خود به بیشترین میزان ممكن از رضایت خاطر زوجین میانجامد و در عین حال به بهترین وجه به اهداف خداوند برای زندگی آنها كمك میكند.
اگر هدف ما یكیشدن باشد، پس پرسش كلیدی پیش از ازدواج باید این باشد: «به چه دلیل فكر میكنیم كه ما باید یكی شویم؟»
وقتی حوزههای فكری، اجتماعی، عاطفی، جسمی و معنوی زندگی را بررسی میكنیم، چه مییابیم؟ آیا در این حوزهها به اندازه كافی وجوه مشترك داریم تا پایههای وحدت ما را فراهم كند؟ این به لحاظ عملی چه معنایی دارد؟ این معنا كه زوجی كه به ازدواج فكر میكنند باید مدتی را به بحث تكتك حوزههای اساسی زندگی بگذرانند تا ببینند واقعا چه نوع آدمهایی هستند.
زوجهای متاهل زیادی وجود دارند كه درك عمیقی از افكار و علایق یكدیگر ندارند و بسیاری از آنان فقط با یك درك سطحی از شخصیت یا وضع عاطفی با یكدیگر ازدواج میكنند. عدهای نیز فكر میكنند ارزشهای مذهبی و اخلاقی مهم نیست، در نتیجه وقت چندانی صرف صحبت درباره این موضوعات نمیكنند. اگر میخواهید با كسی ازدواج كنید آیا عاقلانه نیست ابتدا اركان لازم را پیریزی كنید؟
به عنوان یك فرد مجرد همواره به این مساله دقت كنید كه هیچ خانهای بدون پیریزی پایههای مناسب نباید ساخته شود. به همین ترتیب، هیچ ازدواجی نباید پیش از بررسی پایهها سر بگیرد.
>> جام جم