Maryam
متخصص بخش ادبیات

نوری بی فروز بر آن چه ما هستیم
به نظر میرسد كه امسال نمیتوانید در یك گوشه شهر بچرخید و نام چارلز دیكنز را نبینید. چهار رمان بزرگ بر اساس زندگی او منتشر شد: «Drood» از دن سایمون، «آخرین دیكنزها» از متیو پرل، «خواستن» از ریچارد فلاناگان و «دختری در لباس آبی» از گینور آرنولد. اوایل سال جاری نیز سریال «دوریت كوچك» كه تولید شبكه یك بیبیسی بود نامزد دریافت پنج جایزه بفتا در انگلستان و 11 جایزه امی در آمریكا شد. مجلات و روزنامهها داستانها از گفتههای او درباره بحران جهانی اقتصاد ساخته و پرداختهاند به نظر میرسد مردم دنیا فعلا از دست دیكنز خلاصی نخواهند داشت. به عنوان كسی كه درباره دیكنز مینویسد و نوشتهها و داستانهای او را تدریس میكند، این سوال كه چرا ما هنوز دیكنز میخوانیم، گهگاه به جانم میافتد. اما جدیترین باری كه این سوال برایم مطرح شد و حقیقتا نیز یافتن پاسخی برای آن آزاردهنده بود، 10 سال پیش بود، زمانی كه در یك دبیرستان مقابل 30 دانشآموز قرار گرفته و داشتم برایشان سخنرانی میكردم. نزدیك 30 دقیقه بود كه داشتم حرف میزدم و نسخهای از دیوید كاپرفیلد چاپ شده در سال 1850 در دستانم بود و داشتم به دانشآموزان میگفتم كه برای خوانندگان عصر ویكتوریایی دیكنز بیشتر شبیه این بوده كه «حواستان باشد هفته دیگر ادامهاش را دنبال كنید». یعنی چیزی شبیه سریالهای امروز برای ما، آنها دیوانه وار با میلی عجیب داستانهای او را میخواندند و منتظر ادامه آن در ستونهای هفتگی روزنامههایشان میشدند. بعد دستی در میانه كلاس بلند شد. «اما خب حالا ما چرا باید اون رو بخونیم؟» در این لحظه جوابی به ذهنم نرسید چرا كه متوجه شد با آنكه دكترایم را روی موضوع دیكنز گرفته بودم، هرگز روی این سوالی به دقت فكر نكرده بودم. جوابی كه در آن زمان دادم قابل قبول بود: «چرا كه او به شما یاد میدهد چگونه فكر كنید.» البته بسیاری از نویسندهها به شما یاد میدهند كه چگونه فكر كنید و و میدانستم این واقعا دلیل مناسبی نیست. این سوال سالها مرا مشغول خود كرد و مدتها جوابهای مختلف را امتحان میكردم اما هرگز به رضایت نمیرسیدم. ما دیكنز میخوانیم نه به این خاطر كه او مرد زمانه خودش بوده، بلكه به این خاطر كه او مرد زمانه ما نیز هست. ما دیكنز میخوانیم چراكه روح بشر را عمیقا جستوجو میكند، به این خاطر كه او با ترسیم رفتارها و عادتهای شخصی كه همگی ممكن است بسیار بدیهی و آشكار به نظر برسند چیزهایی از خویشتنمان میگوید. پیغام او درباره فقر و نیكوكاری دههها و دههها منتقل شده و ما میتوانیم از تجربه شخصیتهای او همانقدر درس بگیریم كه از تجربههای خودمان. تمام اینها دلایل خوبی هستند برای این سوال. اما دلیل اینكه چرا من دیكنز میخوانم نیستند. جستوجوی من برای رسیدن به جواب ادامه پیدا كرد اما هرگز به موفقیت ختم نشد. تا آنكه یك مقاله از یك بچه دبیرستانی به دستم رسید. این دختر كوچك این سوال را در مقالهاش طرح كرده بود و بعد پاسخ داده بود «چرا كه این رمانها همگی خود ما هستند، در عظیمترین حالت ممكنه. پاسخیاند به این سوال كه چرا ما اینگونه هستیم كه هستیم.» مثل مرواریدی نهفته در دل صدفی كثیف این پاسخ در میان ذهن آشفته من درخشید. جوابی به این سادگی و دمدستی كه تنها یك دختر پانزده ساله میتواند ان را بفهمد و بنویسد. حالا من میتوانستم به یمن سالها شناختم از دیكنز كلی اضافات و حواشی به این جواب ساده اضافه كنم و آن را اكادمیك كنم: پانتئونی از شخصیتهایی غنی كه آینهای هستند از گوناگونی شخصیتهای بشری، در جزئیتات موشكافانه و بیزمان او «تمهای جهانی» خفته است، درام و ملودرامی كه به واسطه آن ما هر كدام جایگاه خودمان را در تئاتر دیكنز مییابیم، بله، اما عصاره آن چه من میخواستم بگویم متعلق به كس دیگری بود. در مورد دیكنز هم همین گونه است، آن لحظهای كه شخصیت اصلی متوجه نكتهای میشود، آن را به یمن حضور فرد یا افراد دیگری میفهمد. خب حالا من چه كسی بودم كه بخواهم بدانم چرا این گونهام كه هستم؟ من هم مثل بیشتر مردم فكر میكنم كه بدانم چه كسی هستم، بدون آنكه دقیقا بدانم. من الیور توئیست بودم.
كسی كه همیشه میخواهد و باز هم میخواهد. من نیكلاس نیكلبای بودم. پسر مردی مرده، و عمیقا باور داشتم كه پدرم از جایی دارد مرا نظاره میكند. استر سامرسون بودم، در آروزی مادری كه سالها پیش به خاطر وضعیتی كه تحمل آن دیگر برایش راحت نبود، تركم كرده بود. پیپ بودم، عاشق كسی كه بسیار از من بالاتر بود. من تمامی این شخصیتها بودم كه در زمانه و حایی دیگر كسی مرا بازنوشته بود. این گونه بود كه كمكم دریافتم چرا این گونهام كه هستم. چرا كه دیكنز به من بسیار راجع به نوع بشر و اعمال و رفتارش گفته بود. هنوز دو یا سه رمان دیكنز باقی مانده كه من نخواندهام. اما زمانی كه وقتش برسد آنها را خواهم خواند. تقریبا میدانم قرار است در آن رمانها با چه كسانی آشنا شوم، كسانی از جنس خودم، كسانی كه در زمان و مكان بارها و بارها تكرار شده و خواهند شد. آنها تضمینی هستند تا به واسطهشان مطمئن باشیم دیكنز، چه آنها را بخوانیم و چه نه، نوری میافروزد بر آنچه ما هستیم، در بدترین و خوشترین ایام.