

عجب حکایت سختی ست مرگ این مادر
هنوز مانده به ره، دیدگان پر گهرش
تمام دل خوشی اش چهار صورت قبر است
چهار صورت زیبا همیشه در نظرش
اگر چه همره زینب نبود ام بنین
ولی شنید و شکست از غم حسین کمرش
نبود تا که ببیند چگونه حرمله ها
زدند تیر، به چشم حسینی قمرش
نبود تا که ببیند چگونه ریخت زمین
به خاک علقمه ای وای پاره جگرش
نبود تا که ببیند بدون عباسش
چه آمده به سر خواهران خون جگرش
نبود شکر خدا ور نه شام را می دید
نبود صحنه بزم شراب در نظرش
اگر چه صورت او را کسی کبود ندید
به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش
هنوز مانده به ره، دیدگان پر گهرش
تمام دل خوشی اش چهار صورت قبر است
چهار صورت زیبا همیشه در نظرش
اگر چه همره زینب نبود ام بنین
ولی شنید و شکست از غم حسین کمرش
نبود تا که ببیند چگونه حرمله ها
زدند تیر، به چشم حسینی قمرش
نبود تا که ببیند چگونه ریخت زمین
به خاک علقمه ای وای پاره جگرش
نبود تا که ببیند بدون عباسش
چه آمده به سر خواهران خون جگرش
نبود شکر خدا ور نه شام را می دید
نبود صحنه بزم شراب در نظرش
اگر چه صورت او را کسی کبود ندید
به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

مادر؛
مادری که اگر چه در کربلا نبود،
ولی دلش تا ابد در کربلا ماند و نگاهش بر افق،
که آیا «کاروان عشق» را بازگشتی خواهد بود؟
مادری که دلش برای همیشه در کنار «نهر علقمه»، سوگ نشین فرزندی شد
که نظیر نداشت در زیبایی و شجاعت!
مادری که دلش در میدان «قتلگاه» بود و نگاهش بر آسمان،
که چه وقت، «ماه»، بار دیگر خواهد تابید!
مادری که یک عمر،
دست از «حسین حسین» گفتن بر نداشت و تمام غریبانه هایش را،
حتی سوگ عزیزانش را با نام حسین علیه السلام همراهی کرد!
مادری که
«ام البنین علیهاالسلام»
بود، ولی آیینه نگاهش از آسمان کربلا، تنها اشکِ خونین ستارگان را چید؛
آن گاه که راوی، از عبور نیزه ها روایت می کرد!
مادری که حتی کوچه های «مدینه»، مرثیه سرای اندوه سترگ او شدند
و به استقامت و صبر او ایمان آوردند!
مادری که «وفا»، اولین درس زندگی و «شجاعت»،
عالی ترین سرشت همسری اش بود و «صحبت»،
بالاترین باور مهر پروری اش
مادری که برای همیشه،
با ناله های نینوایی، به یاد پسرانش، لالایی سرود و سروده هایش را فرات،
هر روز، هنگام غروب نجوا می کند!
مادری که بعد از شهادت
«عباس علیه السلام»
، دیگر به ماه نگاه نکرد و آسمان مدینه، نعمت نورافشانی اش را از دست داد!
مادری که در کربلا نبود، ولی تا ابد در کربلا ماند و دل از
«گودال قتلگاه» نگرفت و فریاد «یا حسین»اش را نه تنها در مدینه،
که از صحن مطهر کربلا می توان شنید!
درود خداوند و سلام پاکان، بر روح بلند و وفاداری بی نظیرش باد!
روح آسمانی اش،
در سایه سار کوثر، شاد، و شفاعت بشکوهش، دستگیرمان باد

با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی
کـردی بـه بنـیفاطمـه اظهـار کنیزی
عون تـو شـده در صف عـاشور فدایی
عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی
تا دادن جـان، جعفر تو بود ولایی
عباس تو از روز ازل کـربوبـلایی
چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی
گشتنـد عزیـزان تـو هرچار، حسینی
تـو ام بنینـی نــه! تـو امالشهـدایی
پیوسته به ثاراللَه و از خویش جدایی
دلباختـه ی جلـوه ی مصبــاح هــدایی
بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی
ای بوسه ی خورشید به خاک کف پایت
حق است کند فاطمه پیوسته دعایت
دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را
دور پسـر فاطمــه گـردانـده پسـر را
در ماتمشان ریخته بس اشک بصر را
آتـش زده از گریه دل اهـل نظـر را
از بس که در امواج بلا یار حسینی
بـا داغ پسرهـات عــزادار حسینی
یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی
چون فاطمه یـا فاطمه از غصه خمیدی
بر گرد همـان چـار مزاری که کشیدی
از داغ حسینبـنعلـی جامـه دریـدی
با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود
چشمت به حسینبنعلی اشکفشان بود
