• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گزیده ی اشعار | سیّد علی صالحی

baroon

متخصص بخش ادبیات




راستی اگر گُل نبود، کتاب و شکوفه نبود
آن وقت پروانه کجا به دنيا می‌آمد، کجا می‌مُرد؟
اينجا چقدر تاريک است!
نفسهايت را يکی‌يکی می‌شماری
بعد چوب خطِ خالی،
يک ديوار و هزار سال ستاره‌ی دور ...!
حالا چشمهايت را ببند و بشمار!
چه می‌دانم!
ستاره‌ها را بشمار، خودِ اعدادِ خاموشِ ثانيه را تا صدهزار!
يک ساعت مانده به اين اتفاق
داشتم چمدانم را می‌بستم
روی چهارپايه نشستم
گفتند: بايست!
گفتم: چشم
بعد بی‌گناهیِ دريا به گردنِ من افتاد!
تو دستم را بگير
خودم برخواهم خاست
دارد چشم هايم به روشنايی عادت می‌کنند!
يک‌وقتی به تاريکی بد نگويی
من يکی ... مسافرِ اين راه نبوده‌ام
آدم يک جايی بالاخره، تَرَق!



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ای خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار … هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نام های کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری؟!


20047202051000157200.jpg






 

baroon

متخصص بخش ادبیات



می‌خواستم چشم‌های تو را ببوسم
تو نبودی، باران بود

رو به آسمانِ بلندِ پُرگفت‌ و گو گفتم:
_ تو ندیدیش؟!
و چیزی، صدایی ...
صدایی شبیهِ صدای آدمی آمد؛
گفت: نامش را بگو
تا جست‌وجو کنیم

نفهمیدم چه شد که باز
یکهو و بی‌هوا، هوای تو کردم

دیدم دارد ترانه‌ای به یادم می‌آید
گفتم: شوخی کردم به خدا
می‌خواستم صورتم از لمسِ لذیذِ باران
فقط خیسِ گریه شود
وگرنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت‌وگو؟!

من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی‌رویا نداشته‌ام .. !








 

baroon

متخصص بخش ادبیات



اين صبح، اين نسيم، اين سفره‌ی مُهيا شده‌ی سبز، اين من و اين تو، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... يکی شدند و يگانه
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمديم؛
اول فقط يک دلْ‌دل بود. يک هوای نشستن و گفتن
يک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن. يک هنوز باهمِ ساده
رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم
بعد يکصدا شديم. هم‌آواز و هم‌بُغض و هم‌گريه، همنَفس برای باز تا هميشه با هم بودن
برای يک قدم‌زدن رفيقانه، برای يک سلام نگفته، برای يک خلوتِ دل خاص، برای يک دلِ سير گريه کردن ...
برای همسفر هميشه‌ی عشق ... باران!
باری ای عشق، اکنون و اينجا، هوای هميشه‌ات را نمی‌خواهم؛
... نشانی خانه‌ات کجاست؟!






 

Maryam

متخصص بخش ادبیات


.

دستم به قلم نمی‌رود
کلماتم کناره گرفته‌اند
و سکوت ... سايه‌اش سنگين است،
و خلوتی که گاه يادم می‌رود خانه‌ی خودِ من است ... !
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : مجموعه ی اشعار | سیّـــدعلی صالحی

من مایلم یک لحظه سکوت کنید
ببینید بد میگویم اینجا؟
که هنوز میتوان ترانه سرود
تنها به کوه رفت
کبوتر و غروب و انحنای دامنه را دید

 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : گزیده ی اشعار | سیّـــدعلی صالحی



بزرگ، آسوده، آرام و بی‌بديل زيسته‌ام
درست همچون بلوغِ کاملِ اناری
که ميلِ رسيدنِ خويش را از چشمِ شَته‌ی کور نهان کرده باشد
نه رنج کشيده، نه رويا ديده
و نه راهی که سرمنزلِ ممکنات

تنها مونسِ کلماتِ کوچکی بوده‌ام
که می‌گويند گاهی شبيهِ شعر و گاهی دعایِ همين دقيقه‌اند
بزرگ، آسوده، آرام و بی‌بديل زيسته‌ام
درست همچون فاخته‌ی کوچکی
که در پُرگويیِ باد و کلاغ و کسوف

حالا ديدی گاهی اوقات هم می‌شود
از بی‌راهه‌ی زندگی به سرمنزلِ آرام‌ترين سايه‌ها رسيد!
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات



هرگز قضا نخواهد شد
نه رکعتِ رويا و
نه زمزمه‌های نبی‌زاده‌ی نی‌زارها.
هر دو از اَزَل
وضویِ وزيدن در اورادِ جادو گرفته‌اند
با اين همه آيا
هر دو روزی آوازِ شبانه‌ی او را به ياد خواهند آورد؟
يوماآنادا می‌گويد حوصله کن
يوماآنادا می‌گويد اين سرنوشتِ صبوران است
صبر که می‌آيد
بايد از بردباریِ روياها به رازِ کامل‌ترين کلمات رسيد
من کلمات را خودم به جانبِ اورادِ وی آورده‌ام
تا کی پای اين پرگارِ شکسته پير شوم
تا کی از دريا به دايره، تا کی؟
من تاوانِ تکلمِ توام
نه رکعتِ رويا و
نه زمزمه‌های نبی‌زاده‌ی نی‌زارها
اين قصه هرگز قضا نخواهد شد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



روزگار اگر روزگارِ ماست
هيچ احوالی از من مپرس
نه زنگی بزن
نه خطی بنويس
نه نامه‌ای بفرست
زندانی نيستم
بيمارستان نيستم
خانه‌نشين و خاموش نيستم
پس زنده‌ام هنوز!

حالا برو
می‌خواهم بخوابم
می‌خواهم به خوبی‌های همين شب و روزِ هميشه بينديشم
ما زنده‌ايم هنوز
صبح‌ها خسته از خواب برمی‌خيزيم
شب‌ها خسته به خانه برمی‌گرديم
کسی به ما نمی‌گويد دست و رويَت را کجا شُسته‌ای
کسی به ما نمی‌گويد اسمت چيست
کسی از ما نمی‌پرسد شماره‌ی کفشِ همسايه‌ات چند است؟
اصلا چرا زنده‌ای هنوز؟
کسی کاری به کارِ کلماتِ مخفیِ ما ندارد
ما خوشبختیم دوست من
حالا برو
می‌خواهم بخوابم
فقط بخوابم!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



نه حَسْبِ حالی
نه حوصله‌ای
نه حواسی!
ميز، ليوانِ آب، پنجره، ماه، سايه‌روشنِ راه
کلمات، کاغذ سفيد، نقطه، نزديکی‌های سَحَر
نی، نا، ها، و هی همين چيزهای معمولی
و نوری که از درزِ پرده
پیِ کشفِ اسامیِ اشياء آمده است
ديگر چه بنويسم جز اين حَسْب و حالِ خراب؟
جز اين بيداریِ بی‌حواس؟
جز اين هوا که حلقه می‌بندد سپيد؟
هم از طعمِ خالیِ خواب و
هم از تلخابه‌ی توتون!
دارد صبح می‌شود
خوب است چمدانم را بردارم
راه بيفتم بروم شيراز؛
پيش از غروب پنج‌‏شنبه
حتما به حضرتِ حافظ خواهم رسيد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



شنیده ام یک جایی هست
جایی دور
که هر وقت از فراموشی خواب ها دلت گرفت
می توانی تمام ترانه های دختران می خوش را
به یاد آوری
می توانی بی اشاره ی اسمی
بروی به باران بگویی
دوستت می دارم
یک پیاله آب خنک می خواهم
برای زائران خسته می خواهم
دیگر بس است غم بی بامداد نان و
هلاهل دلهره
دیگر بس است این همه
بی راه رفتن من و بی چرا آمدن آدمی
من چمدانم را برداشته
دارم می روم
تمام واژه ها را برای باد باقی گذاشته ام
تمام باران ها را به همان پیاله ی شکسته بخشیده ام
دارایی بی پایان این همه علاقه نیز
شنیده ام یک جایی هست
حدس هوای رفتنش آسان است
تو هم بیا



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



دستـت را بـه مـن بـده

نـتـرس بـا هـم خـواهـیـم پـریـد

حـضـور و حـیـات و حـوصلـه ی مـن از تـو

درد و بـلا و بی کسی هـای تـو از مـن ...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : مجموعه ی اشعار | سیّـــدعلی صالحی

تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبحِ یکی از روزهای خدا
عطرِ دستهایت، دلتنگیم را به باد می سپارد.

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ما به خودمان مربوطيم،
پشتِ سرمان حرف است، هوای بَد است، حديث است
ما از پی رَدِپای باد نرفته‌ايم، نمی‌رويم.


ما دوست داريم،
علاقه داريم.
می‌رويم کُنج يک جای دور،
روياهامان را يواشکی برای هم
شبيه ترانه می‌خوانيم...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفتگوی باران بازداشته‌اند.
من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم تو
بسنده خواهم کرد...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات






y4rmv4b97x1dgch195c9.jpg





سـادگـی را

مـن از نـهـان یـک سـتـاره آمـوخـتـم

پـیـش از طـلـوع شـکـوفـه بـود شـایـد

بـا یـاد یکــ بـعـد از ظـهـر قـدیـمـی

آن قـدر تـرانـه خـوانـدم

تـا تـمـام کـبـوتـران جـهـان

شـاعـر شـدنـد!
 

ZahRa-Gh

متخصص بخش
بـه مـن بـگـو در ایـن گـرگـسـتـان ، بـرگـریـه هـای بـی پـایـان تـو چـه مـی رود !./. سید علی صالحی
 

ZahRa-Gh

متخصص بخش
در زنـدان سـلـیـمـانـیـه ، بـر دیـوار سـلـولـی خـوانـدم :

هـیـچ عـشـقـی بـالـاتـر از عـلـاقـه ی یـک پـدر پـیـر بـه آخـریـن دخـتـر ِ مـانـده اش نـیـسـت . /. سید علی صالحی
 

ZahRa-Gh

متخصص بخش
گـریـه نـکـن دیـکـتـاتـور ! خـود کـرده را عـاقـبـتـی چـنـیـن ، جـز بـی چـراغ زیـسـتـن و گـریـسـتـن ، راهـی نـیـسـت و دلـیـری بـه وقـت اسـارات را ، از خـردسـالـان خـرمـشـهـر مـا بـیـامـوز ، کـه از راه مـدرسـه ، هـرگـز بـه خـانـه بـاز نـیـامـدنـد ./. سید علی صالحی
1344015406404703_thumb.jpg

 

ZahRa-Gh

متخصص بخش
ای کاش از آن همه آسمان ، تنها پرنده ای بودم، خانه زاد ِ خاطره ای پنهان، که از هجرانی جفت خویش می گریست./. سید علی صالحی

 
بالا