در این تاپیک بر آنیم تا قطعاتی کوتاه و بلند از کتاب وحی را با نگاهی به انعکاس آن در ادبیات پارسی،
پیشکش طالبان حق و جوینگان حقیقت کنیم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
به یاد (آر) هنگامی را که موسی با اهل بیتش گفت مرا آتشی در نظرمی آید. می روم تا به زودی از آن آتش خبری بیاورم تا شاید برای گرم کردن شما پاره ای از آن آتش برگیرم ﴿۷﴾ چون موسی بدان آتش نزدیک شد ندا آمد که مقدمش گرامی باد آن کس که در این آتش است یا به گرد آن طواف می کند و پاک و منزه است آن خدای متعال که پروردگار جهان و جهانیان است ﴿۸﴾ آنگاه باز ندا آمد که ای موسی بدان که من همان خدای مقتدرو حکیمم (که با تو سخن می گویم) ﴿۹﴾
شگفت داستانی است قصه موسی و آتش طور که در گوشه و کنارقرآن چند بار به نمایش آمده و چون صاحب جمالی هر بار با جامه ای و اطواری تازه ظاهر می شود.
کار هر پیامبر و شاعر آسمانی این است که در طور این عالم آن آتش فروزان و گرمی بخش را که دیگران نمی بینند با چشم دل مشاهده کند و با آن انس گیرد. اهل معرفت دانند که کلمه انست چه اندازه از لطف معنی و تناسب روحی برخوردار است.
در این روایت، خداوند با پیامبر خطاب می کند که ای رسول ما، به یاد آر هنگام را که موسی با همسرخویش گفت: آتشی را از دور می بینم، آتشی که همه ذرات وجودم با آن انس و آشنایی دارد.
پس به زودی می روم که شما را خبری از پسِ پرده این آتش بیاورم یا آنکه اگر از راز آن خبر نشوم پاره آتشی ازآن بربایم، باشد که در این بیابان سرد، بدان آتش گرم شوید و هنگامی که به آستان آن آتشِ آشنا رسید ندایی برآمد که مبارک و فرخنده است آن کس که در این آتش حضور دارد و میمون و مبارک است این آتش بر همه کسانی که در اطراف آن قرار دارند و پاک و منزه است خداوند که پروردگار عالمیان است.
ای موسی، منم که با تو سخن میگویم، همان خدای مقتدر و حکیم. اکنون ای موسی، عصای خود را از کف بیفکن و چون موسی عصا را رها کرد دید که عصا به جنبش آمد چنانکه گویی چون مار به خود می پیچد.
...
يا [كيست] آن كس كه درمانده را چون وى را بخواند اجابت میكند و گرفتارى را برطرف میگرداند و شما را جانشينان اين زمين قرار میدهد آيا معبودى با خداست چه كم پند میپذيريد
این آیات قدسی شاید همان کلماتی باشد که آدم از پرودگارش آموخت تا به شافعت آن به درگاه خدا بازگردد و از هیبتِ آن خطابِ «اهبطوا» آرام گیرد.
ما فرزندان آدم از صحف آسمانی این گونه کلمات بسیار آموخته ایم و می توان گفت که دعاهای قرآنی همه از گنجینۀ همان کلمات باشد که خداوند به آدم تلقین فرمود (بقره: 37).
این دعا را مردمان اغلب در هنگام سختی و بلا به صورت فردی یا گروهی تلاوت می کنند. در این دعا آدمی می آموزد که غیر از خدا هیچ کس در جهان نیست که دعای نیازمند بیچاره ای را برآورده کند.
غیر از خدا هیچ کس نیست که سختی ها و بلاها را از بنده بگرداند و باز بر ایشان رحمت کند و ایشان را در روی زمین به قدرت و اقتدار پادشاهی برساند.
عجبا که آدمیان بت بی جانی را یا انسان حقیر و ناتوانی را به جای پروردگار غنی و مقتدر طلب می کند و از بتهای باطلی چون جاه طلبی و تکبر و حرص و ظلم کمک می گیرند.
عجبا که ایشان را به تضرع و زاری می خوانند تا خواسته هایشان برآورده شود در حالی که اگر به حق و حقیقت روی آورند و به خوبی و راستی و درستی و زیبایی متمایل شوند اوست که می تواند در ظلمات غم و قصۀ عالم، نفَس رحمانی خود را چون بشارتی برای بندگان بفرستد و دلهای ایشان را شاد کند.
آیا باز آدمیان برای چنین پروردگاری شریک و نظیر و بدیل قائل می شوند؟
یا آن کس که شما را در تاریکیهای خشکی و دریا راه مینماید و آن کس که بادها [ی باران زا] را پیشاپیش رحمتش بشارتگر میفرستد آیا معبودی با خداستخدا برتر [و بزرگتر] است از آنچه [با او] شریک میگردانند
این دعا را مردمان اغلب در هنگام سختی و بلا به صورت فردی یا گروهی تلاوت می کنند. در این دعا آدمی می آموزد که غیر از خدا هیچ کس در جهان نیست که دعای نیازمند بیچاره ای را برآورده کند.
غیر از خدا هیچ کس نیست که سختی ها و بلاها را از بنده بگرداند و باز بر ایشان رحمت کند و ایشان را در روی زمین به قدرت و اقتدار پادشاهی برساند.
اهتزازی از معانی این دعا را در اشعار نظامی و عطار می یابیم.
یار شو ای مونس غمخوارگان چاره کن ای چارۀ بیچارگان
بر که پناهیم تویی بی نظیر در که گریزیم تویی دستگیر
جز درِ تو قبله نخواهیم ساخت گر ننوازی تو، که خواهد تواخت
دست چنین پیش که دارد که ما زاری ازین بیش که دارد که ما
درگذر از جرم که خواهنده ایم چارۀ ما کن که پناهنده ایم
پیش تو گر بی سر و پای آمدیم هم به امید تو خدای آمدیم
چارۀ ما ساز که بی یاوریم گر تو برانی به که روی آوریم
و عطار می گوید:
ای خدای بی نهایت جز تو کیست چون تویی بی حدّ و غایت جز تو چیست
یا اله العالمین درمانده ام غرق خون بر خشک، کشتی رانده ام
دست من گیر و مرا فریاد رس دست بر سر چند دارم چون مگس
ای گناه آمرز و عذرآموزِ من سوختم صد ره چه خواهی سوز من
یا رب آگاهی ز یا رب های من حاضری در ماتم شب های من
ماتمم از حد بشد سوری فرست در میان ظلمتم نوری فرست
و کوهها را میبینی [و] میپنداری که آنها بیحرکتند و حال آنکه آنها ابرآسا در حرکتند [این] صنع خدایی است که هر چیزی را در کمال استواری پدید آورده است در حقیقت او به آنچه انجام میدهید آگاه است
صدرالمتألهین شیرازی گفته است که نظریه حرکت جوهری را از این آیه الهام گرفته است بدین بیان که جبال تمثیلی از جوهرند که پیوسته ساکن به نظر می رسند در مقابل سحاب (ابرها) که مظهر اعراضند و مانند اعراض، که گفته اند: «العَرَضُ لایَبقی زمانین» در تغییر و در حرکت دائمند.
اکنون خداوند می فرماید همان کوهها را که ساکن می بینید نیز مانند ابرها در حرکتند، معلوم می شود که ساکنی در عالم غیر از خدا نیست.
موجودات چه جوهر و چه عرضی در حرکت دائمند الّا آنکه حرکت عرض تابع حرکت جوهر است یعنی نخست حرکتی در جوهر و ذات شیء رخ می دهد و سپس آن در اعراض ظاهر می شود.
بحث جوهر و عرض را نخستین بار ارسطو مطرح کرده است که در عالم جوهری هست و عرَضی و جوهر آن است که به ذات خود قائم باشد و برای تحقق در عالم خارج نیاز به چیزی دیگر نداردکه در آن ظاهر شود.
عرض اما آن است که هر چند در تصور برای خودش استقلال دارد و تعریفی و مرزی و ماهیتی، اما اگر بخواهد در عالم خارج موجود شود باید در موجودی دیگر ظاهر شود.
مثال جوهر مانند گل و درخت و ماه و زمین، و مثال عرَض مانند حرارت در آب و حرکت در ماه و رنگ در گل است که این معانی مانند رنگ و حرارت و حرکت نمی توانند بدون ظهور در چیز دیگری به استقلال خود را نشان دهند.
و کوهها را میبینی [و] میپنداری که آنها بیحرکتند و حال آنکه آنها ابرآسا در حرکتند [این] صنع خدایی است که هر چیزی را در کمال استواری پدید آورده است در حقیقت او به آنچه انجام میدهید آگاه است
ارسطو جوهر را بر پنج قسم تقسیم کرده و آن عبارت از جوهر عقل و جوهر نفس که این دو مجرّد از ماده هستند اما به ذات خود قائمند. سوم جسم است که خود از دو جوهر دیگر مرکب است و آن دو عبارتند از هیولا و صورت.
بنابراین عقل و نفس و جسم و صورت و هیولا پنج گوهر نامیده شده اند. ویژگی عقل تمیز و تشخیص است، ویژگی نفس خواستن و عاشق شدن است، ویژگی جسم بُعد امتداد زمانی و مکانی است.
صورت جهت وحدت هر شیء جسمانی است و هیولا قابلیت و استعداد صرف است. و اما اَعراض را ارسطو نُه قسم کرده است که عبارتند از کم، کیف، وضع، أین (مکان)، مُلک (مالکیت)، زمان، اضافه (نسبت و اعلق)، فعل و انفعال، و هر یک از اینها را ارسطو یک مقوله جداگانه می داند که با مقلوه دیگر به کلی متفاوت است.
شرح این اَعراض و جواهر را می توان در کتب ابتداییِ فلسفه مطالعه کرد اما از دیرباز بحث دیگری میان فلاسفه مطرح بوده است و آن اینکه حرکت که خود یکی از اَعراض است تنها در چهار مقوله از اعراض می تواند ظاهر شود.
و آن چهار مقوله عبارتند از: مکان که ایجاد ایجاد حرکت انتقالی می کند مانند حرکت زمین به دور خورشید، دوم مقولۀ کم که حرکت کمّی را به دست می دهد چنانکه سیب بر درخت کوچک است و به تریج بزرگ می شود.
سوم مقولۀ کیف که تغییرات کیفی را موجب می شود مانند آنکه غوره ترش است و به تدریج شیرین می شود و چهارم وضع که حرکت وضعی از آن گرفته شده است مانند حرکت زمین به گرد خورشید.
و کوهها را میبینی [و] میپنداری که آنها بیحرکتند و حال آنکه آنها ابرآسا در حرکتند [این] صنع خدایی است که هر چیزی را در کمال استواری پدید آورده است در حقیقت او به آنچه انجام میدهید آگاه است
فلاسفۀ پیشین اتفاق نظر داشته اند که حرکت در جوهر اصلا وجود ندارد و در غیر از این چهار مقوله عرَض نیز حرکت متصور نیست اماملاصدرا با الهام ازین آیه گفته است که حرکت اصلا در جوهر رخ می دهد.
و تا جوهر چیزی دیگرگون نشود اعراض آن تغییر نمی کنند چنانکه نفس ناطقۀ آدمی که ذاتش جوهر است از مرتبه نطفه تا مرتبه کمال عقل حرکت می کند و در همه جا همان جوهر انسانی است که در مراتب خود سیر مس کند و تغییر اعراض او به سبب تغییر جوهر است.
ما در این تفسیر کوتاه به همین مقدار بسنده می کنیم و علاقه مندان را به کتاب مفصّل اسفار یا منظومه حاجی سبزواری ارجاع می دهیم:
تو سفر کردی ز نطفه تا به عقل نی به گامی بود رفتن نی به عقل
مثنوی
و این گفته سخن مولاناست که گفت بر عرض نباید ماندن چون به جوهر رسی از تشویش نیستی خلاص یابی. در عرصۀ دین و دیانت نیز دین عرضی هست و آن دینی است که به سبب پاره ای صورتها و آیین های دینی بر شخص عارض می شود.
و تأثیر جدی در ذات او نکرده است اما دین جوهری آن است که آدمی وارد یک مرتبه ای کمال می شود که آنجا مرتبۀ دیانت است. در آنجاست که آثار فضایل و کمالات اصحاب دین راستین در او ظاهر می شود.
و کوهها را میبینی [و] میپنداری که آنها بیحرکتند و حال آنکه آنها ابرآسا در حرکتند [این] صنع خدایی است که هر چیزی را در کمال استواری پدید آورده است در حقیقت او به آنچه انجام میدهید آگاه است
در آنجاست که آثار فضایل و کمالات اصحاب دین راستین در او ظاهر می شود.
میانۀ دین وبی دینی یک تفاوت جوهری است و هرگز کسی با تغییر لباسی یا آرایی یا سنتهایی به حقیقت دین نمی رسد الا آنکه آداب و سنن می توانند شخص را در رسیدن به آن تحول نهایی که یک حرکت جوهری است یاری کنند.
شعر معروف زیر از مولانا به نوعی حرکت جوهری را پیش از ملاصدرا بیان کرده است:
از جمادی مُردم و نامی شدم از نما مُردم ز حیوان سر زدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم
حملۀ دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر
بار دیگر از ملَک پرّان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
بار دیگر بایدم جَستن ز جو «کُلُّ شَیءٍ هالِک الّا وَجهُهُ»
حقیقت این است که خداوند که واهب الصور است علی الدوام در هیولای ماده که صرف قبلیت است تصرفاتی می کند و آن تصرفات در جوهر صورت واقع می شود که جهات وحدت و کمال هر شیء است.
پیوسته موجودات را از مرتبه ای به مرتبۀ کامل تر سیر می دهد و چون ایستگاه نهایی هر موجود رسیدن به مرتبه کمال اوست به حقیقت همۀ موجودات به سمت خود حرکت می کنند.
همۀ مراتبِ سیر ممرِّ آنها است مگر مرتبۀ کمال که مستقر است و هر موجودی روزی به مستقر خود که مقام استقرار در جوهرِ ذاتِ اوست می رسد.
ما [قرآن را] در شب قدر نازل کردیم (۱) و از شب قدر چه آگاهت کرد (۲) شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است (۳) در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان برای هر کاری [که مقرر شده است] فرود آیند (۴) [آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است (۵)
در روایات اسلامی آمده است که تمامی روح و پیام قرآن در ماه مبارک رمضان، در یکی از شبهای این ماه که شب قدر شناخته می شود بر قلب پیامبر نازل شده است.
اما قرآن تفصیلی که بیش از شش هزار آیه است به تدریج ظرف 23 سال بعد از بعثت پیامبر در زمانهای متفاوت بر قلب پیغمبر وارد شده است.
بنابر این می توان گفت که جوهر حقایق قرآن که در همان کلمۀ توحید یعنی لا إله إلا الله خلاصه می شود در یک شب نورانی که قلب پیامبر بیشترین آمادگی را برای دریافت پیامهای آسمانی داشته دریافت شده است.
اگر پیامبر فرمود فلاح و رستگاری در همین کلمۀ «لا إله إلا الله» است سخنی به گزاف نیست، زیرا آن «لا» که در آغاز جمله آمده به تعبیر سنایی نهنگی است که همۀ وسوسه شیطانی و خیالات و اوهام باطل را که در نظر مردم عنوان پروردگاری یافته همه را فرو می بلعد و هیچ چیز باقی نمی گذارد مگر الله را که مجموعه خوبی و زیبایی و دانایی است.
اما در باب شب قدر به قول حافظ باید گفت:
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یارب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
بدین معنی که باید هر شبی را قدر دانست و تبدیل به یک شب نورانی کرد زیرا خداوند از شب و روز بیرون است.
سرّ آنکه فرموده است قرآن را درماه رمضان نازل کردیم این است که وقتی انسان متوجه طعام خاکی و نیازهای جسمانی است آمادگی برای دریافت مائده آسمانی ندارد اما وقتی دهان از این لقمه های خاکی بست لقمانی می شود که از لقمه های افلاکی حکمت نصیب می گیرد.
به طور کلی باید گفت حالِ خوشِ روزه یعنی فراغت از نیازهای جسمانی بهترین زمان دریافت وحی و الهام است. به خصوص روزه سخن می تواند گوش جان را در شنیدن پیامهای غیبی یاری کند.
در چنین حالی است که فرشتگان بر آدمی نازل می شوند و بر حسب استعداد و قابلیتِ هر کس برای او ارمغانهایی از اندیشه های بدیع، شعرها و موسیقی ها، نقش و صورتها و الهامات و بشارتها می آورند و عاشقان را برات آزادی می بخشند.
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
حافظ
تو لیلة القدری برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
دیوان شمس
یکی از آن دو [دختر] گفت ای پدر او را استخدام کن چرا که بهترین کسی است که استخدام میکنی هم نیرومند [و هم] در خور اعتماد است
اینجا صحنهای کوتاه از نمایشنامه بلند موسی را مشاهده می کنیم که دختر شعیب از پدر میخواهد که موسی را به خدمت بگیرد و برای ترغیب او موسی را تلویحاً به دو صفتِ ممتاز می ستاید.
سخن دختر این است که هر کس برای کاری برگزیده و استخدام می شود باید حداقل دو صفت بارز داشته باشد: توانایی بر انجام کار که شامل علم و مهارت نیز می شود و یکی امانت و داشتن مسئولیت اخلاقی و راستی و درستی که گاهی از آن به کلمه تعهد یاد می کنند.
به زبان امروز، تعهد و تخصص باید با هم باشند و اگر در هر یک نقصانی پدید آید به زیان استخدام کننده خواهد بود. بعضی چنین تصور کرده اند که صفت امانت و تعهد اهمیت بیشتری از علم و تخصص دارد.
و اگر بخواهند بین مهارت و تخصص در مقابلِ امانت و تعهد یکی را انتخاب کنند بهتر آن است که امانت اختیار شود در حالی که امکان رسیدن زیان از آدم نادان ولی متعهد کمتر است از زیان دانایی است که ممکن است تعهدی نداشته باشد.
دشمنِ دانا که غمِ جان بوَد بهتر از آن دوست که نادان بوَد
نظامی، مخرن الاسرار
مهرِ ابله مهرِ خرس آمد یقین کینِ او مهر است و مهرِ اوست کین
مثنوی
و بدیهی است که جمع این هر دو صفت باید کرد و نظام جامعه را به دست افراد متخصص و متعهد باید سپرد.
هر نفسى طعم مرگ را خواهد چشید و آنگاه شما به نزد ما بازخواهيد گشت
از شگفتی ها یکی این است که مردم آیتِ «کلُّ نفسِ ذائقةُ الموت» را بر سر مرده می خوانند و آن را خبری یأس آور می شمرند و از آن بوی مرگ می شنوند چنانکه از «ألرَّحمن».
در حالی که این آیه مژدهٔ وصالِ خداست. بشارتی است که شما چون از عالمِ حادثات درگذشتید بر دروازهٔ ابدیت که نامش مرگ است طعامی به شما می دهند که طعم آن چشم و گوش و عقل و هوشتان را باز می کند.
و آنگاه خداوندِ هستی شما را در آن مستی که از مرگ می زاید ندا می کند که اینک به نزدِ من آیید. پس شما پروردگار خویش را سلام کنیدو اگر بپرسند چه آورده ای بگویید:
وفدت علی الکریم بغیر زاد من الحسنات و القلب السلیم
و حمل الزاد اقبح کل شیءِ اذا کان الوقود علی الکریم
من چون میهمان بر میزبانی کریم النفس وارد شدم و هیچ زاد و توشه ای با خود نیاوردم، نه قلب سلیم و نه اعمال صالح.
و همه می دانند که وقتی آدمی نزد کریمی میهمان می شود کاری نکوهیده تر از این نیست که با خود آذوقه ای همراه بیاورد.
این سخن را آن کس می گوید که عاشق آن میزبان است و هر چند آراسته به قلب سلیم و کارهای نیکوست اما آنها را شایسته تقدیم به حضور آن کریم نمی داند و بضاعت نزجات نزد یوسف نمی آورد.
چشیدن، مرتبه ای از تناول است و چنان است که گویی آدمی مرگ را غذای خود می کند و طعم آن را می چشد نه چنان است که مرگ آدمی را ببلعد و فرو برد.
یکی از آن دو [دختر] گفت ای پدر او را استخدام کن چرا که بهترین کسی است که استخدام میکنی هم نیرومند [و هم] در خور اعتماد است
این دو صفت قوی و امین در آیه 39 سوره نمل نیز آمده است و همچنین در سورهٔ یوسف آنجا که حضرت یوسف خود را برای مقام خزانه داری یا به اصطلاح امروز وزارت دارایی معرفی می کند، همین دو صفت را با دو لفظ دیگر نشان شایستگی خود دانسته است که فرمود: «مرا بر خزائن زمین بگمار زیرا من مردی دانا و توانا و امین و حافظم» یعنی هم ازین علم آگاهم و هم به سبب امانت، مال جامعه را از دستبرد خود و دیگران محفوظ می دارم. این دو صفت «دانا و امین» یا «قوی و امین» اولی از مقوله دانایی است که موجب توانایی است و به تعبیر توانا و استوار فردوسی: توانا بود هر که دانا بود به دانش دل پیر برنا بود و دیگری از مقوله اخلاق است که مایه مصونیت از خیانت و تصرف عدوانی است. در این آیه نوعی از صنعت حسن طلب نیز هست زیرا دختر شعیب موسی را پسندیده بود و به زبان لطیفی از پدر خواست که مقدمات پیوندی را فراهم آورد و چه لطیف است شیوه های زنان در رسیدن به آنچه دل در آن بسته اند.
امروز در جهان متمدن اصل بر شایسته سالاری است و مهم ترین شیوه رسیدنِ به آن عرضه کردن فرصت مساوی برای تمام افراد واجد صلاحیت است تا اگر خواهند خود را نامزد شغلی و مقامی کنند، گروهی پاک و بی غرض را بگمارند تا بهترین را در میان داوطلبان انتخاب کنند. اما جای بسی شرمندگی است که جز در موارد کم اهمیت و غیر موثر از این شیوه پیروی نمی کنند بلکه با گروه گراییِ مافیایی تبلیغات به هم پیوسته و اتهامات متقابل، دسیسه ها و فتنه ها و جنایهای پنهانی هر که را مناسب تر برای اجرای مقاصد اهریمنیِ گروه های قوی تر است بر می گزینند و بدتر آنکه گاه انسانهای شایسته اما ضعیف همت را وا می دارند که از شایستگی دست بکشند و به حلقه ناشایستگان بپیوندند.
و با آنچه خدایت داده سرای آخرت را بجوی و سهم خود را از دنیا فراموش مکن و همچنانکه خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و در زمین فساد مجوی که خدا فسادگران را دوست نمیدارد.
شگفت آیتی است از «حکمت بلند» و «حکم دلپذیر» و «وجیه ترین فرمان» و «جامع ترین نهی» با «خوش ترین دلیل».
حکمت بلند آنکه ای رسول و ای جمله آدمیان، همت بلند دارید و در میان نعمتهای الهی آنها را بر گزینید که نفع آن هیچگاه از شما منقطع نمی گردد چه در دنیا و چه در آخرت.
و «حکمِ دلپذیر» آنکه دنیا را نیز عزیز دارید که آن برای شما آفریده شده است، با همه عیش ها و عشرت ها، پس به قدر لذت و آسایش، نه فرسایشِ خود و دیگران، از آن بهره بگیرید.
و «وجیه ترین فرمان» امر به احسان است که عدالت را نیز در خود پنهان دارد و احسان کاری است که بعد از عدالت معنی می یابد و هیچ سنتی بیش از عدل و احسان جامعه را به کمال نمی رساند.
و احسان شخصیتی آنچنان محبوب دارد که همۀ جهانیان شوق به صحبت او دارند و چه فرمانی خوشتر از انجام محبوب ترین کارها.
و «جامع ترین دلیل» آن است که همه نتهیات و همه منکرات و همه زشتی ها و ناشایستی ها را در برگیرد و آن دوری از فساد است که فرشتگان نیز در اعتراض پنهانی خود به خلقتِ آدم همین فساد کردن او را بهانه کردند و ریختن خون را نیز افزودند که آن بارزترین ظهور عینیِ فساد است. (بقره:30)
و با آنچه خدایت داده سرای آخرت را بجوی و سهم خود را از دنیا فراموش مکن و همچنانکه خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و در زمین فساد مجوی که خدا فسادگران را دوست نمیدارد.
و «خوش ترین دلیل» اینکه خداوند هستی که خود عین جمال و صلاح و کمال است، فساد و تباهی را خوش ندارد. و اکنون اینهمه مشکلاتِ محیط زیست در جهان به حقیقت، اعتراض خدا و بندگان خداست که این فساد ما را خوش نمی آید. زهی کلام، زهی صورت، زهی معنی، زهی لطف و عنایت، زهی طعام آسمانی که عالمی را سیر تواند کرد. موسی علیه السلام قارون را نصیحت کرد که: «احسن کما احسن الله علیک» نشنید و عاقبتش شنیدی سعدی بهترین بهره برداری از نعمتهای دنیوی طلب کردن آن برای نیل به لذات اخروی است و شکرانه مواهب الهی تقسیم کردن آن مواهب با نیازمندان است و شکر زبان بدون شکرانه خدمت ای بسا که سالوس و ریا باشد.
از افلاطون نقل شده است که گفته: «از خدا چیزی طلب کنید که نفعش از شما زایل نشود» و این جز لذات مربوط به عالم دیگر و عرصهٔ برتر نیست. حدیث معروفی است از پیامبر اکرم که فرمود: احسان آن است که خدا را بپرستی چنانکه گویی او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند. به همین جهت گفته اند که احسان از دست صورت نمی گیرد بلکه از چشم می اید. وقتی چشم ثروت بیکران الهی را و احسان بی دریغ او را می بیند دستش به هر سختی گشاده می شود و اگر منعی کند منع او مانند منع الهی خود عطای دیگر است.
و روزی است که ستمکار دست های خود را میگزد [و] میگوید ای کاش با پیامبر راهی برمیگرفتم
همه ستمکاران روزی بر زشتی کار خویش آگاه میشوند و چهره خود را به سبب آن ستمها سیاه و ناموزون میبینند.
پس انگشت حیرت به دهان میگیرند و آه میکشند که چگونه خود را از فرشتگان خوبی و زیبایی محروم کردم و اینک با این چهره اگر مرا در بهشت برند نیز جز خفت و خواری نخواهم دید.
این از الطاف خداوند است که مکرر آدمیان را از وقوعِ نزدیک چنین روزی خبر میدهد تا شاید پیش از آنکه دیر شود چاره ای بیندیشند و به جای دوستان اهریمن خوی با رسولان الهی و پیروانش یار شوند.
این مسئله به خصوص درباره مطالعهٔ شرح حال بزرگان جهان به قلم خود ایشان یا دیگران صادق است آن چنانکه گویی با یکی از نوادر نازنینان جهان دوستی و انس و الفت دائم داشته است و چه افتخاری از این برتر.
شرح حال مفصل بن جان سن ادیب و سخن شناس انگلیسی به قلم دوستش جیمز بازول یکی از این جمله است: مطالعهٔ کتب آسمانی و تفکر در آنها و پیروی از آنها نیز همراه شدن با رسولان است.
اصحاب ذوق دوستی را برترین موهبت الهی به انسان دانستهاند زیرا عشق پادشاه خوبی است و دوستی نقطهٔ کمال عشق است و اگر زوج عاشق و معشوق با هم به مقام دوستی برسند عشقشان به کمال است.
و هر كس خود را در حالى كه نيكوكار باشد تسليم خدا كند قطعا در ريسمان استوارترى چنگ درزده و فرجام كارها به سوى خداست
جهان را ریسمان محکمی است به بلندای آسمان و آن این است که آدمی روی در خدا کند ک حقیقت مطلق است و به کار نیکو و احسان و خدمت خلق بپردازد کهمهمترین عبادت است.
چنین کسی چنگ در ریسمان و رشته محکمی زده است که هیچگاه گسسته نمی شود و به حقیقت تمامی دین را و عاقبت نیکوی آن را به چنگ آورده است.
و کاری ازین خوشتر و راهی از این آسان تر برای رسیدن به سعادت نمی توان یافت. مولانا در مثنوی این عروة الوثقی را ترک هوا و خودپرستی دانسته است:
عروة الوثقی است این ترک هوا برکشد این رشته جان را سما
حمدلله کاین رسن آویختند فضل و رحمت را به هم آمیختند
یوسفا آمد رسن، درزن دودست از رسن غافل مشو بیگه شده ست
اگر آدمی روی در خدا و حق کند یک دل و یک جهت خواهد شد وجودش به یک موسیقی خوش آهنگ تبدیل می شود و گرنه هر روز نداند که روی در کجا آورد. از روان پریشی رنج می برد.
روی از خدا به هر چه کنی شرک مطلق است
توحید محض، کز همه رو در خدا کنیم
سعدی
*اگر صدقات و بخششهای خود را بر مردمان آشکار کنید چه بسیار نیکوست اما اگر آن صدقات را پنهان به نیازمندان برای شما نیکوتر است و خداوند به سبب این رفتار بدیها و کارهای زشت شما شما را میپوشاند و خداوند به آنچه میکنید آگاه است*
*در قرآن دو بار (یکی آیه 25 سوره معارج و دیگری آیه 19 از سوره ذاریات) در صفات اهل ایمان آمده است که ایشان در اموالشان حقی برای سائل و محروم قائلند و آنچه را صدقه میدهند حق آن نیازمندان میدانند.
*هدف نهایی از زکات و صدقات و خیرات و مبرات این است که در جامعه، کودک خردسالی گدایی نکند و وامداری به سبب ناتوانی در ادای دین به زندان نیفتد و یتیمی بی سرپرست و محروم نماند.
*و در نهایت تدبیری اتخاذ شود که همه مردم از حداقل زندگی شایسته و رفاه برخوردار باشند و این بر عهده دولت است که با تأسیس یک نظام تأمین اجتماعی همه این نیازها را بر آورد و بار آن را بر دوش افراد مرفه جامعه بگذارد.
*اگر صدقات و بخششهای خود را بر مردمان آشکار کنید چه بسیار نیکوست اما اگر آن صدقات را پنهان به نیازمندان برای شما نیکوتر است و خداوند به سبب این رفتار بدیها و کارهای زشت شما شما را میپوشاند و خداوند به آنچه میکنید آگاه است* *چه خوش است عطا و بخشش و صدقات اگرچه آشکار باشد زیرا آن آشکاری که خود نوعی امر به معروف است و آن صدقات نیاز کسانی را بر میآورد و دلهایی را شاد میکند اما چون اکثر آدمیان شوق به خودنمایی دارند و ممکن است آشکار کردن صدقات ایشان را به غرور و عُجب بکشاند یا گیرندگان را شرمسار کند. از این رو اگر صدقات را پنهان از چشم دیگران به نیازمندان دهند برای ایشان بهتر است.
مگر نمیبينند كه [گوساله] پاسخ سخن آنان را نمیدهد و به حالشان سود و زيانى ندارد
*ماجرای سامری و دعوت او مردم را به گوساله پرستی، بخشی از داستان بلند حضرت موسی است.
*در ادب فارسی انسانهایی را که به حقیقت معنی نرسیدهاند و از دین و عرفان سخن میگویند و در پی دنیا هستند به این گوساله تشبیه میکنند.
مقصود حافظ این است که سامری مردم را سِحر کرد و مانند موسی معجزه ای نداشت که دست در گریبان خویش کند و آن را، سفید و درخشان (ید بیضاء)، بیرون آورد.
سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
بنابر این جای نگرانی نیست زیرا سحر سامری نمی تواند در مقابل معجزۀ موسوی بایستد. به عبارت دیگر تبلیغات باطل در برابر حق و حقیقت تاب نم آورد اگرچه چندگاهی جولانی بدهد. بنابراین:
چون سامری مباش که زر داد و از خری موسی نهاد و از پی گوساله می رود
حافظ
اگر بگوییم که خدای حاکم بر اکثریت عالم در طول تاریخ تا به امروز همان گوساله سامری است سخنی به گزاف نخواهد بود زیرا خدای یا ارباب هر کس همان است که به خاطر او به عشق و سودای او کار می کند و اکثریت مردم را سودایی جز درهم و دینار نیست. به خاطر اوست که جنگها می کنند و جانها می ستانند، دامها می گسترند و آدمها را شکار می کنند.
درهم و دینار در تحلیل نهایی همان هوای نفس و خودپرستی است و اینهمه بانگ و غوغای زرسالاری بانگ گاوی بیش نیست که همه را سِحر کرده است. و ای کاش مردمان از سِحرِ حرامِ سامری بِرَهند و به سِحرِ حلالِ سعدی و سنایی برسند.
و با خدا معبودى ديگر مخوان خدايى جز او نيست جز ذات او همه چيز نابودشونده است فرمان از آن اوست و به سوى او بازگردانيده میشويد
جان حکمت و عرفان و توحید و معرفت الهی اینجاست. اگر مجموعه آیات توحیدی قرآن را در کنار هم نهیم به همان حکمت متعالی می رسیم که از دیرباز حکیمان شرق و غرب هر یک به زبانی از آن سخن گفته اند.
بیان ساده حکمت الهی چنین است که:
خداوند همان وجود مطلق است و اگر خداوند بارها در قرآن تأکید کرده است که خدایی جز او نیست و صاحب قدرتی و صاحب اثری غیر از او نیست بدین معناست که تنها یک سرچشمۀ وجود و حیات و قدرت و علم در جهان هست و آن وجود است.
هر چه غیر از وجود است، یعنی ماهیت های عالم امکان، همه از وجود، اصالت و تحقق می گیرند و گر نه هیچ ماهیتی را از خود اصالتی نیست.
به گفته محی الدین عربی: «الماهیةُ ما شمَّت رائحةُ الوجود» یعنی بویی از وجود به ماهیت رسیده است.
بنابراین هر چه غیر از وجود است فانی و هالکُ الذات است. حکیم و نصر فارابی در فص چهارم کتاب فصوص الحکم گوید:
الماهیة المعلومة لا یمتنع فی ذاتها و إلّا لم یکن موجودة
و لا یجب فی ذاتها و إلّا لم یکن معلومة
فهی فی حدِّ ذاتها ممکن
یجب بشرط مبدئها و یمتنع بشرط لا مبدأها
فکلُّ شیءٍ هالکٌ الّا وجهه.
معنی عبارات این است که هر ماهیت معلوله، یعنی هر آنچه به سببی موجود شده، نمی تواند ممتنع الذات باشد و گرنه موجود نمی شد و نیز نمی تواند واجب الوجود باشد.
و گر نه اطلاق معلول بر آن جایز نبود، پس ماهیت در حد ذات در مقام امکان است که با وجود مبدأش واجب الوجود می شود (واجب الوجود بالغیر).
بنابر این هر چیزی غیر از وجه خداوند، که همان وجود ساری در کائنات است (نه در آینده بلکه هم اکنون)، فانی و هالکُ الذات است.
و با خدا معبودى ديگر مخوان خدايى جز او نيست جز ذات او همه چيز نابودشونده است فرمان از آن اوست و به سوى او بازگردانيده میشويد
غیر از او هیچ موجود دیگری نیست که چنین باشد زیرا اگر موجود دیگری نیز فرض شود آن موجود نیز همان یگانه لایزال خواهد بود.
زیرا وجود قابل تکرار نیست که حکیمان گفته اند: «صرف الشیء لا یتکرر» و اگر صد وجود دیگر هم فرض شود همان وجود اول است و به طور کلی تمام آفرینش از آن وجود می آیند و بدان باز می گردند.
بار دیگر بایدم جستن ز جو کل شیءٍ هالک الا وجهه
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم انا آلیه راجعون
امیلی برونته در قطعه شعری که آخرین سخن اوست پس از بیان استواری ایمان خویش به جاودانگی گوید:
اگر زمین و جمله آدمیان از میان بروند
و خورشید و جانهای بی پایان محو و نابود گردند
و تنها تو بر جای باشی،
جملۀ موجودات هستی خود را در تو باز می یابند.
در حیات جاودانۀ تو جایی برای مرگ نیست،
و هیچ ذره ای را بیم فنا و هراس نیستی نخواهد بود.
ذات هستی تویی و جان و نفس عالم تویی
و آنچه تو هستی هیچگاه از میان نخواهد رفت.
خدای بلندی و پستی تویی همه نیستند، آنچه هستی تویی
به هستیش باید که خستو شوی ز گفتار بیهوده یکسو شوی
فردوسی
کی تراشد نردبان چرخ نجار خیال ساخت معراجش ید «کل الینا راجعون»
دیوان شمس
نردبان حاصل کنید از ذی المعارج بر روید تعرج الروح الیه و الملائک اجمعون
معراج به معنی نردبان است و آن نردبان را باید از ذی المعارج (صاحب نردبان) وام گرفت. اوست که هزاران هزار نردبان آفریده تا کل کائنات به بام هستیِ او درآیند.