mohammadshamosi
کاربر ويژه
بغضم را فرو می خورم تا اشک هایم فروکش کنند
می دانم آمده تا شکستنم را به چشم ببیند
تشر می زنم!
آی چشم ها!
بس است دیگر.بالا را نگاه کنید
زل می زنم به چشم هایش
می گذارم ببیند که دیگر نه اشکی هست و نه آتشی
دو چشم زنده که با نگاهی سردتر از نگاه مردگان نگاهش می کنند.
آتشی که به جانم انداخت وجودم را خاکستر کرد
میگذارم سرمای نگاهم وجودش را به زمهریر ببرد!
می دانم آمده تا شکستنم را به چشم ببیند
تشر می زنم!
آی چشم ها!
بس است دیگر.بالا را نگاه کنید
زل می زنم به چشم هایش
می گذارم ببیند که دیگر نه اشکی هست و نه آتشی
دو چشم زنده که با نگاهی سردتر از نگاه مردگان نگاهش می کنند.
آتشی که به جانم انداخت وجودم را خاکستر کرد
میگذارم سرمای نگاهم وجودش را به زمهریر ببرد!