baroon
متخصص بخش ادبیات

راستی اگر گُل نبود، کتاب و شکوفه نبود
آن وقت پروانه کجا به دنيا میآمد، کجا میمُرد؟
اينجا چقدر تاريک است!
نفسهايت را يکیيکی میشماری
بعد چوب خطِ خالی،
يک ديوار و هزار سال ستارهی دور ...!
حالا چشمهايت را ببند و بشمار!
چه میدانم!
ستارهها را بشمار، خودِ اعدادِ خاموشِ ثانيه را تا صدهزار!
يک ساعت مانده به اين اتفاق
داشتم چمدانم را میبستم
روی چهارپايه نشستم
گفتند: بايست!
گفتم: چشم
بعد بیگناهیِ دريا به گردنِ من افتاد!
تو دستم را بگير
خودم برخواهم خاست
دارد چشم هايم به روشنايی عادت میکنند!
يکوقتی به تاريکی بد نگويی
من يکی ... مسافرِ اين راه نبودهام
آدم يک جايی بالاخره، تَرَق!
آن وقت پروانه کجا به دنيا میآمد، کجا میمُرد؟
اينجا چقدر تاريک است!
نفسهايت را يکیيکی میشماری
بعد چوب خطِ خالی،
يک ديوار و هزار سال ستارهی دور ...!
حالا چشمهايت را ببند و بشمار!
چه میدانم!
ستارهها را بشمار، خودِ اعدادِ خاموشِ ثانيه را تا صدهزار!
يک ساعت مانده به اين اتفاق
داشتم چمدانم را میبستم
روی چهارپايه نشستم
گفتند: بايست!
گفتم: چشم
بعد بیگناهیِ دريا به گردنِ من افتاد!
تو دستم را بگير
خودم برخواهم خاست
دارد چشم هايم به روشنايی عادت میکنند!
يکوقتی به تاريکی بد نگويی
من يکی ... مسافرِ اين راه نبودهام
آدم يک جايی بالاخره، تَرَق!