• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

چشم دل باز کن که جان بینی

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی

بر همه اهل آن زمین به مراد
گردش دور آسمان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی

بی‌سر و پا گدای آن جا را
سر به ملک جهان گران بینی

هم در آن پا برهنه قومی را
پای بر فرق فرقدان بینی

هم در آن سر برهنه جمعی را
بر سر از عرش سایبان بینی

گاه وجد و سماع هر یک را
بر دو کون آستین‌فشان بینی

دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی

جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی

از مضیق جهات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی

آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی

تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین‌الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو




سید احمد حسینی "هاتف"

527239_353999571342063_1307427200_n.jpg
 

سمیه.ن

کاربر ويژه

گفتم تو چرا دورتر از خواب وسرابی
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
 

mehran_a65

کاربر ويژه
اخه چرا با احساسات من بازی میکنید طبع شعرتون گل کرده دل منو بسوزونید دی:
این شعر ها منو یاد گذشته ها میندازه ،شعر های قشنگیرو انتخاب میکنید مرسی
 

ali jan

کاربر ويژه
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآِید
 

مهری

کاربر ويژه
ساقی! به نور باده برافروز جام ما / مطرب، بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکسِ رُخِ یار دیده‌ایم / ای بی‌خبر ز لذتِ شُربِ مُدام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده‌شد به عشق / ثبت است بر جَریده‌ عالَم دوام ما

چندان بُوَد کرشمه و ناز سَهی قدان / کآید به جلوه سرو صِنوبرخرام ما

ای باد! اگر به گُلشن اَحباب بگذری / زِنهار! عرضه‌دِه بَرِ جانان پیام ما

گو «نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری؟ / خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما»

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است / زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

ترسم که صَرفه‌ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما

حافظ! ز دیده، دانه‌ی اشکی همی‌فشان / باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

دریای اَخضَر فَلَک و کشتی هِلال / هستند غرقِ نعمتِ حاجی قوام ما
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
نه آغازی نه پایانی تو ای یار
خدا را مرکز ثِقلَت نگه دار

اگرچه فهم این حکمت غریب است
فراوان مدعی در یک طریق است


فراوان گیرافتاده به بن بست
فراوان رهزن دیوانه دل هست

نشانِ روشن ره ،ذوق و مستی است
نشان کور راهی رنج و سختی است

خدا را هر که دارد در نهان یار
گذشت از رنج و غم با شوق دیدار

دل خونین، لب خندانِ عاشق
میان سنگ می روید شقایق

فزون مشتاق لیلی لیک مجنون
یکی بود آن یکی غرقابه ی خون

نخواهد تحفه غیر از جان خود یار
بگیرد جان و می بخشد دگر بار

چو شک داری دَمِ آخر نمیری
یقینت شد بیا جانا امیری

جهان جولانگه اندیشمند است
به دانا عقل پروردن کمند است

ز آنان آدمیت سربلند است
نیستان از همانان گنج قند است

ز هستان در نیستان یک نشان نیست
که بر هستان نیستان بی نشانیست

ببافند این دغل نامردم کور
روایت های پوچ و درهم و شور

به امیدی که سودی آیدش پیش
شود در پوشش رعنای درویش

ز اجمالی ببندد وادی دوست
نگاه راهیان پوشیده از پوست

فراوان سخت سازد امتحانات
چو معکوس آورد سر کمالات





ولی الله محمدی
320136_354648731277147_1995666954_n.jpg
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
عقل مست لعل جان افزای توست
دل غلام نرگس رعنای توست

نیکویی را در همه روی زمین
گر قبایی هست بر بالای توست

چون کسی را نیست حسن روی تو

سیر مهر و مه به حسن رای توست

نور ذره ذره بخش هر دو کون
آفتاب طلعت زیبای توست

در جهان هرجا که هست آرایشی
پرتو از روی جهان‌آرای توست

تا رخت شد ملک‌بخش هر دو کون
مالک الملک جهان مولای توست

خون اگر در آهوی چین مشک شد
هم ز چین زلف عنبرسای توست

گرچه آب خضر جام جم بشد
تشنهٔ جام جهان افزای توست

خلق عالم در رهت سر باختند
ور کسی را هست سر هم پای توست

آسمان سر بر زمین هر جای تو
در طواف عشق یک یک جای توست

آفتاب بی سر و بن ذره‌وار
این چنین سرگشته در سودای توست

این جهان و آن جهان و هرچه هست
شبنمی لب تشنه از دریای توست

چون به جز تو در دو عالم نیست کس
در دو عالم کیست کوهمتای توست

هر که را هر ذره‌ای چشمی شود
هم گر انصاف است نابینای توست

گر فرید امروز چون شوریده‌ای است
عاقل خلق است چون شیدای توست





عطار



 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ای رهایی ده هر بیهوشی!

ای رهایی ده هر بیهوشی!
مهر بر لب نهِ هر خاموشی!

به هوای تو سخن کوشی ما
به تمنای تو خاموشی ما

گر تو در حرف نهی لطف شگرف
لُجّه‌ای* ژرف شود چشمهٔ حرف

بُعد* توست اصل همه تنگی‌ها
قُرب* تو مایهٔ یکرنگی‌ها

دل «جامی» که بود تنگ از تو
عندلیبی‌ست* خوش آهنگ از تو

بال پروازش ازین تنگی ده!
نکهت‌اش* از گـُل یکرنگی ده!

دوز از تار فنا دلق*، او را!
بـِرَهان از خود و از خلق، او را!

عیبش از بی‌هنران ساز نهان!
وز گمان هنرش باز رهان!

تا ز عیب و هنر خود آزاد
زید اندر کنف فضل تو شاد...




جامی








*
لُجّه:میانه ی دریا
بُعد:دوری
قُرب:نزدیکی
عندلیب:بلبل
نَکهت:بوی خوش
دَلق:بالاپوش، لباس
 
بالا