• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

کسرا عنقایی

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
از مجموعه به دنبال سنجاقک ها
چاپ اول ١٣٧٣ ، نشر نويد شيراز با همکاری نشر نشانه



در انتهای این شعر
برف خواهی دید
می‌توانی موهایت را بر توده‌ای انباشته از آن بگسترانی
می‌توانی
چشم‌های عسلی‌ات را
بر دانه‌های سرگردان آن
بگشایی و بگریی
می‌توانی كلمات این شعر را
در گوشه‌ای جمع‌كنی
و آدم‌ برفی اندوهگینی بسازی
می‌توانی
اشك‌های برفی‌اش را
جمع‌كنی
و آدم برفی دیگری بسازی


در انتهای این شعر
چیزی نیست
جز سپیدی مطلقِ كاغذ
سكوتی برای اندوه
اندوهی برای سكوت
اما…
اما در آغاز این شعر
برف می‌بارد


 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
از مجموعه سرود پايان قرن ، منتشر شده در شش زبان فارسی، انگليسی ، فرانسه، آلمانی ، عربی و کردی
چاپ اول، ١٣٧٨ ، انتشارات مير کسری



اینك
من نغمه‌ای هستم
كه از كهكشانی به كهكشانی دیگر می‌كوچد
و ماه
زاییدۀ رویای من است
شاخهای سوختۀ‌ گوزنها
بوی عشق آدمیزادگان را می‌دهد
و تبر
نخستین یهودای زمین است


این آسمان را بدرود می‌گویم
تا آواز دلقكان
رنگین‌ كمانهای شهر را تاریك كند
اما تو در استخوانهایم نشسته‌ای
و باد
در چشمانت
بر آن كشتی بادبانی می‌وزد
كه بارَش عسل است

بردگان را وامی‌داری
تا بر سیب‌ها تازیانه زنند
و فراموش كرده‌ای
نخست
من سیب را كندم
و رانده شدن
تنها بهانه‌ای بود
تا از دوزخ بهشت بگریزیم
و عصیان را بیافرینیم



 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
از مجموعه به دنبال سنجاقک ها
چاپ اول ١٣٧٣ ، نشر نويد شيراز با همکاری نشر نشانه




درخت
در حافظه درختی دیگر
خود را به یاد می‌آورد
من اما در اینجا
زمان را فراموش كرده‌ام
كه تو ناگاه از دروازۀ مه گرفتۀ شهر
پدیدار می‌شوی
با روبانی از رنگین‌كمان بر موهایت
تا آسمان را بر لبانت بجویم
لبانی كه از خون و برفند

ما تمامِ قطره‌ها را به نامی نامأنوس نامیده بودیم
اما آنگاه كه با رد اشكی بر گونه‌ات
از من پرسیدی
چرا این همه خون
در برابر تو
و تمام دهكده‌های سوخته
پاسخی نداشتم
و دانستم
هنوز
اشك
حقیقتی شگفت‌انگیزتر از وجود ما بر این سیاره است
حقیقتی بی‌نام






 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
از مجموعه تاریخ پنهان اشک ها
۱۳۹۰ ، آمریکا


از هنگامی که رنگین کمان ها را به آتش کشیدند
و به سوی ماه تیر انداختند
دریافتم که تو را از من ربوده اند.
از آن پس بود که دیگر لبخند
تیغی شد بر بال پروانه
و عشق
لا به لای دفترهای نم خورده
کنار گلبرگ ها
از یادها رفت.
اما من
یاد تو را
کنار بادهای سوزان
در دلتای عشق
بر صخره ها حکاکی کرده ام
تا خاکستر رنگین کمان ها
و شکسته های ماه را در خود بگیری.






 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات


بر‌آنم كه تمام خورشیدها را

چون شكوفه‌های نارنج
بر طر‌ّّه‌ مویت بنشانم.
اما تو
به دورها چشم دوخته‌ای:
از كهكشانی دیگر
و سیاره‌ای دیگر
شكوفه‌ای یخین را انتظار می‌كشی
كه برای چیدنش

می‌باید
سفری طولانی بیاغازم
و در راه بازگشت
تشنه
بمیرم.




 
بالا